بررسى احاديث آغاز وحى (2)

تا به حال, تلاش كرديم كه مُرسل بودن روايت عايشه را تأييد كرده, مؤيّداتى در اين راستا ارائه دهم. دلايل ديگرى نيز در اين زمينه وجود دارد, از جمله آن كه در سلسله ناقلان حديث مذكور, افراد ضعيف, مجهول و يا متّهم وجود دارند كه روايت را از اعتبار, ساقط مى كنند كه در اين جهت, به معرّفى بعضى از ناقلان مى پردازيم:
سه‌شنبه، 22 دی 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بررسى احاديث آغاز وحى (2)
بررسى احاديث آغاز وحى (2)
بررسى احاديث آغاز وحى (2)

نويسنده:مصطفى سلطانى




تا به حال, تلاش كرديم كه مُرسل بودن روايت عايشه را تأييد كرده, مؤيّداتى در اين راستا ارائه دهم. دلايل ديگرى نيز در اين زمينه وجود دارد, از جمله آن كه در سلسله ناقلان حديث مذكور, افراد ضعيف, مجهول و يا متّهم وجود دارند كه روايت را از اعتبار, ساقط مى كنند كه در اين جهت, به معرّفى بعضى از ناقلان مى پردازيم:
1. محمد بن مسلم بن عبيد الله بن عبدالله بن الحرث بن شهاب. عدّه اى بر اين عقيده اند كه او از اعوان ظَلَمه و عامل بنى اميّه بود.29 در قاموس الرجال آمده كه او كاتب هشام بن عبدالملك و معلّم فرزندانش بوده است.30 ثقفى مى گويد كه او از جمله علمايى بود كه عليه على(علیه السّلام) در كوفه قيام كرد و آن حضرت, عداوت و دشمنى داشت.31 حاكم در المستدرك مى گويد: او از اعوان ظَلَمه و مُبغض على(علیه السّلام) بوده است. لذا به چنين كسى نمى توان اعتماد كرد; چه اين كه رسول خدا فرمود: «من سبّ عليّاً فقد سبّنى».32
خطيب بغدادى به چند واسطه مى گويد: مَراسيل زُهْرى, هيچ ارزشى ندارد.33
2. عروة بن زبير بن عوام بن خويلد بن اسد بن عبدالعُزّى. در روايتى از عروه نقل شده است كه مى گويد: نزد عبدالله بن عمر بن خطّاب بودم. به او گفتم كه ما با مردم مى نشينيم و آنان از هر درى سخن مى گويند. ما مى دانيم كه حق, غير از آن است; امّا آنها را تصديق مى كنيم. آنها حكم به جور مى كنند; امّا ما تصديق مى كنيم. عمر گفت:«اى برادرزاده! ما نزد رسول خدا بوديم كه حضرت, اين عمل را از نفاق دانست. نمى دانم نزد شما چگونه است؟».34
در تهذيب التهديب آمده است اوّلاً عروه از ائمه جور است. ثانياً ابن عمر در حقّ او حكم به نفاق كرد. ثالثاً اسكافى او را از تابعيانى كه اخبار قبيح در حق على(علیه السّلام) وضع مى كنند, مى داند.35 اين دو (ابن زبير و عايشه) در بنى هاشم, متّهم به عدم وثوق اند.36 وقتى نزد او از على(علیه السّلام) سخنى گفته مى شد, از شنيدن آن خوددارى مى كرد و به على(علیه السّلام) فحاشى مى كرد, در حالى كه دو دست خود را به هم مى زد.37
نويسنده ميزان الاعتدال مى گويد: او (عروه), شيخ مجهولى است.38
3. عبدالله بن عروة بن زبير. او فردى شارب الخمر بود. لذا در العقد الفريد آمده كه هشام بن اسماعيل مخزونى بر او حد جارى كرد.39
او از معاندان شيعه و اهل بيت بود, و امّا شواهد بر اين سخن:
الف. او حسن بن حنفيه را در زندان «طارم» كه زندانى تاريك و موحش بود, زندانى كرد و قصد كشتن او را داشت.
ب. او هاشميانى را كه در مكّه بودند, در دره اى جمع نمود و هيزم زيادى اطراف آنها آماده كرده بود كه اگر آتشى در آن مى افتاد, هيچ كس از آنها از مرگ در امان نمى ماند.
ج. چون محمد بن حنفيه با او بيعت نكرد, در خطبه اى گفت: «اگر تا غروب با ما بيعت نكند, خانه اش را به آتش مى كشيم».
د. ابن زبير, خطبه مى خواند و على(علیه السّلام) را وهن مى كرد. خبر به محمد بن حنفيه رسيد. آمد و بر كرسى رفت و در مقابل ابن زبير گفت: «اى قريش! چهره هاتان زشت باد! در حضور شما وهن على(علیه السّلام) را مى گويند؟!».40
در ميزان الاعتدال آمده كه ابو نعيم كوفى و ابوزُرعه, او را از جمله ضعفا مى دانند.
هـ . على (علیه السّلام) درباره عبدالله بن زبير مى فرمايد: ما زال الزبير منا أهل البيت حتى نشأ له عبدالله.41

نتيجه بحث

جمع بندى آنچه در باب سند روايت گفته شد, اين كه از جهت سند, روايت عايشه, مرسل يا مرسل معضل است روايت مرسل, ضعيف است و قابليت احتجاج و استدلال را ندارد; به اضافه اين كه در سلسله روات, افرادى ضعيف يا مجهول يا متّهم به عدم وثوق و يا مُبغض نسبت به على(علیه السّلام) وجود دارند كه بر فرض رفع ارسال, از اين جهات, روايت از اعتبار, ساقط است.

2 . نقد دلالى حديث

بررسى حديث از جهت دلالت, از دو جنبه انجام مى شود:

نقد و بررسى حديث از جهت دلالت

1. تعارض دو روايتى كه بخارى در كيفيت نزول قرآن بر پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل مى كند. او در حديث عايشه مى گويد: قرآن, در خواب و رؤيا بر پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شده است. در روايتى ديگر مى گويد: كه قرآن, در بيدارى بر پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شده است. بخارى در صحيح چنين نقل مى كند:
حدّثنا عبدالله بن يوسف , قال أخبرنا مالك, عن هشام بن عروة, عن أبيه, عن عائشة أمّ المؤمنين: إن الحرث بن هشام سأل رسول اللّه, فقال: «يا رسول الله! كيف يأتيك الوحى؟». فقال رسول اللّه: «أحياناً يأتينى مثل صلصلة الجرس و هو أشدّه عليّ فيفصم عنى و قد وعيت عنه ما قال و أحياناً يتمثّل لى الملك رجلاً فيكلّمنى فأعى ما يقول». قالت عائشة: «ولقد رأيته ينزل الوحى فى اليوم الشديد البرد, فيفصم عنه و ان جبينه ليفصد عرقاً».42
2 . تعارض بين روايات در اولين سوره نازل شده بر پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) . در روايت عايشه آمده است كه اوّلين سوره نازل شده بر پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم), سوره مبارك «عَلَق» بوده است. از سوى ديگر, رواياتى, دلالت دارند بر اين كه اولين سوره نازل شده سوره مبارك «مدّثر» است. اين دو دسته از روايات با هم تعارض دارند. براى نمونه , مسلم در صحيح, چنين نقل مى كند.
حدّثنا زهير بن حرب, حدّثنا الوليد بن مسلم, حدّثنا الأوزاعى. قال: سمعت يحيى يقول سألت أبا سلمة: «أى القرآن أنزل قبلُ؟» قال: «يا أيّها المدّثر». فقلت: «أو إقرأ؟». قال جابر: أحدّثكم ما حدّثنا رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم). قال: جاورت بحراء شهراً , فلمّا قضيت جوارى نزلت فاستيطنت بطن الوادى. فنوديت, و نظرت أمامى و خلفى و عن يمينى و عن شمالى, فلم اَرَ أحداً. ثم نوديت, فنظرت فلم أر أحداً. ثم نوديت فرفعت رأسى. فإذا هو على العرش فى الهواء(يعنى جبرئيل) فأخذنى رجفة شديده فأتيت خديجه فقلتُ: «دثّرونى! دثّرونى!». فصبوا عليّ ماء. فأنزل الله ـ عزّو جلّ ـ : «يا أيّها المدّثر…».43

كيفيت دريافت وحى از جبرئيل و نقد آن

در روايت چنين نقل شده كه وقتى جبرئيل به پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفت: «إقرأ!» و پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پاسخ داد: «ما أنا بقارئ», جبرئيل , رسول خدا را گرفت و او را فشار داد , به طورى كه پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مى فرمايد كه نزديك بود بى هوش شوم و مى گويد: «جبرئيل, اين عمل را سه بار تكرار كرد».44
الف. مجوّز اين عمل جبرئيل, چه بوده است؟ چرا كه قرآن در آيه 61 سوره توبه, آزار رسول خدا خدا را حرام مى داند و مى فرمايد:
و منهم الذين يؤذون النبى و يقولون هو أذن قل أذن خير لكم يؤمن بالله و يؤمن للمؤمنين و رحمة للذين آمنوا والذين يؤذون رسول الله لهم عذاب أليم.
ب. چرا جبرئيل, اين عمل را سه بار تكرار كرد؟ چرا پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مرتبه اوّل, سخن جبرئيل را تصديق نكرد؟ آيا مى توان گفت كه در مرتبه اوّل و دوم, پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قابليت نبوّت را نيافته بود؟ آيا مى توان گفت كه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) , توان تحمّل وحى يا لياقت آن را نداشت؟ هرگز! چرا كه اين سخن, مورد اتّفاق است كه جبرئيل, فرستاده خدا بر پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بوده است و به مصداق «لا يكلّف الله نفساً إلاّ وسعها»45 جبرئيل مجاز نبود حكمى را كه خارج از توان پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است, بر او تحميل كند.46
ج. در صورتى كه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم), ملزم به تصديق جبرئيل باشد, چگونه بعد از اقرار, لياقت پيامبرى پيدا كرد و بر اين نظر باقى ماند؟ چگونه خدا, انسانى را كه به خوبى تربيت نشده بود و آمادگى تام براى قبول نبوّت نداشت, به اين مقام مبعوث كرد, به طورى كه مى خواهد از روى وحشت, خود را از قلّه كوه به دره بيندازد, در حالى كه خدا بر حكمت خود, تصريح دارد و در موارد بسيارى مى فرمايد نبوّت و تنزيل قرآن, براى تثبيت قلب رسول خدا و قُلوب مؤمنان است؟ لازمه اين كلام الهى اين است كه قلب پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمادگى نبوّت را داشته; ليكن جبرئيل, با نزول قرآن, ثبات بيشترى به قلب نبى اسلام داده است.47
در إرشاد السارى در اين باره آمده است:
ما درباره نحوه برخورد جبرئيل با پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و كيفيت اخذ اوّلين وحى توسط پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) كه در روايت منقول از عايشه بيان شده است, دقّت نموديم و علّتى كه شايسته ذات حق و فرشتگان الهى و پيغمبران او باشد, نيافتيم; بخصوص كه اينها همگى براى خاتم الأنبيا نقل شده است و درباره ساير انبيا نقل نشده كه در آغاز وحى, چنين صحنه هايى داشته اند.48
قسطلانى مى گويد: سه بار گفتن و رها كردن را بعضى از علما, از خصايص پيغمبر خاتم شمرده اند, چون درباره ديگر انبيا نقل نشده است; ولى چرا انسان شعرى بگويد كه در قافيه اش بماند؟49
د. مقصود از «إقرأ» در كلام جبرئيل, چه بوده است؟ آيا جبرئيل, كتابى براى پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آورده بود و او را به خواندن آن امر مى كرد؟ زيرا لازمه سخن پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) كه فرمود: «ما أنا بقارئ» اين است كه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) , فهميده باشد كه جبرئيل او را به خواندن بدون تعليم, امر كرده است. در صورتى كه مراد از «اقرأ», تلاوت باشد, چرا جبرئيل, قبل از اين كه چيزى را تلاوت كند, به پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مى گويد: «بخوان»؟ علاوه بر اينها چرا پبامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) , سخن جبرئيل را رد مى كند؟50
اگر به ديده دقت به حديث نظر كنيم, پيام حديثْ اين است كه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم), از فهم منظور فرشته در مكلّف ساختن وى به قرائت, خيلى دور است; چون جبرئيل به پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مى گويد: «بخوان!», ولى پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مى فرمايد: «نمى توانم بخوانم». منظور فرشته اين است كه آنچه را او تلاوت مى كند, بخواند; ولى پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اين طور فهميد كه جبرئيل مى گويد مكتوبى را بخوان, در حالى كه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) , توانايى خواندن نداشت. گويى رسول خدا تصوّر كرد كه فرشته, او را به كارى كه مقدورش نيست, تكليف مى كند كه همه اينها از ساحت مقدّس پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دور است. آيا شايسته پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است كه از سخن فرشته وحى سردرنياورد؟ يا شايسته است كه فرشته, از اداى آنچه خداوند وحى كرده است, ناتوان باشد؟51
3 . در حديث آمده است كه بعد از نزول وحى, پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به خانه برگشت و داستان غار حِرا را براى خديجه(سلام الله علیها) تعريف كرد. سپس رو به وى كرد و فرمود: «قد خشيت على نفسى». بعد از گفتن اين جمله, خديجه شروع به شمردن صفات پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نمود و به ايشان گفت كه خدا مى خواهد او را از صالحان قرار دهد تا بدين وسيله, آرامش قلبى براى پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فراهم كند.
لازمه اين سخن اين است كه خديجه, داراى شرح صدر بيشتر از رسول خدا باشد كه اين سخن, با شخصيت والاى رسول خدا منافات دارد و با حديث مشهور: «إن اللّه وجد قلب محمد أفضل القلوب و أوعاها, فاختاره لنبوته» معارض است.52
و در اين جا دو سؤال جاى طرح دارد:
1. آيا ممكن است پيامبرى در آغاز بعثت, به خود گمان ناروا ببرد و بر آنچه بر او پديدار گشته, شك و ترديد به خود راه دهد؟
2. آيا امكان دارد كه شيطان, در امر وحى دخالت كند و تسويلات خود را به صورت وحى بر پيامبر القا كند يا خير؟
با رجوع به قرآن و سيره پيامبر, روشن مى شود كه پاسخ هر دو سؤال, منفى است; چرا كه رفتار و كردار پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) , دليل بر صحّت واصالت وحى است; انسان صادق و امينى كه هرگز قبل و بعد از اسلام, سخنى به گزاف نگفته بود و از جوانى با صفت «محمد امين» شهرت يافته بود.53
سِر ويليام مى گويد: لقب امين به اجماع مردم شهرش, به خاطر شرف اخلاقى رسول خدا به وى داده شده بود.54
چنين فردى در ابتداى وحى و رسالت اعلام كرده بود كه جز وحى, سخن نمى گويد. لذا هرجا كه وحى نبود, با مردم به مشورت مى نشست كه نمونه اى از اين نحوه عمل را در جنگ بدر يا غزوه احد مى بينيم.55
سخن اين است كه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) , چهل سال قبل از بعثت در ميان اعراب زندگى مى كرد, به نحوى كه اعراب به او لقب (امين) داده بودند. آيا اعراب, پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را نشناخته, متّصف به اين صفت كرده بودند؟ يا اين كه پيامبر به طور ناگهانى منحرف شده بود؟ در هر حال, اين كه اعراب, پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را راستگو دانسته, به او لقب امين داده اند, با اين كه او در آنچه بر او نازل مى شد, شك كند, منافات دارد; زيرا ادّعاى خبر دادن از غيب را يا كسى مى كند كه گزافه گويى مى كند و خود نيز به بيهودگى آن معتقد است, و يا كسى كه به گفته اش ايمان دارد و به يقين متّكى است. مردم عرب, رسول خدا را با صفت گزافه گوى و دروغپرداز نمى شناختند. پس وى از روى يقين و صدق, اين خبرها را مى داده است. اما در مورد اين سؤال كه آيا شيطان در نزول وحى دخالت مى كرد يا نه, در عمدة القارى آمده است كه همان گونه كه خدا براى ما به وسيله معجزه ثابت كرد كه حضرت رسول, صادق است نه دروغگو, از راه معجزه براى رسول خدا اين حقيقت را ثابت كرد كه فردى كه نزدش مى آيد, فرستاده خداست نه فرستاده شيطان.56
علاوه بر آن, مسلمانان بر عصمت پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و تنزيه او از گمان هاى نابه جا و شك در مقام اخذ وحى, اتّفاق دارند; خواه شكّ او اين باشد كه جنون بر او عارض شده باشد, يا اين كه شيطان به جاى قرآن, وسوسه هاى خود را به عنوان وحى بر رسول , القا كرده باشد; چرا كه امّت اسلام در اين كه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بايد در اخذ و تبليغ وحى, معصوم باشد, اجماع دارند; اگر چه ميان آنها تفاوت است.57
ابن تيميّه, عصمت در اخذ و تبليغ را اين گونه بيان مى كند:
آنچه نبى از خدا خبر مى دهد, دروغ نيست, چرا كه آنچه خدا از آن خبر مى دهد, دروغ نيست. آنچه نبى از آن خبر مى دهد, بايد صادق باشد بر آنچه كه خدا از آن خبر مى دهد. خبر بايد با مُخبر, مطابقت داشته باشد و مخالفت عمدى يا سهوى در آن نباشد. اين سخن, معناى قائلان به عصمت انبيا در تبليغ «ما أَخذ عن اللّه» است. اين كه نبى صادق است, سخنى است كه آيات قرآن نيز بر آن دلالت دارد: «والله يعصمك من الناس».58 خدا كسى است كه تو (رسول خدا) را از كذب عمدى و خطا دور مى كند.59
وى در جاى ديگر مى گويد:
قبول آنچه نبى گفته, واجب است; چون نبى است و ادّعاى نبوّت كرده است. معجزات هم دلالت بر صدق نبوّتش دارند, علاوه بر اين كه نبى, معصوم است.60
4 .امّا نقد روايت را از جهت هماهنگى و ناهماهنگى آن با قرآن پى مى گيريم.61
قرآن با بيانات مختلفى به دو سؤال پيشين, پاسخ مى دهد. در گروهى از آيات, تصريح شده كه انبيا, با بيّنه مبعوث شده اند و در گروهى ديگر از آيات مى فرمايد كه انبيا به رسالت خود, ايمان داشته اند. در گروه سومى از آيات, خدا بر صدق وحى شهادت مى دهد و در گروه چهارمى از آيات, بر رسالت انبيا تأكيد مى كند.

دسته اوّل,

آياتى است كه دلالت بر اين دارند كه انبيا با ادلّه و بيّنه, مبعوث شده اند. خداوند در سوره انعام مى فرمايد:
كذلك نرى ابراهيم ملكوت السماوات و الأرض وليكون من الموقنين.62
و در سوره نمل مى فرمايد:
وألق عصاك فلمّا رءاها تهتزّ كأنّها جانّ ولّى مدبراً و لم يعقّب, يا موسى! لا تخف إنّى لا يخاف لديّ المرسلون.63
و در سوره يوسف مى فرمايد: قل هذه سبيلى أدعوا الى اللّه على بصيرة أنا و من اتّبعنى.64
در سوره انعام مى فرمايد: قل إنّى على بيّنة ٍ من ربّى.65
از اين آيات, چنين استفاده مى شود كه اولاً انبيا حقيقت را به يقين مى ديدند. ثانياً, بارگاه ملكوت, جايگاه امن است و در آن جا ترس و شك راه ندارد. ثالثاً انبيا با آگاهى به نبوّت آن را پذيرفتند. پس مفاد روايت منقول از عايشه با اين دسته از آيات در تعارض است.66
تفسير الدرّ المنثور و تفسير السمرقندى و تاريخ الطبرى, مطالب فوق را تأييد مى كنند.

دسته دوم,

آياتى است كه دلالت دارند بر اين كه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به رسالت خود, ايمان داشت. خداوند در آيه57 سوره انعام مى فرمايد:
قل إنّى على بيّنة من ربّى و كذّبتم به ما عندى ما تستعجلون به إن الحكم إلاّ لله يَقُصّ الحق و هو خير الفاصلين.67
و در همان سوره مى فرمايد:
قل إنّنى هدانى ربى إلى صراط مستقيم ديناً قيماً ملّة ابراهيم حنيفاً و ما كان من المشركين.68
و در سوره يوسف مى فرمايد: قل هذه سبيلى أدعوا الى الله بصيرة أنا و من اتّبعنى و سبحان الله و ما أنا من المشركين.69
و در سوره اعراف مى فرمايد: وإذا لم تأتهم بآية قالوا: لولا اجْتبيتَها, قل إنّما أتّبع ما يوحى إلى من ربّى, هذا بصائر من ربّكم و هديً و رحمةً لقوم يؤمنون.70
و در سوره بقره مى فرمايد:
آمن الرسول بما أنزل اليه من ربّه و المؤمنون كلّ آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله, لانفرّق بين أحد من رسله و قالوا: سمعنا و أطعنا…71
مجموعه اين آيات, اين پيام را در بر دارد كه رسول خدا به رسالت خود, ايمان داشته و هيچ گونه شكّى در او راه نيافته بوده تا توهّمات خود يا تسويلات شيطان را به جاى وحى تلقّى كند. اين پيام با آنچه كه روايت عايشه حاوى آن است, در تعارض است. ديدگاه بالا در كتب تفسيرى چون الدرّ المنثور, تفسير الطبرى و تفسير السمرقندى, تأييد شده است.72
در روايت آمده است كه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در وحى بودن آنچه بر او نازل شد, شك كرده بود كه آنچه بر وى عرضه مى شود, از القائات شيطان است يا وحى رحمانى است, در حالى كه از ديدگاه قرآن, پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به رسالت و نبوّت, ايمان داشته است. خدا نيز بر صدق وحى شهادت مى دهد. گروه سوم, آياتى است كه بر اين معنا دلالت دارد.
خداوند در سوره نساء مى فرمايد: لكن الله يَشهد بما أنزل اليك أنزله بعلمه والملائكة يشهدون و كفى بالله شهيداً.73
و در سوره انعام مى فرمايد:
قُل أيّ شىء أكبرُ شهادةً قل الله شهيد بينى و بينكم و أوحى إليّ هذا القرآن لأنذركم به و من بلغ أئنّكم لتشهدون أنّ مع الله آلهة أخرى, قُل: لا أشهدُ قل إنّما هو إله واحد و إنّنى برىء مما تشركون.74
و در سوره نجم مى فرمايد: والنجم إذا هوى , ما ضلّ صاحبكم و ماغوى, و ما ينطق عن الهوى, إن هو إلاّ وحى يوحى, علّمه شديد القوى. 75
و در سوره بقره مى فرمايد: قل من كان عدواً لجبريل فانّه نزّله على قلبك بإذن الله مصدّقاً لما بين يديه و هدى و بشرى للمؤمنين.76
و در سوره شعراء مى فرمايد: نزل به الروح الأمين.77
و در سوره فرقان مى فرمايد: تبارك الذى نزّل القرآن على عبده ليكون للعالمين نذيراً.78
در آيات مذكور, خداوند شهادت مى دهد كه آنچه به عنوان وحى بر پيامبر اسلام نازل شده, حقيقتاً وحى الهى بوده است, نه تسويلات شيطان. پس مضمون روايت با اين دسته از آيات هم معارض است. تفسير الدرّ المنثور و تفسير الطبرى و تفسير السمرقندى هم بر اين امر متفق اند.79
ادامه دارد...

پی نوشت ها :

29. البداية و النهاية, ج 3, ص 13; سفينة البحار, ج 1, ص 572 ـ 573; معجم رجال الحديث, ج 26, ص 182; كشف الغُمة, ج 2, ص 317.
30 . قاموس الرجال, ذيل «الزهرى».
31. الغارات, ج 2, ص 556 ـ 558; سفينة البحار, ج 1, ص 572.
32. مستدرك الحاكم, ج 3, ص 121, الصحيح من سيرة النبى, ج 2, ص 292.
33. الكفاية فى علم الدراية, ص 386.
34. سنن البيهقى, ج 8, ص 165; الترغيب و الترهيب, ج 4, ص 382; احياء علوم الدين, ج 3, ص 159; حياة الصحابة, ج 2, ص 76, الصحيح , ج 2, ص 293 ـ 294.
35 . صفة الصفوة, ج 2, ص 85; تهذيب التهذيب, ج 7, ص 182.
36 . شرح نهج البلاغة, ابن أبى الحديد, ص 85; قاموس الرجال, ج7, ص 195.
37 . الصحيح من سيرة النبى, ج 2, ص 294; علوم القرآن عند المفسرين, ج 1, ص 254.
38 . ميزان الإعتدال, ج 2, ص 422 (ش 4318 ـ 4320).
39. العقد الفريد, ج 6, ص 371.
40 . مروج الذهب, ج 3, ص 78 ـ 81.
41. اُسد الغابة, ج 2, ص 599.
42. صحيح البخارى, ج 11, ح 2; صحيح مسلم, ج1, ص 128 (كتاب الإيمان); حاشية السندى على صحيح البخارى, ج 1, ص 3؛ الصحيح, ج 1, ص 222.
43 . صحيح مسلم, ج 1, ص 128 (كتاب الايمان).
44. الصحيح من سيرة النبى, ص 221 - 223.
45. حاشية السندى على صحيح البخارى, ج 1, ص 3.
46 . الصحيح من سيرة النبى, ج1, ص 223.
47 . ر.ك: بقره, آيه 57 و انعام, آيه 25 - 32; الصحيح من سيرة النبى, ج 1, ص 226.
48. إرشاد السارى, ج 1, ص 171.
49 . شرح صحيح البخارى, ج 1, ص 63.
50 . الصحيح من سيرة النبى, ج 1, ص 224.
51. اجتهاد در مقابل نص, ص 414; الصحيح من سيرة النبى, ج 1, ص 223 - 224; حاشية السندى على البخارى, ج 1, ص 3 (طبع 1309ق).
52 . التمهيد, ج 1, ص 73; من وحى القرآن, ج 42, ص 332.
53 . تاريخ العرب, ج 1, ص 58 (چاپ دوم); محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) , رشيد رضا, ص 42; تاريخ قرآن, محمود راميار, ص 91.
54. تاريخ زندگى محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) , ص 20; محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) , رشيد رضا, ص 42.
55 . سيرة ابن هشام, ج 2, ص 272; الطبقات الكبرى, ج 2, ص 1, و 25; تفسير الطبرى, ج2, ص 267 و ج 3, ص 11; المستدرك, ج 1, ص 126; زاد المعاد, ج 2, ص 231; مسند أحمد, ج 3, ص 26 ـ 253; البداية, البيهقى, ج 4, ص 11; المستدرك, ج 2, ص 128 - 129 و 296 - 297.
56 . عمدة القارى, ج 1, ص 62.
57. الشفا, قاضى عياض, ج 2, ص 116; التفسير الكبير, ج 23, ص 50, كتاب الارشاد, ص 298; البراهين, ج 2, ص 45; اصول دين, ص 167, شرح المواقف, ص 358.
58 . مائده, آيه 7.
59. النبوّات, ص 214 و 333; مجموعة فتاوى ابن تيمية: الاعتقادات, ص 26 و 191 .
60. مجموعة فتاوى ابن تيمية: الاعتقادات, ص168 .
61 . ر.ك: الدرّ المنثور; تفسير الطبرى; تفسير السمرقندى (بحرالعلوم); التفسير الكبير, ابن تيميّه.
62. انعام, آيه 75.
63 . نمل, آيه 10.
64. يوسف, آيه 108.
65. انعام, آيه 57.
66. ر.ك: مائده, آيه 32; اعراف, آيه 101; توبه, آيه 70; يونس, آيه 13 - 14.
67 . ر.ك: تفسير الطبرى, ج 3, ص 424 و 449 و ج 5, ص 690 و ج 4, ص 506; الدر المنثور, ج 3, ص 300; تفسير السمرقندى, ج 1, ص 449 و ج 2, ص 222 و 602.
68 . اعراف, آيه 161.
69. يوسف, آيه 108.
70 . اعراف, آيه 203.
71. بقره, آيه 285.
72 . الدرّ المنثور, ج 3, ص 277 و 409و ج 4, ص 24 و 506.
73 . نساء , آيه 166.
74 . انعام, آيه 19.
75. نجم, آيه 1 ـ 5.
76. بقره, آيه 97.
77. شعراء, آيه 193.
78. فرقان, آيه 1. همچنين ر.ك: يونس, آيه 2; صف, آيه 50; نحل, آيه 2; آل عمران, آيه 3; زخرف, آيه 43 و كهف, آيه 28.
79. الدرّ المنثور, ج 2, ص 223 و 750 و ح 3, ص 256و ج 6, ص 322 و 235; تفسير السمرقندى, ج 1, ص 359 و 438 و 76 و ج 2, ص 552 و 592 و ج 3, ص 358; تفسير الطبرى, ج 1, ص 345 و ج 3, ص 94 و388 و ج 5, ص 590 و 680.

منبع: WWW.HADITH.NET




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.