داستانی در مورد «کالای ایرانی» به قلم سیده افروز ارزه گر

داستانی زیبا به قلم سیده افروز ارزه‌گر، برای شما نوجوانان عزیز راسخونی نوشته شده است.
يکشنبه، 21 شهريور 1400
تخمین زمان مطالعه:
تصویر گر : الهام درویش
موارد بیشتر برای شما
داستانی در مورد «کالای ایرانی» به قلم سیده افروز ارزه گر
مریم تعطیلات عید را با خانواده‌اش رفته بودند قشم و برای همین برای تابستان برنامه‌ای نداشتند. مینا امّا دلش خیلی مسافرت می‌خواست. مُدام از مریم می‌پرسید قشم چطور بود و چه جاهایی داشت و توی این فکر بود که بعد از امتحان‌ها چطور پدرش را راضی کند. ما برنامه‌ی خاصی نداشتیم؛ به دلیل شغل پدرم معمولاً سفرهای کوتاه و بدون برنامه نصیب‌مان می‌شد. سفرهای درون استانی که دیدن کوه و آبشار و رودخانه جزو اجزای اصلی این سفرهاست. مریم از خریدهای‌شان هم گفت. از این‌که چقدر بعضی از لباس‌ها و کفش‌ها ارزان بوده و تا توانسته‌اند خرید یک سال‌شان را کرده‌اند؛ امّا مطمئن‌اند کیفیّتش زیاد خوب نبوده و سال دیگر دوباره همه را از نو بخرند. با این حال خرید بهشان خیلی خوش گذشته. مینا که خیلی به فکر سفر بود و هر روز جوانب سفر را می‌سنجید، درباره‌ی قشم و جاهای طبیعی‌اش هم در اینترنت جست‌وجو کرده بود. از کوه‌های عجیب و دیگ‌های بزرگ آب و جنگل‌های حرایش تا کوه‌های نمک و جزیره‌های دیدنی‌اش؛ امّا مریم از خیلی جاهایی که مینا پیدا کرده بود خبر نداشت. بیش‌تر وقت‌شان را در بازار گذرانده بودند و چند بار هم سر خرید اشتباه اوقات‌شان تلخ شده بود. مانده بودم آخر قصّه‌ی مینا چه می‌شود. پدرش راضی می‌شود تابستان را بروند قشم. آیا تمام استفاده‌ی‌شان را از مکان‌های دیدنی می‌کنند یا مثل مریم و خانواده‌اش بیش‌ترین خاطره‌ی‌شان از بازار و جنس‌هایش است.

بالاخره یک روز مینا خبر قبولی سفرشان را برای‌مان آورد. خوش‌حال بود؛ امّا می‌گفت پدرم برای‌مان شرط گذاشته است که تمام وقت را باید از طبیعت و دیدنی‌های آن‌جا استفاده کنیم. پدر مینا گفته است، اکثر جنس‌های بازارهای آن‌جا از کشورهایی مثل چین می‌آید، با قیمت خیلی‌کم و کیفیّت معمولی. هرکس چیزی نیاز دارد، قبل یا بعد سفر از شهر خودمان و از یک شرکت یا تولیدکننده‌ی داخلی باید بخرد. از جایی که کیفیّتش بهترین است و زمان کمی برای گشتن و خرید نیاز است. در سفر باید تمام استفاده را از چیزهایی ببریم که در شهر خودمان نیست. پدر مینا گفته بود هر کس می‌تواند یک سوغاتی بخرد که دست‌ساز مردم همان‌جاست؛ مثل صنایع دستی یا خوراکی‌ها یا لباس‌ها و دوخت‌های سنّتی‌شان. مینا از همین الان در جست‌وجوی صنایع دستی و سوغات‌های قشم و جاهای دیدنی آن‌جا است که مبادا چیزی از دستش در برود. خلاصه که مینا دست پدرش را بوسید و همه‌ی شرط‌ها را قبول کرد. به نظرم مریم هم یک قشم دیگر باید برود. این بار با خاطره‌های مینا از آن‌جا.


منبع: مجله باران


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط