چگونه آنچه را دوست داریم بشناسیم و به آن برسیم
برادرم امسال کنکوری است. مدام رشتهها را بالا و پایین میکند و به دنبال رشتهی مناسبی برای ادامه تحصیل است. یک روز دغدغهاش علاقهاش است، یک روز کار، یک روز دانشگاه برایش مهم میشود، یک روز درآمد. بین چند راه گیر کرده است. گاه همین طور که لغات زبان را با کارتهای کوچکی مرور میکند، از من میپرسد: «به نظر تو چی میشه؟» منظورش رشته و دانشگاه و شغل و از همه مهمتر علاقهاش است! همهی اینها با هم تأمین میشود؟من هم امسال باید انتخاب رشته کنم. ریاضی، هنر، ادبیات، تربیتبدنی، تجربی و... سرنخی بین دوستداشتنیها و خاطرههایم دارد. بین چندتا انتخاب ماندهام. پای حرفها که مینشینم، هر کس چیزی میگوید؛ هر کس یک نظر و علاقه و انتخاب دارد. من هنوز نمیدانم چی را دوست دارم. هنوز نمیدانم پای چه انتخابی میتوانم تمام تلاش و انرژیام را بگذارم. کاش یک تلویزیون جادویی بود و نتیجهی انتخابهایمان را در ده سال بعد میدیدیم. اصلاً چقدر از نتیجه انتخاب است، چقدر تلاش؟ چه کسی به من کمک میکند؟ میشود یک غول جادوی انتخاب داشته باشیم؟
چه چیزی را دوست داریم؟
هریک از ما یکسری تواناییهای خاص داریم؛ یعنی این تواناییها بیشتر به چشم میآیند و بهتر از بقیّهی کارها انجامش میدهیم. گاه این تواناییها را میشناسیم و گاه هنوز از بودن آنها خبر نداریم یا بهشان توجهی نکردهایم. سعی کنید به قصد شناسایی و کشف استعدادتان به زندگی هر روزهتان نگاه کنید و به کارهای مختلفتان امتیاز دهید. خوب صحبت میکنید؟ نظم و برنامهریزی خوبی دارید؟ به خوبی از پس کارهایی که با دست انجام میشود، مثل درستکردنیها و رسمکردنیها، برمیآیید؟ در ریشهیابی کردن و فهمیدن علتها و روابط ماهر هستید؟ به جدول امتیاز مهارتهایتان نگاه کنید و ببینید از چه کارهایی با این مهارت خوشتان میآید؟ یا حتّی... عاشقش هستید.
چه کنیم به دوستداشتنیهایمان برسیم؟
وقتی به مهارتهایی که عاشقش هستید رسیدید، جایگاهها و شغلهایی را که این مهارت در آن حرف اول میزند، انتخاب کنید. خودتان را در آن جایگاه ببینید. زندگیتان را با آسانیها و سختیهایش، با تلاشها و لذّتهایش تصوّر کنید. از فردا تا سی سالگیتان را یک مرور بکنید. چه کارهایی باید انجام دهید؟ از چه موانعی باید گذر کنید؟ با چه آدمهایی سر و کار دارید؟قسمت دیگر ماجرا، مهارتهایی است که عاشقش هستید؛ ولی آن را ندارید! برگردید به برنامهی روزانه و امتیازبندیتان. این مهارتها را تمرین کنید و به اندازهی داشتن و پیشرفتش به خودتان امتیاز دهید. واقعبین، اما پرتلاش باشید.
آخرش چه میشود؟
آخر همهی قصّهها برمیگردد به شروعش؛ اینکه از کجا شروع شد و از کجاها رد شد و با چه کسانی قصّه پیش رفت. شما قصّهی خودتان را میسازید. فقط گاه فرشتهی نجات یا صخرهی بزرگی سر راه شما قرار میگیرد که هنر نویسندگی میخواهد برای ساختن بهترین قصّه با آنها. لازم نیست آخر قصّه همیشه قهرمانها پیروز شوند، آدم بدها از بین بروند و موفّقیّتهای بزرگ نصیب آدمهای خوب شود. گاه قصّهای زیباست که آدمهایش آرامش دارند و دوستی میانشان موج میزند و موفّقیّت در رضایت است. در این طور قصّهها گاه بدها هم حسرت زندگی آدمهای آرامِ دوستِ راضی را دارند و میخواهند حتّی شده کمی مثل آنها باشند.منبع: مجله باران