تشيع پسا كربلايي (1)

اكثر شيعيان، تاريخ تطور و تحول خود را از صدر اسلام تا عصر امام حسين (ع) و واقعه كربلا و حتي كمي بعد از آن تا حدودي مي دانند. آنها حتي اگر هم اهل مطالعه نباشند، در مجالس ايام محرم، صفر، فاطميه، ماه رمضان...
دوشنبه، 28 دی 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تشيع پسا كربلايي (1)
تشيع پسا كربلايي (1)
تشيع پسا كربلايي (1)

نويسنده: احمد رهدار




تحولات شيعه در دوران حاكميت بني مروان و بني عباس

اكثر شيعيان، تاريخ تطور و تحول خود را از صدر اسلام تا عصر امام حسين (ع) و واقعه كربلا و حتي كمي بعد از آن تا حدودي مي دانند. آنها حتي اگر هم اهل مطالعه نباشند، در مجالس ايام محرم، صفر، فاطميه، ماه رمضان و... كمابيش از وقايع اين مقطع تاريخي از زبان خطبا و وعاظ اطلاع يافته اند. حتي بسياري از مبلغين و وعاظ نيز انگيزه اي براي مطالعه تاريخ تشيع پس از واقعه عظيم كربلا ندارند. اين در حالي است كه مصايبي كه بر سر اهل بيت عصمت و طهارت(ع) و نيز شيعيان آنها در دروان بني مروان و بني عباس آمده، اگر نگوييم به مراتب از مصائبي كه بر سر آنها در مقطع صدر اسلام تا زمان واقعه كربلا آمده، بيشتر و سختتر بوده، حداقل اين است كه با آنها برابري مي كند و به همين علت، توجه به آنها ضروري است.
پيروان حضرت علي توسط شخص پيامبر به عنوان شيعيان آن حضرت معرفي شده اند، اما شيعه در زمان پيامبر اسلام بيشتر به معني لغوي اش كه پيرو مي باشد، استعمال مي شده است. واقعه غدير در حقيقت، گذار از معني لغويبه معني اصطلاحي شيعه بود كه بر اساس آن، از اين پس، شيعيان نه صرفاً پيروان علي، بلكه علاوه بر آن كساني بودند كه در مقام نظر نيز معتقد به خلافت و جانشيني بلافصل وي از پيامبر اسلام بودند. تمايزات شيعيان حضرت علي كه در صدر اسلام به اين عنوان عام مورد اشاره قرار نمي گرفتند با مخالفانشان روز به روز بيشتر مي شود. پس از واقعه قتل عثمان، تا مدتها شيعيان حضرت علي را به نام علويون در برابر شيعيان عثمان به نام عثمانيون مي خواندند. رويارويي علويون و عثمانيون كار را به جايي رساند كه معاويه مدعي اصلي خونخواهي عثمان رسماً بدانها اعلام جنگ و برائت داد. او دستور داد كه بر بالاي منابر، علي را لعن كنند و از پيروانش بد بگويند. اين دستور معاويه به ضميمه رفتارهاي ظالمانه او و يارانش در حق شيعيان حضرت علي، زمينه رواني را براي رفتارهاي ظالمانه گسترده تري نسبت به آنها در عهد بني مروان و بني عباس آماده كرد كه ذيلاً به نمونه هايي از اين رفتارها اشاره مي شود:

مسلط كردن دشمنان اهل بيت بر آنان

يكي از اقدامات بني اميه و بني مروان، مسلط كردن دشمنان متعصب و خشن اهل بيت بر آنان و يارانشان بود به گونه اي كه هر كسي طمع مي كرد در گوشه اي حكومتي به دست بگيرد، بيشتر بر ياران و خاندان علي سخت مي گرفت. مزد و پاداش اين افراد، معمولاً حكومتي در يكي از مناطق پهناور آن روز اسلامي بود. يكي از كساني كه خاندان بنيمروان بر اهل بيت و يارانشان مسلط كردند، حجاج بن يوسف ثقفي(1)است. وي يكي از نوكران خاندان بني مروان است كه در راه تثبيت قدرت و حكومت آنها تلاش زيادي كرد. بني مروانيان نيز حق نمك ادا كرده و دست او را در حكومتشان باز گذاشتند و او را سخت تكريم كردند. حتي عبدالملك مروان در وصيتش به وليد نوشت: «شما را به پرهيزكاري و تكريم حجاج وصيت مي كنم؛ زيرا او بود كه منبرها را به اختيار شما درآورد، شهرها را تسخير نمود و دشمنان شما را ذليل كرد».(2) وليد به وصيت عبدالملك عمل كرد و رضايت حجاج را بر هر چيز ديگري مقدم كرد. به عنوان مثال؛ وقتي عمر بن عبدالعزيز كه از طرف وليد فرماندار مدينه بود، نامه اي براي وليد نوشت و از ظلم حجاج نسبت به اهل عراق نزد او شكايت كرد، وليد براي رضايت حجاج، وي را از فرمانداري مدينه عزل كرد و سپس به حجاج نوشت كه چه كسي را فرماندار مدينه بگذارد؟ و حجاج در پاسخ وي خالد بن عبدالله قسري(3)خونخوار معروف را پيشنهاد كرد و وليد نيز چنين كرد.(4) متقابلاً حجاج نيز پشتوانه مناسبي براي تقويت قدرت وليد بود. روزي وليد بي هوش شد و اطرافيانش گمان كردندكه از دنيا رفته است. در اين مدت، بيشتر از همه حجاج بيتابيمي كرد. وقتي وليد به هوش آمد، گفت: هيچ كس را در بهبودي ام خوشحالتر از حجاج نمي بينم.( 5)
حجاج يكي از شش سفاك بزرگ تاريخ است. در زمان وي، تهمت تشيع بودن نه ضرورتاً اثبات آن براي كشته شدن كفايت مي كرد. امام باقر(ع) درباره عصر وي ميفرمايد: شيعيان ما را در هر شهري به دست مي آوردند مي كشتند و دست و پاهايشان را به جرم شيعه بودن قطع مي كردند. كسي كه نامش به دوستي ما آشكار مي گشت، زنداني ميشد و مالش به غارت مي رفت و خانه اش خراب مي شد. اين بلاها روز به روز شدت پيدا مي كرد تا جايي كه اگر به كسي مي گفتند تو كافر هستي! بهتر دوست مي داشت تا بگويند شيعه علي (ع) هستي.( 6)
به دستور حجاج، قنبر غلام حضرت علي را احضار كردند. حجاج به او گفت: از دين علي بيزاري بجوي و گرنه دستور مي دهم كه تو را بكشند! قنبر گفت: مولايم علي به من فرمود: تو را بدون جُرم مانند گوسفندان ذبح مي كنند. حجاج نيز دستور داد او را ذبح كردند! حجاج، كميل بن زياد را نيز احضار كرد تا او را بكشد، اما كميل موفق به فرار شد. از اين رو، حجاج حقوق طايفه كميل را از بيت المال مسلمين قطع كرد و كميل مجبور شد به خاطر طايفه اش خودش را تسليم حجاج كند. حجاج دستور داد تا گردن كميل را زدند. به دستور حجاج، سعيد بن جبير كه از تابعين است و پشت سر امام زين العابدين نماز مي خواند، دستگير كردند و نزد او بردند. ميان حجاج و سعيد بن جبير محاجه اي جالب درباره ابوبكر و عمر و ديگر خلفاي اهل سنت روي داده كه در نتيجه آن حجاج ناراحت شده و دستور به كشتن او را مي دهد. سعيد به هنگام كشته شدن، اين آيه را خواند: وجهت وجهي للذي فطر السموات و الارض حنيفاً و ما انا من المشركين.( 7) حجاج دستور داد او را به طرف غيرقبله بكشيد! سعيد اين آيه را خواند: فاينما تولوا فثم وجه الله.(8) حجاج دستور دارد او را به روي زمين انداخته و سر از بدنش جدا كنند. سعيد اين آيه را خواند: منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تاره اخري.( 9) نهايتاً سعيد را در حالي كه روي بر زمين داشت، گردن زدند. ابن اثير مي نويسد: «موقعي كه سر سعيد روي زمين افتاد. سه مرتبه گفت: لا اله الا الله» و حجاج نيز پس از كشتن سعيد، ديوانه شد و دائماً ميگفت: «قيودنا، قيودنا؛ كُند و زنجيرهاي ما، كُند و زنجيرهاي ما».(10)
مسعودي مي نويسد: عبدالله بن هاني از خواص حجاج است. عبدالله بسيار بدقيافه و آبله رو و در سر او برآمدگيبود و دهن او كجي و چشم او پيچيدگي داشت. حجاج به زور سرنيزه، دختر اسماء خارجه رئيس طايفه بنيفرازه و دختر سعيد بن قيس همداني رئيس يمانيه را برايش گرفت! حجاج روزي به عبدالله گفت: مي داني كه تو لياقت دختر رئيس فرازه و دختر رئيس يمانيه را نداشتي و من براي تو گرفتم! عبدالله گفت: اين حرف از شما شايسته نيست؛ زيرا ما فضائلي داريم كه همه عرب از داشتن آن محروم اند و فضایل ما چنين است: در مجلس ما هيچ گاه مذمت عثمان نشده؛ هفتاد نفر از بستگان ما در ركاب معاويه درجنگ صفين كشته شدند، ولي در لشكر ابوتراب تنها يك نفر از ما كشته شد و آن هم مرد بدي بود؛ از طايفه ما هيچ كس، با زني كه از دوستان علي باشد ازدواج نكرده؛ زنان ما نذر كردند كه اگر حسين كشته شود، ده شتر بكشند؛ هركس از خاندان ما نام علي (ع) را توام با بدگويي شنيد، به او و حسن و حسين و مادرشان بد مي گويد و... ناگهان حجاج گفت: همينطور هست، سعيد. اينها كه گفتي همه منقبت و فضيلت است.( 11)
ابن اثير مي نويسد: موقعي كه حجاج بر ابن زبير غلبه نمود، به مدينه آمد و نسبت به اهل مدينه بدرفتاري و به برخي از آنها از جمله جابر بن عبدالله انصاري و سهل بن سعد توهين كرد. وي، براي توهين به آنان، بر دستهاي آنان قفل زد و بدتر اينكه لشكر خود را آزادي تمام داد و آنها را ميان منازل مردم تقسيم كرد تا هتك حرمت كنند.( 12) آنچه حجاج بدون جنگ كشت، صد و بيست هزار نفر بود. هنگامي كه حجاج از دنيا رفت در زندان او پنجاه مرد و سي هزار زن موجود بود كه شانزده هزار آنان برهنه بودند. حجاج، زن و مرد را در يك زندان حبس مي نمود. زندانهاي حجاج، سقفي براي جلوگيري از آفتاب تابستان و سرما و باران زمستان نداشت.( 13) در تاريخ ابن جوزي نقل شده آنگاه كه زندانيان حجاج از شدت گرما زير سايه ديوار مي رفتند، پاسبانان با سنگ آنها را از ديوار دور مي كردند. حجاج به اين زندانيان ناني مي داد كه از جو تشكيل شده و مخلوط به خاكستر و نمك بود. در زندان حجاج هر زنداني چند صباحي بيشتر زنده نمي ماندكه به رنگ سياهان زنگي در مي آمد. محدث قمي نيز مي نويسد: حجاج روز جمعه براي نماز جمعه مي رفت كه صداي ناله زندانيان را شنيد نزد آنان آمد و به آنها گفت: «إخسئوا و لاتكلمون». اين تعبير را قوم عرب براي ساكت كردن سگ به كار ميبرد!( 14)
توحش حجاج در پايان عمرش(15)به اندازه اي شد كه در يكي از خطبه هايش خطاب به اهل كوفه مي گويد: من عازم حج هستم و فرزندم محمد را نائب خود قرار داده ام، دستور داده ام كه حرف نيكوكاران را نپذيرد و از گناهكارانتان نگذرد. خباثت حجاج به اندازه اي زياد است كه عمر بن عبدالعزيز درباره وي ميگويد: «لو جائت كل امه بخبيثها وجئنا بالحجاج، لغلبناهم: اگر هر قومي خبيث خود را براي مسابقه در تعيين قهرمان خباثت بيرون آورد و ما نيز حجاج را بياوريم، در اين مسابقه ما پيروز خواهيم شد».(16)

سختگيري ويژه نسبت به سادات

پس از واقعه كربلا، سادات حسني بيش از سادات حسيني محور مبارزات سياسي عليه حكومتهاي وقت بودند. دليل اين امر دو چيز است:
اول اينكه بسيار و بلكه قريب به اتفاق سادات حسيني در واقعه كربلا به شهادت رسيده بودند و جز امام سجاد و بنا به برخي منابع تاريخي، عبدالله كودك، كسي از فرزندان امام حسين زنده نمانده بود. اين در حالي است كه از فرزندان امام حسن جز قاسم كه در كربلا به شهادت رسيده بود، بقيه همه زنده بودند و نسل آنها گسترش يافته بود. زيادت كمي آنها به نفوذ و قدرت اجتماعي آنها نيز بار كيفي داده بود تا جايي كه تا حدودي ميتوان گفت آنها به اين دليل قدرت و نفوذ داشتند كه زياد بودند.
دوم اينكه حتي آنگاه كه اعقاب امام حسين به لحاظ كمي زياد شده بودند، حكومتهاي وقت نسبت به كنترل و نظارت آنها حساسيت بيشتري از خود نشان مي دادند؛ چرا كه آنها فرزندان قيام كننده كربلا بودند و ثابت كرده بودند كه اگر فرصتي هرچند كم به دست آورند، چونان زيد بن علي و يحيي بن زيد بن علي باز هم قيام خواهند كرد.
دو مساله فوق به شكل كاملاً متناقض نمايي باعث شده بود كه سادات حسني در هنگامه غفلت حكومتهاي وقت از جوهره هاشميت و نيز غيرت دينيشان، فرصت بيشتري براي تدارك مبارزه با آنها را بسازند. قيامهاي حسن مثني، حسن مثلث و... نمونه هايي از اين مبارزات هستند. اما به رغم تفكيك ظريف ميان موقعيت اجتماعي سادات حسيني و حسني، آنها در يك چيز اساسي اشتراكي داشتند كه از نظر حاكمان وقت آنها را در يك جبه ه قرار مي داد و آن، انتساب مشتركشان به خاندان علي و فاطمه بود؛ آنها فرزندان زهرا بودند و اين به خودي خود، براي آزار و اذيتشان كفايت مي كرد. از اين رو، بني اميه، بني مروان و بني عباس هركدام به شيوه هاي مخصوص خودشان همت خود را در خشكاندن اين شجره طيبه جزم كرده بودند.
برخي از اقدامات آنها عليه خاندان سيادت و امامت به شرح ذيل است:
1. زيد بن علي : پس از اينكه يزيد بن عبدالملك از دنيا رفت، برادرش هشام بن عبدالملك به تخت حكومت نشست و راه و روش او را در پيش گرفت. وي به فرماندار مدينه «خالد بن عبدالملك» دستور داد كه بر بني هاشم سخت بگيرد و او نيز چنين كرد. زيد بن علي به قصد شكايت از وي به شام آمد تا خود هشام را ديدار كند، اما هشام به او اجازه ملاقات نداد و پس از اينكه او پافشاري كرد، به شكل توهين آميزي (همراه كردنش با يك غلام، جاي نشستن ندادن به وي در دارالاماره و...) او را به حضورش پذيرفت، اما در مجلس حضورش، باز او را به دليل اينكه فرزند يك كنيز بود، تحقير كرد و حتي با اهانت، از امام محمد باقر (ع) به عنوان «بقر» ياد كرد! و در نهايت نيز دستور داد كه او را از كاخش بيرون كنند.( 17) زيد پس از اين واقعه به كوفه آمد و بناي قيام و اعتراض گذاشت. هزاران نفر از شيعيان كوفه، مدائن، واسط، موصل و حتي خراسان با زيد بيعت كردند.( 18) جنگ ميان زيد و يوسف بن عمر ثقفي فرماندار بصره و كوفه درگرفت و ضمن تلفات زيادي كه دو طرف دادند، نهايتاً زيد شهيد شد. يحيي بن زيد، جسد پدرش را مخفيانه در جويي دفن كرد و آثار آن را مخفي كرد و روي آن را علف ريخت تا كسي از آن اطلاعي نيابد، ولي ياران هشام بالاخره آن را يافتند و به دستور وي، قبر را نبش كردند و بدن زيد را بيرون آورده، گوش و بيني او را بريدند و نزديك كناسه كوفه به دستور هشام به دار آويختند. پس از مدتي سرش را بريدند و بدنش را به مدت پنج سال بهطور عريان آويزان كردند. عنكبوت بر عورت زيد تنيده و عورتش را مي پوشاند، ولي لشكر بني اميه با نيزه، بافته عنكبوت را قطع مي كردند، اما باز، شب، عنكبوت مي بافت و صبح لشكريان از بين ميبردند، تا اينكه گوشتهاي بدن زيد از جلو و عقب سست شده و عورت را پوشانيد. از سو ي ديگر؛ چوبه دار او شبها نورافشاني مي كرد و از روشنايي آن سواره ها استفاده مي كردند و از بدن او نيز بوي عطر بر مي خواست و اين داستان، خود وسيله اي براي انتشار عقيده تشيع و تثبيت آن گرديد. به ويژه آنكه مردم براي تبرك نزد چوبه دار زيد مي آمدند و آنجا عبادت مي كردند.( 19) آنگاه كه وليد بن يزيد متصدي خلافت شد، به فرماندار كوفه نوشت: زيد را با چوبه دارش آتش بزن و خاكستر آن را به باد بده. فرماندار چنين كرد و خاكسترش را هم در ساحل فرات به باد داد. به دستور هشام، سر زيد را به مدينه بردند و به رغم مخالفت و اعتراض مردم به مدت يك شبانه روز نزد قبر پيامبر اسلام(ص) آويزان كرد و سپس آن را به مصر فرستاد و هفت روز آن را بر در مسجد جامع مصر نصب كرد و از مردم خواست كه به روي آن تف فرستند و لعن كنند. در نهايت مصريان، آن سر مبارك را دزديدند و نزديك جامع «ابن طولون» دفن كردند.( 20) احتمالاً مسجدي كه در مصر معروف به مسجد الحسين است، مدفن سر نوه او زيد بن علي باشد.
2. حسين بن علي بن حسين: در عصر هادي عباسي يكي از فرزندان عمر بن خطاب، به نام عبدالعزيز فرماندار مدينه شد. وي، بر اولاد علي سخت مي گرفت و دستور داده بود كه آنها حق ندارند از مدينه خارج شوند و بايد هر روز خودشان را به دارالاماره معرفي كنند. عبدالعزيز، اولاد علي را متهم به شرب خمر مي نمود و بر آنان تازيانه مي زد و در ميان بازار گردش مي داد. روزي عبدالعزيز، حسين بن علي بن حسين را احضار كرد و سخنان ناپسندي گفت و او را تهديد به قتل نمود و آن قدر بدگويي كرد كه حسين را وادار به قيام عليه خود نمود. عبدالعزيز، حسين و عده اي از اولاد علي را كه با او بودند در سرزمين فخ، شش ميلي مكه كشت و سه روز بدن آنان را بر روي خاك گذاشت تا حيوانات درنده و پرندگان از آنها استفاده كنند. او حتي اسيرشدگان از ياران حسين را هم گردن زد.21 ابوالفرج اصفهاني در مقاتل الطالبيين مي نويسد: مادر حسين كه در فخ كشته شد، زينب دختر عبدالله بن حسن بن حسن بن علي بود. منصور، پدر، برادر، عمو و شوهر اين زن را كشت و هادي (نوه منصور) فرزندش حسين را. از اين پس، زينب از شدت غم و اندوه، تا زماني كه از دنيا رفت، لباس مويي مي پوشيد.( 22)
3. يحيي بن زيد بن علي: پس از هشام، وليد بن يزيد به حكومت نشست. وي شخصي خوشگذران، شرابخوار همدم با آوازه خوانان و زنان معشوقه اش بود. او رسماً ملازم آوازه خوان داشت و چنان بدانها وابسته بود كه به ابوكامل آوازه خوان شامي گفت كه بدون تو، من، مثل يك زن بچه مرده بي اراده و ناتوان هستم. همچنان كه وي روزي از آواز ابنعائشه آنقدر به وجد آمد كه بر آلتش بوسه زد و به وي هزار دينار جايزه داد و سپس او را سوار بر قاطري كرد و گفت با قاطرت بر فرشهاي دربارم عبور كن. وليد، حوضي پر از شراب داشت كه در آن با فواحش شنا مي كرد. روزي در اين حوض آنچنان از خود بيخود شد كه با دخترش زنا كرد. غرور وليد به اندازه اي بود كه روزي به قرآن تفال زد، آيه ذيل آمد: «و استفتحوا و خاب كل جبار عنيد و من ورائه جهنم و يسقي من ماء صديد».(23)وي به قدري عصباني شد كه به قرآن تيراندازي كرد و در ضمن آن اين شعر را خواند: «اتوعد كل جبار عنيد / فها انا ذاك جبار عنيد إذا ما جئت ربك يوم حشر / فقل يا رب خرقني الوليد: آيا دشمنان ستمگر را وعده عذاب مي دهي؟ من همان دشمن ستمگر هستم. آنگاه كه روز قيامت نزد خدايت رفتي بگو! وليد مرا پاره كرد!» در زمان حكومت وليد، يحيي بن زيد بن علي در جوزجان خراسان عليه ظلم و ستم خاندان اموي قيام كرد و ميان او فرماندار وليد در خراسان سلم بن احوز مازني درگيري پيش آمد كه در نتيجه آن، يحيي به شهادت رسيد. مازني سر يحيي را بريد و به عنوان هديه براي وليد فرستاد و بدنش را در خراسان به نمايش گذاشت. بدن يحيي مثل بدن پدرش كه سالها آويزان بود، تا زماني كه ابو مسلم خراساني قيام كرد، بر دار بود. ابومسلم پس از اين كه مازني را گشت، بدن زيد را از دار پايين آورد و بر آن نماز گذارد و دفنش كرد. مردم خراسان به مدت هفت روز براي يحيي به عزاداري پرداختند. نكته قابل توجه اينكه در آن سال، هر پسري كه در خراسان به دنيا آمد، مردم، نامش را يحيي گذاشتند.( 24)
4. قتل عام سادات: حميد بن قحطبه طائي طوسي ميگويد در يكي از شبها هارون مرا احضار كرد و به من دستور داد شمشيرم را بردارم و هرچه خادمش مي گويد اجرا كنم. خادم مرا به منزلي برد كه در آن سه اتاق و در حياتش يك چاه بود. خادم درب اتاق اول را باز كرد. درون آن اتاق، بيست نفر بودند كه داراي موهاي بلند بودند در ميان آنان، پيرمرد و جوان ديده مي شد. آنها با غل و زنجير مقيد شده بودند. خادم گفت: اينها همه از اولاد علي و فاطمه هستند و دستور اميرالمومنين! اين است كه اين عده را بكشي. من يكي پس از ديگري آنها را كشتم و خادم بدنها و سرها را در چاه مي انداخت. سپس درب اتاق دوم را باز كرد. در آن اتاق نيز بيست نفر ديگر از اولاد علي و فاطمه بودند. با آنان نيز همان معامله شد كه با قبليها شد. خادم درب اتاق سوم را باز كرد و در آن نيز، بيست نفر سيد بودند كه همگي به سرنوشت چهل تن ديگر دچار شدند. از آن ميان، تنها يك نفر پيرمرد باقي مانده بود كه متوجه من شده و گفت: اي مردِ شوم و نگونبخت! خدا نابودت كند، روز قيامت در پيش جد ما رسول خدا چه عذري داري؟! دستهاي من لرزيد و گوشتهاي بدنم از هم جدا شد. خادم به من نگاه غضب آلود كرد و من ترسيدم و او را نيز كشتم.( 25)
5. آزار ويژه سادات: مقريزي در كتاب النزاع و التخاصم مي نويسد: منصور فرزندان حسن را جمع آوري نموده و دستور داد زنجير و كُند به پا و گردن آنان بزنند و همانند يزيد كه نسبت به اولاد حسين انجام داد، داخل كجاوه بدون سرپوش و بدون فرش سوارشان كنند و به دارالحكومه او منتقل نمايند، سپس آنان را در سرداب و زيرزميني زندان نمودند كه شب و روز تشخيص داده نمي - شد، لذا قرآن را پنج قسمت كرده و هر نماز پنجگانه اي را پس از خواندن يك قسمت قرآن انجام مي دادند. آنها در زندان منصور مستراح نداشتند و مجبور بودند براي قضاء حاجت از محل سكونت خود استفاده كنند، لذا بوي كثافت برايشان مشقت آور بود و بدن آنان ورم مي كرد و اين ورم از پا شروع مي شد و آنگاه كه به قلب مي رسيد، از شدت مرض و گرسنگي و تشنگي از دنيا مي رفتند.(26) ابن اثير نيز مي نويسد: منصور، محمد بن عبدلله عثمان، برادر مادري اولاد حسن را احضار كرد و دستور داد لباسهاي او را پاره كردند تا عورتش نمايان شد. سپس صد و پنجاه تازيانه به او زد، يكي از آن تازيانه ها به صورتش رسيد. محمد گفت: واي بر حال تو از صورت من صرف نظر كن، منصور به جلاد گفت: تازيانه بر سرش بزن، لذا سي تازيانه به سرش زد و يكي از آن تازيانه ها به چشمش خورد و خون چشم او بر صورتش جاري گرديد و پس از آن او را كشت.( 27) صاحب «عيون اخبارالرضا» مي نويسد: موقعي كه منصور بناهاي بغداد را مي ساخت، اولاد علي را مي گرفت و در ميان ديوارهايي كه از آجر و گچ بنا مي شد مي گذاشت. مقريزي نيز در مقاتل الطالبين به نقل از ابراهيم بن رياح مي نويسد: هنگامي كه هارون الرشيد مسلط بر يحيي بن عبدالله بن حسن بن حسن گرديد در حالتي كه زنده بود ستوني روي او بنا كرد. اين عمل را هارون الرشيد از جدش منصور به ارث برد.( 28)
6. يحيي بن عبدالله بن حسن: وي در ديلم (قسمت كوهستاني سرزمين گيلان) عليه حكومت هارون الرشيد قيام كرد. هارون الرشيد، فضل بن يحيي را با پنجاه هزار مرد جنگي به طرف يحيي فرستاد و فضل با يحيي مكاتبه براي صلح كرد. يحيي نوشت: وقتي من صلح مي كنم كه هارون الرشيد به خط خودش نامه اماني براي من بنويسد و قاضيان دادگستري و فقهاء و بزرگان بني هاشم آن را امضا نموده باشند. رشيد نامه اماني مطابق ميل يحيي به ضميمه گواهي گواهان تهيه و براي يحيي فرستاد. يحيي قبول كرده و به بغداد نزد هارون الرشيد آمد. هارون ابتدا وي را تكريم كرد، اما منتظر فرصتي بود تا بتواند از وي انتقام گيرد و نهايتاً توانست حكم واجب القتل بودن يحيي را از يك روحاني نماي بدبخت به نام وهب بن وهب ابوالبختري بگيرد. هارون الرشيد به پاس اين خدمت، يك ميليون و ششصد هزار درهم به او داد و او را به كرسي قضاوت منصوب نمود و سپس به استناد اين حكم، يحيي را گرفت و صد عصا زد و سپس به زندان انداخت و آنقدر در زندان به وي سخت گرفت كه از گرسنگي و تشنگي كشته شد.( 29)

پی نوشتها:

1. در مورد ولادت حجاج چندين نكته قابل توجه در تاريخهاي اسلامي به شرح ذيل ذكر شده است:
الف. وقتي يوسف ثقفي بر همسرش (مادر حجاج) خواست وارد شود، مورد اعتراضش قرار گرفت كه چه خبر است؟ شما چند دقيقه پيش با من همبستر بودي! يوسف كه چند لحظه پيش نزد او نرفته بود، از اين سخن ناراحت شد و نزد شخص نيكوكاري رفت و جريان را با او در ميان گذاشت.آن شخص جواب داد كه احتمالاً شيطان به صورت تو درآمده و با همسرت همبستر گرديده و از او آبستن شده، تو با او همبستر نشو تا فرزندش به دنيا آيد. يوسف صبر كرد تا اينكه حجاج متولد گرديد.
ب. برخي از تواريخ نوشته اند كه وقتي حجاج به دنيا مي آيد، عقبش سوراخ نداشته و وي، پستان مادرش را نمي گرفته است. از اين رو، شيطان به صورت انساني آشكار گرديد و دستور داد بزغاله سياهي را سر بريدند و از خون آن در دهان حجاج ريختند. لذا اولين غذاي حجاج، خون بود و همين سبب شده بود كه در خون ريزي كوتاهي نداشت. خود حجاج مي گويد بهترين لذتهاي من خونريزي است؛ چرا كه دلم مي خواهد كارهايي انجام دهم كه ديگران تا كنون انجام نداده اند.(سفينه البحار، ج 1، صص 221 222).
2. الكامل في التاريخ، ج 4، ص .518
3. وقتي خالد بن عبدالله قسري فرماندار مكه گرديد، چنين خطبه خواند: اي مردم! آيا خلافت وليد بهتر است يا رياست حضرت ابراهيم؟ به خدا سوگند! فضيلت خليفه را نمي دانيد، ابراهيم خليل از خدا طلب آب كرد و خدا آب شور و تلخي زمزم را به او داد، ولي وليد از خدا آب طلب كرد و خدا آب شيرين به او داد. خالد آب چاهي كه وليد حفر كرده بود را به نزديك چاه زمزم منتقل كرد و آن را در حوضي ريخت تا مردم برتري آب چاه وليد را درك كنند، لذا چاه وليد خشكيد. (الكامل في التاريخ، ج ،4 ص 536). صاحب اغاني مي نويسد: خالد آب چاه زمزم را «ام الجعلان» يعني منبع كثافات مي ناميد. روزي بالاي منبر رفت و از روي سخره گفت: تا چه اندازه باطل ما بر حق شما غلبه كند؟! آيا وقت آن نرسيده كه خدا به نفع شما غضب كند و ما را نابود نمايد؟ اگر اميرالمومنين وليد دستور مي داد كه كعبه را متلاشي كنم و قطعات سنگش را به شام منتقل كنم، اين كار را انجام مي دادم. به خدا سوگند! وليد از انبياي خدا در پيشگاه او گراميتر بود. صاحب اغاني مي نويسد: خالد، كافر و مادرش نصراني بود و مسيحيان و آتشپرستان را بر مسلمانان مسلط مي- كرد و به آنها دستور شكنجه و آزار مسلمانان را مي داد و براي نصرانيها خريد كنيزان مسلمان و ازدواج آنان را جائز مي نمود(الاغاني، ج 22، ص 22-23) مستشرق آلماني بوليوس ولهوزن نيز مي - نويسد: آنگاه كه خالد فرماندار كوفه شد، كليسايي براي مادر خود پشت قبله مسجد بنا كرد. او در اوان جواني اش مخنث و خودفروش و نيز وسيله رساندن مردان به زنان بود. خالد مذمت كعبه، پيغمبر اسلام، اهل بيتش و قرآن مينمود، پس او كافر و فاسق بود (تاريخ الدوله العربيه، ص 319).
4. شيعه و زمام داران خودسر، صص 203 - .204
5. الكامل في التاريخ، ج 5، ص .10
6. بحارالانوار ، ج44، ص.69
7.سوره مباركه انعام، آيه شريفه 79.
8. سوره مباركه بقره،آيه شريفه .115
9. سوره مباركه طه،آيه شريفه .55
10. الكامل في التاريخ، ج4، ص.580
11. مروج الذهب، ج 3، ص .152
12. الكامل في التاريخ، ج 4، صص 358 - 359 و .482
13. مروج الذهب، ج 3، صص 175 - 176
14. سفينه البحار، ج 1، ص .222
15. حجاج وقتي به سن 54 سالگي رسيد، به مرض معده به همراه تب و لرز شديد مبتلا شد تا جايي كه آتش هايفراواني اطرافش روشن و به او نزديك مي كردند به گونه اي كه نزديك بود پوستش را بسوزاند، اما او گرمايي احساس نمي كرد و همچنان مي لرزيد. حجاج مرض خود را با حسن بصري در ميان گذاشت، حسن گفت: من به توگفتم متعرض بندگان شايسته خدا نشو، تو بدتر نمودي. حجاج گفت: من نگفتم كه از خداوند براي من طلب عافيت و سلامتي كن، بلكه مي خواهم كاري كني كه زودتر بميرم. وقتي هم كه حجاج از دنيا رفت، حسن بصري به سجده افتاد و خدا را شكر نموده و دعا كرد كه خدايا! حجاج را بردي، روش ناپسندش را نيز ببر. حجاج در واسط دفن گرديد و قبرش به دليل اينكه آب بر روي آن بستند، مخفي شد. وليد بن عبدالملك به رسم قدرداني از حجاج، براي او مجلس عزا برپا نمود. شيعه و زمام داران خودسر، ص.202
16. شيعه و زمام داران خودسر، صص 198 و 202 - .203
17. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 3، صص 286 - .287
18. ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبين، صص 91 - .92
19. ابن تيميه، منهاج السنه النبويه، ج 1، ص .35
20. الكني و القاب، ج 1، ص .222
21. مروج الذهب، ج 3، صص 334 - .335
22. مقاتل الطالبيين، ص .285
23. طلب فتح ميكنند، ولي ستمكاران، زيان كرده و از پشت سر آنان جهنم است و از آب صديد (چرك بدن زناكاران) به آنان داده ميشود. سوره مباركه ابراهيم، آيات شريفه 15 - .16
24. مروج الذهب، ج 3، صص 225 - .230
25. عيون اخبار الرضا، ج 1، صص 110 - 111، باب 9، ح .1
26. النزاع و التخاصم، صص 101 - .102
27. الكامل في التاريخ، ج 5، ص .223
28. مقاتل الطالبيين، ص .320
29. الكامل في التاريخ، ج 6، ص .125

منبع: http://www.pegahhowzeh.com




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط