ردیف |
اسم |
معنی |
1 |
پاکرخ |
پاکیزه رو، زیبا رو |
2 |
پاکروی |
پاکیزه روی، زیبا روی |
3 |
پاکفر |
باشکوه پاک |
4 |
پاکدخت |
دختر پاک و عفیف |
5 |
پاکنوش |
پاک نوشنده |
6 |
پاکناز |
دارای ناز خوش |
7 |
پاکیزه |
بدون آلودگی، پاک |
8 |
پالیز |
باغ |
9 |
پامچال |
گلی زینتی به رنگهای سفید، صورتی، یا نارنجی |
10 |
پانتی |
نام همسر آریاسب از سرداران کوروش پادشاه هخامنشی |
11 |
پانیا |
محافظ نگهدارنده |
12 |
پانیک |
کسی که قدمش نیک است، خوش قدم |
13 |
پایون |
پیرایه، زیور، آرایش |
14 |
پاییز |
هنگام پاییز، برگ ریزان، مجازا دختر زیبا رو |
15 |
پاییزان |
هنگام پاییز |
16 |
پارمین |
تکه یا قطعهای از بلور؛ نام زنِ داریوش |
17 |
پانتهآ |
زن زیبایی از اهالی شوش که زیباترین زن آسیا به شمار میرفت؛ از اسامی باستانی |
18 |
پانیذ |
پانید، قند مکرر، شکر، شکر برگ، شکر قلم، نوعی از حلوا که از شکر و روغن بادام تلخ و خمیر میساختند |
19 |
پدیده |
آنچه اتفاق میافتد یا وجود دارد و میتوان آن را تجربه کرد؛ پدیدار؛ شخص، چیز یا حادثهی چشمگیر |
20 |
پرارین |
خوب و نیکو |
21 |
پرارین دخت |
دختر نیکو و خوب |
22 |
پربها |
با ارزش، قیمتی، ارزشمند |
23 |
پرتو |
شعاعی که از منبع نورانی یا گرما ساطع میشود، درخشش، تلألؤ، روشنایی؛ اثر، تأثیر |
24 |
پَردیس |
بهشت؛ فضای سبز و گل کاری شدهی اطراف ساختمان |
25 |
پرسا |
نرم و لطیف مانند پر |
26 |
پرستش |
نیایش، عبادت |
27 |
پرستو |
پرندهای سیاه و سفید با بال های باریک که مهاجر است |
28 |
پرستوک |
پرستو، نام اصیل پارسی |
29 |
پرسون |
برهون هاله، خرمن ماه |
30 |
پرشاد |
نام خواهر داریوش دوم پادشاه هخامنشی |
31 |
پرک |
ستاره سهیل، تاج |
32 |
پرگشا |
پرگشاینده، پرواز کننده |
33 |
پرگل |
(به فتح پ) هر یک از گلبرگهای گل |
34 |
پرگون |
لطیف چون پر |
35 |
پرمون |
زینت و آرایش |
36 |
پادمیرا |
جاویدان، نگهبان مهر، نگهدارنده عشق |
37 |
پادنا |
اسم یکی از بخشهای تابعه شهرستان سمیرم، نام منطقهای در شمال کوه دنا و نیز رودخانه ای در همین منطقه که گوارایی آب آن معروف میباشد |
38 |
پادینا |
در گویش همدانی به گل پونه یا پودینه گفته میشود |
39 |
پارامیدا |
پارامیس، نام دختر بردیا و نوه کوروش پادشاه هخامنشی، پارمیدا تغییر یافته نام اوستایی پرومیثه یا پرومیزد و به معنی بانوی دانا و دانشمند و نیز بانوی پرمهر است |
40 |
پاردیس |
پردیس |
41 |
پارمیدا |
پارامیدا، پارامیس، پرمیس |
42 |
پارمیس |
پرمیس، نام دختر بردیا و نوه کوروش بزرگ پادشاه هخامنشی، پارمیدا تغییر یافته نام اوستایی پرومیثه یا پرومیزد و به معنی بانوی دانشمند یا بانوی پرمهر است |
43 |
پارنا |
نام قلهای در نزدیکی پل دختر |
44 |
پارند |
نیک بختی و فرارونی؛ نگهبان گنج و خواسته |
45 |
پاشنگ |
خوشهی انگور |
46 |
پاکسیما |
دارای صورتی پاک و زیبا |
47 |
پاکچهر |
خوش صورت |
48 |
پاکدل |
پاکیزه دل، دلپاک، خوش قلب |
49 |
پرمیس |
پارمیس، نام دختر بردیا ونوه کوروش کبیر، پارمیدا تغییر یافته نام اوستایی پرومیثه یا پرومیزد و به معنی بانوی دانا دانشمند یا بانوی پرمهر است |
50 |
پَرنا |
پرنیان، پارچه ابریشمی دارای نقش و نگار |
51 |
پرندخت |
دختر لطیف چون پرند (پرند = پارچه از جنس ابریشم) |
52 |
پرنددخت |
پرندخت |
53 |
پرندک |
پشته، کوه کوچک |
54 |
پرندوش |
پس پریشب |
55 |
پرندین |
نرم و لطیف چون پرند |
56 |
پرنسا |
(پرن= پروین (ستاره)، دیبای منقش و لطیف، پرنیان، پارچه ابریشمی + سا (پسوند شباهت))، شبیه ستاره پروین؛ همانند ابریشم و دیبا؛ زیبا و لطیف |
57 |
پُرنوش |
شیرین؛ زیبا؛ دوست داشتنی |
58 |
پَرنیا |
هم معنی پرنیان |
59 |
پَرنیان |
پارچهای ابریشمی دارای نقش و نگار؛ نوعی پارچهی حریر که برای نوشتن به کار میبردند؛ پردهی نقاشی |
60 |
پرناز |
مرکب از پر + ناز (زیبا، قشنگ) |
61 |
پرنون |
پرنیان |
62 |
پرنین |
مانند پر |
63 |
پروا |
ملاحظه، فرصت و زمان پرداختن به کاری، فراغت و آسایش، توجه |
64 |
پروانه |
حشرهای با بدن کشیده و باریک و بالهای پهن پوشیده از پولکهای رنگارنگ، حکم، فرمان، جواز و نشان؛ (در موسیقی ایرانی) گوشهای در دستگاه راست پنجگاه و نوعی تحریر |
65 |
پرور |
ریشه پروردن، دارای پر |
66 |
پروش |
67 |
پری |
موجودی لطیف و بسیار زیبا و نیکوکار و نامرئی که گاه خود را نشان دهد و با جمالش انسان را فریفتهی خود میکند، زیبارو و دارای اندام ظریف؛ در ادب فارسی پری گاه به معنای اَهرِمن، به معنای شیطان به کار رفته است |
68 |
پری بانو |
همچون فرشته، بانوی زیبا مانند پری |
69 |
پری پیکر |
آنکه اندامی زیبا چون پری دارد |
70 |
پری تاج |
پری (موجود افسانه ای بسیار زیبا) + تاج، سرآمد پریان |
71 |
پری جان |
مرکب از پری + جان (اژه محبت آمیز در خطاب به اشخاص، به معنی عزیز) |
72 |
پریچه |
پری کوچک |
73 |
پریچهر |
فرشته رو، زیبا مثل پری؛ زیبارو |
74 |
پریچهره |
برابر با پریچهر |
75 |
پری دخت |
دختر پری، نام دختر پادشاه چین که سام پسر نریمان عاشق او شد و زال پدر رستم از او زاده شد، زیبارو |
76 |
پریرخ |
پریچهره، زیبا رو |
77 |
پریرو |
پری چهره، زیبا رو |
78 |
پریزاد |
زاده پری، زیبا، نام همسر داریوش دوم پادشاه هخامنشی |
79 |
پریزاده |
پریزاد |
80 |
پریژه |
پری کوچک |
81 |
پریسا |
زیبا چون پری |
82 |
پریسان |
مانند پری، دختری که مثل پری زیبا است، بانویی زیبا چون پری |
83 |
پری سیما |
پری (فارسی) + سیما (عربی) پریچهره، زیبارو |
84 |
پریشا |
پری شاه، شاه پریها |
85 |
پریشا |
زیبا روی شاد و خرم |
86 |
پری گل |
زیبا چون گل و پری |
87 |
پری ویس |
نام زنی در ویس و رامین |
88 |
پریا |
زیبا چون پری |
89 |
پریاس |
گلبرگ یاس، زیبا و با طراوت، شاداب و جذاب |
90 |
پریان |
منسوب به پری؛ فرشتگان؛ زیبا |
91 |
پریفام |
زیبا چون پری |
92 |
پریفر |
دختر زیبا و با وقار، دختری که مانند پریان زیباست و با شکوه و وقار است، مرکب از پری و فر |
93 |
پریگون |
مانند پری |
94 |
پریماه |
زیبا چون ماه و پری |
95 |
پرین |
نرم و لطیف چون پر، نام بانوی دانشمند ایرانی، دختر گبادشاه که یک نسخه از اوستا را به زبان پهلوی برای دستوران و موبدان هندی رونویسی کرد |
96 |
پریناز |
دارای ناز و کرشمهای چون پری |
97 |
پرینام |
دارای نامی زیبا |
98 |
پریوش |
زیبا چون پری |
99 |
پرینوش |
(پری = موجود زیبا و نیکوکار نامرئی؛ (به مجاز) زیبارو و دارای اندام ظریف + نوش = بی مرگی، جاوید)، پری روی جاوید و بی مرگ؛ زیباروی و پری پیکر همیشگی |
100 |
پگاه |
صبح زود، سحر |
101 |
پندار |
فکر، اندیشه |
102 |
پوپک |
هدهد، پوپوک |
103 |
پوپه |
پوپک |
104 |
پودینه |
پونه |
105 |
پولک |
دایرههایی کوچک و نازک به رنگهای مختلف که برای تزیین لباس به کار میرود، فلس ماهی که روی بدن ماهی را پوشانده است |
106 |
پونا |
پودنه و پونه، گیاهی علفی، یک ساله و معطر از خانوادهی نعناع که برگها و گلهای آن مصرف دارویی دارد |
107 |
پوروچیستا |
نام کوچکترین دختر زرتشت، پر بینش |
108 |
پونه |
گیاهی علفی، یک ساله و معطر از خانوادهی نعناع که برگها وگلهای آن مصرف دارویی دارد؛ پودنه |
109 |
پیچک |
گیاهی زینتی که ساقه ای بالا رونده دارد |
110 |
پیدرا |
رودی در امریکا |
111 |
پیراسته |
با نظم، با آرایش |
112 |
پیرایه |
آراسته، آرایش |
113 |
پیروزدخت |
مرکب از پیروز (فاتح یا فرخنده یا خوشحال) + دخت (دختر)، نام دختر فیروز پسر قباد پادشاه ساسانی |
114 |
پیروزه |
فیروزه |
115 |
پیمانه |
هر ظرف یا مقیاسی دیگر از آن برای اندازهگیری مقدار معینی از هر چیز استفاده شود؛ جام شراب |
116 |
پویه |
1- فرایند؛ 2- (در قدیم) حرکت یا رفتن نه به تندی نه به آهستگی، دویدن |
117 |
پیوند |
پیوستن؛ پیوسته بودن دو یا چند کس؛ ازدواج؛ خویشی، بستگی |