در جایی دیگر او نوشت: «سخنرانی اگر دارای واژگان زیبا باشد زیبا خواهد بود و واژگان زیبا شامل سیلابها و حروفهای زیباست... انواع سخنرانیها از ساختار اصلی حروف ناشی میشوند؛ سخنرانیهایی که در آنها ویژگیها، علائق، روحیه و رفتار انسانی نمایان میشود». با وجود این، تفاوت آشکار در این نویسندگان مربوط به تأکیدی است که آنان بر اهمیت فرم در شعر میدهند در عین حالی که اهمیت محتوایش را انکار میکنند. آنها بدون اینکه فرمالیست باشند، به فرم ارج مینهادند. یک فرمالیست، یعنی کسی که شعر را تفسیری شنیداری میکند در دوران یونانی گرایی به هیچ وجه مورد پذیرش قرار نمیگرفت. بنا به عقیده فیلودموس این دیدگاه که «اثر خوب نه با عقل که با گوش تعلیم دیده درک میشود» نمیتواند خیلی جدی تلقی شود. براساس نگاه افراطی دیگری که نسبت به این مقوله وجود داشت، شبه لونگینوس با فیلودموس موافق بود که : اثر هنری تنها با گوش آدمی صحبت نمیکند بلکه روح آدمی را نیز مخاطب قرار میدهد.
ابزار مفهومی قدما پیچیدهتر از تمایز ساده میان فرم و محتوا بود. برای مثال، آریستون اهل خیوس که یکی از رواقیون اولیه بود، تمایزی چهارگانه را مشخص کرد: اندیشهای که در یک اثر شعری بیان می شود، شخصیتهایی که در آن مطرح میشوند، موسیقی زبانی شعر و ترکیب ساختاری آن. شخصیتها و اندیشه موجود در شعر متعلق به چیزی است که بعدها در آثار شعری «محتوا» نامیده شد، و موسیقی زبانی شعر و ترکیب ساختاری آن نیز جزو چیزی بود که بعدها آن را «فرم» مینامیدند.
قرارداد در برابر داوری کلی
سرانجام، نویسندگان دوران یونانی گرایی در باره این پرسش که آیا داوریهای شعر موضوعی هستند یا کلی، دیدگاههای مختلفی داشتند. برخی معتقد بودند که شعر «فیذاته» و به «طبیعت خویش» نه خوب است و نه بد، بلکه تنها اینگونه به نظر میرسد. فیلودموس ما را مطلع میسازد که برخی از پژوهشگران تصریح میکردند که تمام داوریها درباره شعر مبتنی بر قراردادهاست و اصلا دارای ارزش کلی و فراگیر نمیباشد، خود او عقیدهای متفاوت داشت: معیار ادبی، قراردادی است و در عین حال کلی نیز میباشد. به همین ترتیب؛ مؤلف رساله «درباره امر والا»، معتقد بود که داوریهای معتبر کلی در این حوزه وجود دارند و برخلاف تفاوتهای موجود در آیینها و روشهای زندگی و تمایلات، انسانها درباره اشیاء مشابه، عقاید مشابهی دارند.اینکه داوریهای شعر به معیارهای معینی وابسته است، مورد انکار نبود، بلکه سوال این بود که آیا این معیارها برخاسته از تجربه هستند، و آیا این معیارها تعمیم احساساتند، یا اینکه مستقل از تجربه بوده و برخاسته از شخصی است که داوری میکند و بنابراین عقایدی هستند که توسط او مورد قبول واقع شدهاند. از این لحاظ، رواقیون طرفدار تجربه بودند، در حالی که اصول اپیکوریان آنها را به این سمت کشاند که معیارهای داوری زیباشناختی را به عنوان عقاید قلمداد کنند.
چندین کلمه قصار درباره نظریه هنر وجود دارد که مشهور بوده و طرفدار داشته است. مثل آنچه که هوراس میگوید: شعر مانند تصویر است بایستی به یاد داشته باشیم که در این عبارت هوراس نمیخواست که نظریهای درباره شعر گفته باشد، بلکه قصد او بیان شباهت بوده است به طوری که این شباهت اندیشهای معمولی و ساده را مطرح میکند (اشعار مختلف به روشهای مختلف خوانده میشوند، درست مثل تصاویر که برخی از آنها از نزدیک و برخی دیگر از دور نظاره میشوند). قصد هوراس این نیست که شاعران در پی عناصر گرافیکی و نقاشی باشند و دیگر اینکه اولا تشبیه فوق اصلا ابداع هوراس نبود، بلکه قبلا گفته شده بود، به ویژه توسط ارسطو، ثانیا عادت تشبیه شعر به نقاشی دلیلی بر این نیست که آنها این دو هنر را مربوط به هم میدانستند: درست برعکس، آنها همواره درباره این دو هنر این گونه میاندیشیدند که آن دو از همدیگر دورند؛ این تنها نظریه هنر مدرن است که آن دو را به هم نزدیک میکند، و توصیه میکند که نه تنها شعر، نقاشی را الگوی خود سازد بلکه برعکس نقاشی نیز شعر را الگوی خود کند. دست کم یک نویسنده کلاسیک - پلوتارک - شباهت میان شعر و نقاشی را مورد تردید قرار داد: او شباهت بیشتر را میان شعر و رقص میدانست.
در نظریه شعر، یونانی گرایان در درجه اول به دیدگاههای اساسی چالش برانگیزی که بر علیه همدیگر بودند، میپرداختند و میان آنها حکم میکردند و رأی میدادند: آنها به پژوهش و تحقیقات جامع درباره مفاهیم و موضوعات اهمیت اندکی میدادند. با وجود این، برخی نویسندگان، مانند سکستوس و فیلودموس از این مسئله آگاه بودند و میخواستند صورت بندی دقیقی را ارائه دهند. فیلودموس معتقد بود که گفتار مبهم درباره «بازآفرینی» واقعیت توسط شعر، درباره «اندیشه» در شعر و درباره «زیبایی» و «هارمونی» کافی نیست، زیرا این ویژگیها در نثر نیز یافته میشود، و ضروری است به چیزی که ویژگی شعری یک اثر است و آن را از نثر متمایز میسازد.
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص511-508، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392