برواي ترک که ترک تو ستمگر کردم برواي ترک که ترک تو ستمگر کردم شاعر : شهريار حيف از آن عمر که در پاي تو من سرکردم برواي ترک که ترک تو ستمگر کردم سادهدل من که قسمهاي تو باور کردم عهد و پيمان تو با ما و وفا با دگران زانهمه ناله که من پيش تو کافر کردم به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بود گشتم آواره و ترک سر و همسر کردم تو شدي همسر اغيار و من از يار و ديار که من از خار و خس باديه بستر کردم زير سر بالش ديباست ترا کي داني هر کجا نالهي ناکامي خود سر کردم در و ديوار به حال دل من زار گريست اشکريزان هوس دامن مادر کردم درغمت داغ پدر ديدم و چون در يتيم پنداز اين گوش پذيرفتم از آن درکردم اشک از آويزهي گوش تو حکايت ميکرد که من اين گوش ز فرياد و فغان کر کردم پس از اين گوش فلک نشنود افغان کسي ديده را حلقه صفت دوخته بر در کردم اي بسا شب به اميدي که زني حلقه به در آنکه من خاک رهش را به سر افسر کردم شهريارا به جفا کرد چو خاکم پامال