قسمت سوم
نامهی سوم
خداوند بزرگ! این رسمش نیست؛ یعنی اصلاً درستش نیست. این روح نسبتاً محترمی که راهنمایش شده ام و تمام خطرهای مسیر را به جان خریدهام، از برزخ ابری و همیشه خاکستری عزیزم دست کشیدهام تا او را همراهی کنم، حالا برای من زباندرازی میکند. چی شده؟ حالا برایتان میگویم. دیروز بهش گفتم: «خب عزیز من! قشنگ فکر کنن ببین قرار بوده نامه را به کدام امامزاده ببری. آخر مگر میشود که یادت نباشد، در دنیای فانی که نیستیم که یادت نباشد، آدم حسابی آمدهای این طرف. اگر خودت هم یادت نباشد مغزت خودش همهی اطّلاعات را با جزئیّات در اختیار عموم می گذارد. فکر کردهای با بچّه طرفی که می گویی نمیدانم، یادم نمی آید؟!» فکر می کنید جوابش چه بود؟ بی آنکه نگاهم کند گفت: «اعوذبالله من الشیطان الرجیم.» فکر کرده من شیطانم. دلم میخواست یقهاش را بگیرم و بگویم که خود فرشتهها و شیاطین هم نفهمیدند من چیام، آن وقت توی دست و رو نشسته آمده ای برای من هویّت تعیین می کنی؟! می بینید این همان است که اسمش را گذاشتهاید اشرف مخلوقات. همین ایشان اگر شانس بیاورد و نامهاش را پیدا کند یک راست میفرستیدش بهشت برین پیش فرشتههای عزیز من، کنار نهرهای شکلات فندقی و درختهای لواشک و سالادهای توتفرنگی. حالا عصبانی نشوید به هرحال من خودم خواستم دستش را بگیرم و بیارمش اینجا؛ ولی من جز رضایتتان چیز دیگری نمیخواستم. کاش میدانستم با چند کار نیک مثلاً یک برجک با منظرهی بهشت و دسترسی سریع به جهنم بهم می دهید! اصلاً رضایت شما را با چی اندازه می گیرند؟ اگر کار اندازه گیری با همان فرشته های سخت گیرتان است که من همین جا بمانم و زحمت برگشتن هم به خودم ندهم. حالا سختش نکنیم. بارالها! من واقعاً چیز زیادی نمی خواهم، فقط هربار چیز قشنگی میبینم برایتان تعریف میکنم که بعداً شما هم به زحمت نیفتید برای پاداش، خب مثلاً همین چلچراغ امامزاده اسحاق(ع) که ما دیروز خدمتشان رسیدیم. خیلی قشنگ بود! اصلاً آدم دلش باز میشد میدیدش. تازه توی سکوت و تاریکی دم غروب نشسته بودیم و این روح همراهم رفته بود تا نگاهی به عریضههای قدیمی بیندازد. صدای دعای خوبی که خادم زیر لب میخواند پیچیده بود توی گنبد و من اصلاً دلم خواسته بود همین جا چشمهایم را ببندم و برای همیشه بمیرم که یکدفعه همه جا پر از نور شد، کاشیها برق زدند و حس کردم فرش کف، عین فرشهای باغ بهشت پر از گل واقعی است. سر که چرخاندم دیدم بهبه همهی این نورهای قشنگ از چلچلراغ بالای سرمان است. بارالها! حیف که روی ما مثل این بنیبشر آپشن گریه نصب نکرده اید وگرنه همین الان چنان گلولهگلوله اشک می ریختم که قلب مهربانتان به درد بیاید و بدهید یکی عین همین چلچراغ برای راهروی منزل قشنگم در برزخ بسازند.زیاده عرضی نیست
ارادتمند: زائر زمین
بعداً نوشت: خب راستش را بخواهید دلم برای این روح همراهم سوخت، اینجا هم نامه را پیدا نکرد و چنان غمزده است که دلم میخواهد بغلش کنم؛ امّا می ترسم دوباره بهم بگوید شیطان الرجیم و اعصابم را خرد کند. نمیشود یکی از فرشتههای آرامشبخشتان را برایش بفرستید لطفاً؟
بعداً بعداً نوشت: یادم رفت آدرس امامزاده را برایتان بگویم. اگر خواستید به امامزاده اسحاق علیهالسلام بروید باید بار و بندیل سفر را جمع کنید و راهی اصفهان شوید، توی بخش مرکزی شهر خوارسگان، میرسید به یک حرم زیبا که متعلّق هست به یکی از فرزندان امام موسیبن جعفر علیهالسلام به نام امامزاده اسحاق علیهالسلام. راستی! وقتی رفتید زیارت برای من هم دعا کنید که زودتر از دست این روح نسبتاً محترم راحت شوم.
منبع: مجله باران