بازشناسي مفهوم فرهنگ
فرهنگ از جمله اصطلاحاتي است که براي آن تعاريف بسياري آورده شده است. هر انديشمند با نوع برداشت و معيار خاص خود تعريفي از آن ارائه داده است. برداشت عامه نيز از فرهنگ متفاوت از خواص است. بدين معنا که برداشت عامه، برداشتي سطحي و ابتدايي است. هر آن چه که خوب باشد و داراي بار مثبت و ارزش گونه فرهنگي و عامل آن را با فرهنگ تلقي مي کنند. و بلعکس هر آن چه که غير از اين باشد تحت عنوان بي فرهنگ، کم فرهنگ و ... بيان مي دارند.
از نظر جامعه شناسي اگرچه اين برداشت کامل نيست، اما بدور از حقيقت هم نيست. اين برداشت از فرهنگ همان تعريف خوب و بد است. به عنوان مثال راننده اي که چراغ قرمز را رد مي کند و يا حق عابر پياده را ناديده مي گيرد طبق اين برداشت فردي بي فرهنگ است در حاليکه مي دانيم از نظر جامعه شناسي و مردم شناسي فرد بي فرهنگي وجود ندارد.
اما در نزد خواص مي توان تعريفهاي موجود را از فرهنگ را در دو دسته جاي داد. بدين ترتيب که يک دسته کساني هستند که فرهنگ را در يک مفهوم گسترده به کار مي برند و آن عبارت است از مجموعه ي معارف، عقايد، ارزش ها و هنجارها، هنر و ادبيات، نظام هاي حقوقي، سياسي و اجتماعي. شيوه هاي قومي، آداب و رسوم و ... که انسان ها طي تکامل تدريجي خود به دست آورده اند و براي نسلهاي بعدي خود به ميراث گذارده اند. دسته ي دوم اصلاح فرهنگ را تنها در مورد ميراثهاي فکري و معنوي و هنري به کار مي برند و وسايل و ابزار و مظاهر زندگي اجتماعي را تمدن مي دانند.
ساموئل کينگ فرهنگ را چنين تعريف مي کند: «مجموعه ي دانش و افکار و آراي اخلاقي و قوانين و مقررات و ساير عاداتي است که انسان به عنوان عضو يک جامعه کسب مي کند. (1)
آنتوني گيدنز فرهنگ را ارزش هايي که اعضاي يک گروه معين دارند، هنجارهايي که از آن پيروي مي کنند و کالاهاي مادي که توليد مي کنند، مي داند. او در ادامه مي نويسد که فرهنگ همراه مفهوم جامعه است. بدين معنا که فرهنگ شامل کليه فعاليت ها، بايد و نبايدها، آرمانها و امور مختلف بسياري است که در مجموعه اي بنام شيوه زندگي اعضاي يک جامعه جمع شده است. (2)
آلفرد وبر تمدن را با فعاليت هاي عيني و فني و اطلاعات جامعه يکي مي داند و فرهنگ را با امور ذهني مانند دين، فلسفه و هنر مي داند. (4) اما شايد بهترين و کامل ترين تعريف از دو واژه تمدن و فرهنگ متعلق به ادوارد بارنت تايلور انگليسي دانست. وي معتقد است که فرهنگ و تمدن کليت درهم تافته اي است شامل دانش، دين، هنر، قانون، اخلاقيات، آداب و رسوم و هرگونه توانايي و عادتي که آدمي همچون عضوي در جامعه به دست مي آورد.
به هر حال نتيجه اين است که فرهنگ و تمدن از نظر علم منطق شامل قانون عموم و خصوص مطلق مي باشد و هيچ گونه تضادي و تبايني مابين آنها وجود ندارد. اما دامنه تمدن وسيع تر از فرهنگ است. بدين معنا که تمدن لفظي عام است که شامل فرهنگ نيز مي شود و فرهنگ جزيي از تمدن محسوب مي شود.
2. جمعي و گروهي بودن - فرهنگ دستاورد و ميراث جمع است.
اگرچه فرد به تنهايي در ساختن عنصري خاص از فرهنگ مي تواند نقش داشته باشد اما زماني که آن عنصر مورد پذيرش جمع و افراد جامعه قرار مي گيرد به عنوان عنصر فرهنگي محسوب مي شود.
3. منسجم بودن - فرهنگ عبارت است از يک کل منسجم که از اجزاي مختلف و گوناگوني که در ارتباط يکديگرند تشکيل شده است. به طوري که حذف و اضافه عنصري به اين مجموعه پيوستگي و انسجام فرهنگي را مخدوش مي سازد.
فرهنگ در نحوه ي رفتار افراد نقش بسزايي دارد. فرد را آماده پذيرش نقشهاي اجتماعي مي کند و نيز به وي مي آموزد که چگونه در ارتباط ديگران رفتار نمايد. از سويي ديگر فرهنگ درسطح اجتماعي نگهدارنده و تداوم بخش حيات اجتماعي است. زندگي اجتماعي را هماهنگ و نظم در رفتار افراد را سبب مي گردد. در واقع فرهنگ مشترک از يکسو وحدت بخش و از سويي ديگر انسجام دهنده ي ارزش هاي جامعه است. از طريق فرهنگ مواريث گذشتگان و دستاوردهاي نسلهاي پيشين منتقل و عضو جديد جامعه با آنها آشنا مي شود. اين کارکرد فرهنگ شخصيت بخش و هويت دهنده ي به جامعه است بنابراين فرهنگ:
1. وسيله ي تعامل افراد است.
2. وسيله ي شناخت گذشتگان است.
3. تدوام بخش حيات اجتماع است.
4. عامل وحدت بخش و هويت دهنده ي جامعه است.
لذا فرهنگ انتظام بخش به نيازهاي اجتماعي است که با رفع اين نيازهاي فرعي و اصلي سبب آسان سازي رفتار اشخاص جهت حضور در جامعه و هم سبب انتقال نقشهاي اجتماعي در گستره ي شبکه نقشي به اشخاص مي گردد. از گذر فرهنگ مي توان معناها و اهداف را معين و القاء کرد که نتيجه ي آن همبستگي پايدار اجتماعي خواهد بود. فرهنگ با اين خصوصيت تصويرگر و برگردان ساخت فرهنگي اجتماع نيز مي باشد.
در مقابل فرهنگ مادي، فرهنگ معنوي قرار مي گيرد. که به مجموع رسوم، عقايد، علوم و معارف، ارزش ها، فلسفه، حقوق، انديشه ها و ساير مفاهيم انتزاعي اطلاق مي گردد که غالبا از طريق خط و زبان منتقل مي شوند.
اين دو نوع فرهنگ در ارتباط متقابل و تأثير گذار بر يکديگرند. از يک سو نظام ارزش هاي جامعه و علوم بر چگونگي رشد فرآورده هاي صنعتي اثر مي گذارد، گرايش هاي هنري و فلسفي و موضع گيري هاي عقيدتي قالب رفتارها و نيز شکل آلات و ابزار جامعه را معيين مي سازند. از سويي ديگر شرايط و ساخت فرهنگ مادي نيز بر فرهنگ معنوي تأثير مي گذارد، به عنوان مثال اختراع و صنعت چاپ سبب پيشرفت فرهنگ معنوي بشري مي شود.
با توجه به اين مطالب فراگرد دگرگوني ارزش ها در ميان نسلها به تدريج بر سياست و هنجارهاي فرهنگي جوامع اثر مي گذارد، هر چه ارزش هاي حاکم مادي شود، نگرش افراد نيز مادي گرايانه مي گردد. به طوري که اثر ارزش هاي معنوي کمرنگ تر مي شود. اين مصداق به نحوي در غرب نمايان است. به طوري که اين تحول از اولويت هاي ارزش هاي معنوي به مادي و اقتصادي مسايل جديدي را مطرح ساخت، معيارهايي که مردم با آن در درک خود را از سعادت ارزشيابي مي کردند دگرگون ساخت و در اثر اين تحول کيفيت زندگي و ابزارهاي آن نيز تغيير يافت به طوري که کمتر بر هنجارهاي اجتماعي، اخلاقي و مذهبي تأکيد شد. امروز اين نظر وجود دارد که غلبه گرايشات و ارزش هاي مادي به زوال جامعه و تهي شدن آنها از اخلاقيات منجر مي شود. رونالد اينگلهارت در اين باره مي نويسد: با اين وجود ما نمي توانيم اين نظر را به طور کامل بپذيريم که ارزش هاي مادي نوين جايگزين جهان بيني معنوي سنتي در خصوص زندگي مي شود و با آنکه شک کمي نسبت به اين موضوع که ارزش هاي مادي با ظهور جامعه ي صنعتي به طور فزاينده اي گسترش مي يابد وجود دارد. به گمان ما در بلند مدت انتقال به جامعه ما بعد صنعتي موجب تأکيد مجدد بر ارزش هاي معنوي مي شود. (5)
فراماديون همچون ماديون صرفا زندگي را از نقطه نظر اقتصادي نمي نگرند، آنها زندگي را با همه ي امتيازات شروع مي کنند، اگرچه رشد ارزش هاي معنوي در گرو تبليغ و ترويج فرهنگ ارزشي است، اما امنيت اقتصادي و جاني نيز در ايجاد آن دخيل است. بدين معنا که اگرچه ارزش هاي فرامادي موجب تأکيد بر موفقيت اقتصادي نمي شوند، اما به کيفيت زندگي، معنابخشي زندگي روحي تازه مي بخشد، ارزش هاي مادي تأکيد بر درآمد و وجه اقتصادي مي کنند در حاليکه ارزش هاي معنوي بر اخلاقيات و وجه اجتماعي. به بيان ديگر ارزش هاي فرامادي کسب تلاش فردي براي کسب حيثيت اجتماعي بيشتر مي شود که اين خود هم سبب تکوين قشر بندي مثبت اجتماعي و هم مؤثر در رشد اقتصادي مي شود. با وجود ارزش هاي فرامادي، عدالت، امنيت، کمک به يکديگر، ايثار، رعايت مسائل مذهبي و ... حاکم مي شوند که به طور مستقيم جنبه هاي مادي حيات فردي و اجتماعي اثر مي گذارند.
1- همکاري در ميان افراد جامعه بر سر رسيدن به اهداف مشترک وجود داشته باشد.
2- نيازهاي اجتماعي، فرهنگي از ساز و کار و کار نهادها و عناصر موجود بايد تأمين گردد.
تأمين همکاري در جامعه بدين معناست که اشخاص در ارتباط متقابل با يکديگر نقشهاي اجتماعي متعارف خود را ايفا کنند و در مجموع يک هماهنگي اجتماعي حاکم گردد. با اين فرض نقش ها، پايگاه اجتماعي افراد و گروه ها، قشرهاي اجتماعي، در فرايندي پيوسته و مثبت و بدور از نفوذ زيان بخش فرآيندها اجتماعي گسسته و منفي هماهنگ مي شوند. منظور از تأمين نيازهاي اجتماعي - فرهنگي اين است که افراد در جامعه وسايل لازم و مناسب براي رسيدن به هدف ها و گروههاي عمده را يافته اند. البته جامعه شناسان، نابساماني هاي جامعه را به عوامل مختلفي از قبيل کمبود منابع، فزوني جمعيت، تغييرات و تهاجمات فرهنگي و ... نسبت مي دهند. اما نقش الگوهاي فرهنگي و رفتاري در اين بين اساسي است. نهادهاي عمده و گوناگون جامعه در سطح کلي مي بايست اولا اهداف و کارکردهاي ويژه خود را دنبال کند و از گرايش اهداف متفرقه خودداري نمايد و از سوي ديگر در ارتباط با ساير نهادها باشد.
1. عملي که قابل مشاهده و اندازه گيري است.
2. به فراواني تکرار شود.
3. ميان عده ي زيادي از اشخاص مشترک است.
4. محتوي نوعي معناي اجتماعي است.
جامعه شناسان الگوهاي فرهنگي بيروني را به سه مقوله بزرگ تقسيم مي کنند:
1. رسوم اخلاقي
2. شيوه هاي قومي
3. عرف
معتقدات مسلم Convictions اجتماعي الگوهاي ذهني رفتارند که هم سطح رسوم اخلاقي مستقر براي الگوهاي بيروني رفتار بشمار مي آيند. اين اصول اعتقادي همگاني در جامعه که با ضمانت اجرا همراه هستند در واقع ارزش هاي والاي جامعه را منعکس مي کنند. مهم ترين رکن در الگوهاي ذهني رفتار هستند.
الگوهاي ذهني رفتار از آنجايي که اصول تفکر اجتماعي را بيان مي کنند جامعه مي بايست از نوعي توافق عمومي بدنه اي از ايده ها و اعتقادات بسازد تا هر عضو با پذيرش آنها درتطابق با هنجارهاي جامعه عمل نمايد. از نظر ديدگاه جامعه شناسي درست بودن يا غلط بودن، اخلاقي بودن يا غير اخلاقي بودن اصول و الگوهاي ذهني رفتاري که اصطلاحا ايدئولوژي نيز مي گويند، مطرح نيست بلکه تنها از اين حيث که در جامعه وجود دارند و منشاء آثار اجتماعي هستند موضوع مطالعه جامعه شناختي قرار مي گيرند. زيرا اين الگوهاي ذهني در برگيرنده ي اصول، آرمان ها و مفاهيمي هستند که هر عضو جامعه بايد آنها را به رسميت بشناسد. بنابراين اگر زماني که در يک جامعه ي معين فاصله ميان آن چه که افراد فکر مي کنند و آن چه که عمل مي کنند خيلي باشد، جامعه دچار بحران مي شود. در جامعه ي سالم و پويا مسلما الگوهاي ذهني واقعي تر و آنطور که عموم مردم فکر مي کنند. صورت اصول مفهومي يا ايدئولوژي را بخود مي گيرد. درحاليکه در يک جامعه بسته و توتاليتر اين ايدئولوژي حاکم است که الگوهاي مفهومي واقعي جامعه را تحت تأثير قرار مي دهد. به هر صورت هر جامعه از وسايلي خاص براي نظارت و نيز اعتلاي الگوهاي مفهومي اعضايش استفاده مي کند. نهادهاي آموزشي، نهادهاي ديني (مساجد، کليسا و ...)، نهاد خانواده، رسانه هاي گروهي و ... اين وسايل که وظيفه جامعه پذير کردن افراد را بر عهده دارند کوششهايي را در راستاي منطبق کردن الگوهاي ذهني رفتار به ايدئولوژي رسمي به عمل مي آورند. از طرفي ديگر ضعف و کاستي در عملکرد هر يک از اين وسايل و عدم تطبيق جامعه با تغييرات اجتماعي سبب آمادگي بيشتر جامعه و افراد براي پذيرش الگوهاي رفتاري خارجي و بيگانه و تقليد و مدگرايي و از خود بيگانگي مي گردد.
/س
از نظر جامعه شناسي اگرچه اين برداشت کامل نيست، اما بدور از حقيقت هم نيست. اين برداشت از فرهنگ همان تعريف خوب و بد است. به عنوان مثال راننده اي که چراغ قرمز را رد مي کند و يا حق عابر پياده را ناديده مي گيرد طبق اين برداشت فردي بي فرهنگ است در حاليکه مي دانيم از نظر جامعه شناسي و مردم شناسي فرد بي فرهنگي وجود ندارد.
اما در نزد خواص مي توان تعريفهاي موجود را از فرهنگ را در دو دسته جاي داد. بدين ترتيب که يک دسته کساني هستند که فرهنگ را در يک مفهوم گسترده به کار مي برند و آن عبارت است از مجموعه ي معارف، عقايد، ارزش ها و هنجارها، هنر و ادبيات، نظام هاي حقوقي، سياسي و اجتماعي. شيوه هاي قومي، آداب و رسوم و ... که انسان ها طي تکامل تدريجي خود به دست آورده اند و براي نسلهاي بعدي خود به ميراث گذارده اند. دسته ي دوم اصلاح فرهنگ را تنها در مورد ميراثهاي فکري و معنوي و هنري به کار مي برند و وسايل و ابزار و مظاهر زندگي اجتماعي را تمدن مي دانند.
فرهنگ و تمدن:
الف- فرهنگ:
ساموئل کينگ فرهنگ را چنين تعريف مي کند: «مجموعه ي دانش و افکار و آراي اخلاقي و قوانين و مقررات و ساير عاداتي است که انسان به عنوان عضو يک جامعه کسب مي کند. (1)
آنتوني گيدنز فرهنگ را ارزش هايي که اعضاي يک گروه معين دارند، هنجارهايي که از آن پيروي مي کنند و کالاهاي مادي که توليد مي کنند، مي داند. او در ادامه مي نويسد که فرهنگ همراه مفهوم جامعه است. بدين معنا که فرهنگ شامل کليه فعاليت ها، بايد و نبايدها، آرمانها و امور مختلف بسياري است که در مجموعه اي بنام شيوه زندگي اعضاي يک جامعه جمع شده است. (2)
ب- تمدن:
آلفرد وبر تمدن را با فعاليت هاي عيني و فني و اطلاعات جامعه يکي مي داند و فرهنگ را با امور ذهني مانند دين، فلسفه و هنر مي داند. (4) اما شايد بهترين و کامل ترين تعريف از دو واژه تمدن و فرهنگ متعلق به ادوارد بارنت تايلور انگليسي دانست. وي معتقد است که فرهنگ و تمدن کليت درهم تافته اي است شامل دانش، دين، هنر، قانون، اخلاقيات، آداب و رسوم و هرگونه توانايي و عادتي که آدمي همچون عضوي در جامعه به دست مي آورد.
به هر حال نتيجه اين است که فرهنگ و تمدن از نظر علم منطق شامل قانون عموم و خصوص مطلق مي باشد و هيچ گونه تضادي و تبايني مابين آنها وجود ندارد. اما دامنه تمدن وسيع تر از فرهنگ است. بدين معنا که تمدن لفظي عام است که شامل فرهنگ نيز مي شود و فرهنگ جزيي از تمدن محسوب مي شود.
خصوصيات عام فرهنگ
2. جمعي و گروهي بودن - فرهنگ دستاورد و ميراث جمع است.
اگرچه فرد به تنهايي در ساختن عنصري خاص از فرهنگ مي تواند نقش داشته باشد اما زماني که آن عنصر مورد پذيرش جمع و افراد جامعه قرار مي گيرد به عنوان عنصر فرهنگي محسوب مي شود.
3. منسجم بودن - فرهنگ عبارت است از يک کل منسجم که از اجزاي مختلف و گوناگوني که در ارتباط يکديگرند تشکيل شده است. به طوري که حذف و اضافه عنصري به اين مجموعه پيوستگي و انسجام فرهنگي را مخدوش مي سازد.
کارکرد فرهنگ:
فرهنگ در نحوه ي رفتار افراد نقش بسزايي دارد. فرد را آماده پذيرش نقشهاي اجتماعي مي کند و نيز به وي مي آموزد که چگونه در ارتباط ديگران رفتار نمايد. از سويي ديگر فرهنگ درسطح اجتماعي نگهدارنده و تداوم بخش حيات اجتماعي است. زندگي اجتماعي را هماهنگ و نظم در رفتار افراد را سبب مي گردد. در واقع فرهنگ مشترک از يکسو وحدت بخش و از سويي ديگر انسجام دهنده ي ارزش هاي جامعه است. از طريق فرهنگ مواريث گذشتگان و دستاوردهاي نسلهاي پيشين منتقل و عضو جديد جامعه با آنها آشنا مي شود. اين کارکرد فرهنگ شخصيت بخش و هويت دهنده ي به جامعه است بنابراين فرهنگ:
1. وسيله ي تعامل افراد است.
2. وسيله ي شناخت گذشتگان است.
3. تدوام بخش حيات اجتماع است.
4. عامل وحدت بخش و هويت دهنده ي جامعه است.
لذا فرهنگ انتظام بخش به نيازهاي اجتماعي است که با رفع اين نيازهاي فرعي و اصلي سبب آسان سازي رفتار اشخاص جهت حضور در جامعه و هم سبب انتقال نقشهاي اجتماعي در گستره ي شبکه نقشي به اشخاص مي گردد. از گذر فرهنگ مي توان معناها و اهداف را معين و القاء کرد که نتيجه ي آن همبستگي پايدار اجتماعي خواهد بود. فرهنگ با اين خصوصيت تصويرگر و برگردان ساخت فرهنگي اجتماع نيز مي باشد.
فرهنگ مادي - فرهنگ معنوي:
در مقابل فرهنگ مادي، فرهنگ معنوي قرار مي گيرد. که به مجموع رسوم، عقايد، علوم و معارف، ارزش ها، فلسفه، حقوق، انديشه ها و ساير مفاهيم انتزاعي اطلاق مي گردد که غالبا از طريق خط و زبان منتقل مي شوند.
اين دو نوع فرهنگ در ارتباط متقابل و تأثير گذار بر يکديگرند. از يک سو نظام ارزش هاي جامعه و علوم بر چگونگي رشد فرآورده هاي صنعتي اثر مي گذارد، گرايش هاي هنري و فلسفي و موضع گيري هاي عقيدتي قالب رفتارها و نيز شکل آلات و ابزار جامعه را معيين مي سازند. از سويي ديگر شرايط و ساخت فرهنگ مادي نيز بر فرهنگ معنوي تأثير مي گذارد، به عنوان مثال اختراع و صنعت چاپ سبب پيشرفت فرهنگ معنوي بشري مي شود.
با توجه به اين مطالب فراگرد دگرگوني ارزش ها در ميان نسلها به تدريج بر سياست و هنجارهاي فرهنگي جوامع اثر مي گذارد، هر چه ارزش هاي حاکم مادي شود، نگرش افراد نيز مادي گرايانه مي گردد. به طوري که اثر ارزش هاي معنوي کمرنگ تر مي شود. اين مصداق به نحوي در غرب نمايان است. به طوري که اين تحول از اولويت هاي ارزش هاي معنوي به مادي و اقتصادي مسايل جديدي را مطرح ساخت، معيارهايي که مردم با آن در درک خود را از سعادت ارزشيابي مي کردند دگرگون ساخت و در اثر اين تحول کيفيت زندگي و ابزارهاي آن نيز تغيير يافت به طوري که کمتر بر هنجارهاي اجتماعي، اخلاقي و مذهبي تأکيد شد. امروز اين نظر وجود دارد که غلبه گرايشات و ارزش هاي مادي به زوال جامعه و تهي شدن آنها از اخلاقيات منجر مي شود. رونالد اينگلهارت در اين باره مي نويسد: با اين وجود ما نمي توانيم اين نظر را به طور کامل بپذيريم که ارزش هاي مادي نوين جايگزين جهان بيني معنوي سنتي در خصوص زندگي مي شود و با آنکه شک کمي نسبت به اين موضوع که ارزش هاي مادي با ظهور جامعه ي صنعتي به طور فزاينده اي گسترش مي يابد وجود دارد. به گمان ما در بلند مدت انتقال به جامعه ما بعد صنعتي موجب تأکيد مجدد بر ارزش هاي معنوي مي شود. (5)
فراماديون همچون ماديون صرفا زندگي را از نقطه نظر اقتصادي نمي نگرند، آنها زندگي را با همه ي امتيازات شروع مي کنند، اگرچه رشد ارزش هاي معنوي در گرو تبليغ و ترويج فرهنگ ارزشي است، اما امنيت اقتصادي و جاني نيز در ايجاد آن دخيل است. بدين معنا که اگرچه ارزش هاي فرامادي موجب تأکيد بر موفقيت اقتصادي نمي شوند، اما به کيفيت زندگي، معنابخشي زندگي روحي تازه مي بخشد، ارزش هاي مادي تأکيد بر درآمد و وجه اقتصادي مي کنند در حاليکه ارزش هاي معنوي بر اخلاقيات و وجه اجتماعي. به بيان ديگر ارزش هاي فرامادي کسب تلاش فردي براي کسب حيثيت اجتماعي بيشتر مي شود که اين خود هم سبب تکوين قشر بندي مثبت اجتماعي و هم مؤثر در رشد اقتصادي مي شود. با وجود ارزش هاي فرامادي، عدالت، امنيت، کمک به يکديگر، ايثار، رعايت مسائل مذهبي و ... حاکم مي شوند که به طور مستقيم جنبه هاي مادي حيات فردي و اجتماعي اثر مي گذارند.
فرهنگ شرط يگانگي جامعه:
1- همکاري در ميان افراد جامعه بر سر رسيدن به اهداف مشترک وجود داشته باشد.
2- نيازهاي اجتماعي، فرهنگي از ساز و کار و کار نهادها و عناصر موجود بايد تأمين گردد.
تأمين همکاري در جامعه بدين معناست که اشخاص در ارتباط متقابل با يکديگر نقشهاي اجتماعي متعارف خود را ايفا کنند و در مجموع يک هماهنگي اجتماعي حاکم گردد. با اين فرض نقش ها، پايگاه اجتماعي افراد و گروه ها، قشرهاي اجتماعي، در فرايندي پيوسته و مثبت و بدور از نفوذ زيان بخش فرآيندها اجتماعي گسسته و منفي هماهنگ مي شوند. منظور از تأمين نيازهاي اجتماعي - فرهنگي اين است که افراد در جامعه وسايل لازم و مناسب براي رسيدن به هدف ها و گروههاي عمده را يافته اند. البته جامعه شناسان، نابساماني هاي جامعه را به عوامل مختلفي از قبيل کمبود منابع، فزوني جمعيت، تغييرات و تهاجمات فرهنگي و ... نسبت مي دهند. اما نقش الگوهاي فرهنگي و رفتاري در اين بين اساسي است. نهادهاي عمده و گوناگون جامعه در سطح کلي مي بايست اولا اهداف و کارکردهاي ويژه خود را دنبال کند و از گرايش اهداف متفرقه خودداري نمايد و از سوي ديگر در ارتباط با ساير نهادها باشد.
الگوهاي رفتاري:
الگوهاي بيروني رفتاري:
1. عملي که قابل مشاهده و اندازه گيري است.
2. به فراواني تکرار شود.
3. ميان عده ي زيادي از اشخاص مشترک است.
4. محتوي نوعي معناي اجتماعي است.
جامعه شناسان الگوهاي فرهنگي بيروني را به سه مقوله بزرگ تقسيم مي کنند:
1. رسوم اخلاقي
2. شيوه هاي قومي
3. عرف
الگوهاي دروني يا ذهني رفتار:
معتقدات مسلم Convictions اجتماعي الگوهاي ذهني رفتارند که هم سطح رسوم اخلاقي مستقر براي الگوهاي بيروني رفتار بشمار مي آيند. اين اصول اعتقادي همگاني در جامعه که با ضمانت اجرا همراه هستند در واقع ارزش هاي والاي جامعه را منعکس مي کنند. مهم ترين رکن در الگوهاي ذهني رفتار هستند.
الگوهاي ذهني رفتار از آنجايي که اصول تفکر اجتماعي را بيان مي کنند جامعه مي بايست از نوعي توافق عمومي بدنه اي از ايده ها و اعتقادات بسازد تا هر عضو با پذيرش آنها درتطابق با هنجارهاي جامعه عمل نمايد. از نظر ديدگاه جامعه شناسي درست بودن يا غلط بودن، اخلاقي بودن يا غير اخلاقي بودن اصول و الگوهاي ذهني رفتاري که اصطلاحا ايدئولوژي نيز مي گويند، مطرح نيست بلکه تنها از اين حيث که در جامعه وجود دارند و منشاء آثار اجتماعي هستند موضوع مطالعه جامعه شناختي قرار مي گيرند. زيرا اين الگوهاي ذهني در برگيرنده ي اصول، آرمان ها و مفاهيمي هستند که هر عضو جامعه بايد آنها را به رسميت بشناسد. بنابراين اگر زماني که در يک جامعه ي معين فاصله ميان آن چه که افراد فکر مي کنند و آن چه که عمل مي کنند خيلي باشد، جامعه دچار بحران مي شود. در جامعه ي سالم و پويا مسلما الگوهاي ذهني واقعي تر و آنطور که عموم مردم فکر مي کنند. صورت اصول مفهومي يا ايدئولوژي را بخود مي گيرد. درحاليکه در يک جامعه بسته و توتاليتر اين ايدئولوژي حاکم است که الگوهاي مفهومي واقعي جامعه را تحت تأثير قرار مي دهد. به هر صورت هر جامعه از وسايلي خاص براي نظارت و نيز اعتلاي الگوهاي مفهومي اعضايش استفاده مي کند. نهادهاي آموزشي، نهادهاي ديني (مساجد، کليسا و ...)، نهاد خانواده، رسانه هاي گروهي و ... اين وسايل که وظيفه جامعه پذير کردن افراد را بر عهده دارند کوششهايي را در راستاي منطبق کردن الگوهاي ذهني رفتار به ايدئولوژي رسمي به عمل مي آورند. از طرفي ديگر ضعف و کاستي در عملکرد هر يک از اين وسايل و عدم تطبيق جامعه با تغييرات اجتماعي سبب آمادگي بيشتر جامعه و افراد براي پذيرش الگوهاي رفتاري خارجي و بيگانه و تقليد و مدگرايي و از خود بيگانگي مي گردد.
پي نوشت :
1. ساموئل کينگ، جامعه شناسي ترجمه مشفق همداني. ص 55
2. جامعه شناسي آنتوني گيد نز، منوچهر صبوري، ص 55
3. دايره المعارف قرن بيستم. فريد وجدي، ج 8
4. داريوش آشوري، تعريفها و مفهوم فرهنگ. تهران مرکز اسناد فرهنگي سال 1357
5. عبدالحسين نيک گهر. مباني جامعه شناسي، ص 159
6. مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، شهيد مطهري، ص
/س