اخلاق و عرفان اسلامي

يکي از شيوه هاي تربيتي قرآن کريم اين است که صفات مطلوب را به گونه اي بيان مي کند که موجب ترغيب ديگران براي کسب اين صفات باشد. در بسياري از موارد، تفاوت آيات هم سنخ با يکديگر در اجمال و تفصيل است. اين مقتضاي مقام و اقتضاي بلاغت قرآن است. اوضافي که قرآن ذکر مي کند دو جور اطلاق دارند: اطلاق عام و اطلاق خاص. اطلاق خاص به خاطر عنايتي است.
دوشنبه، 5 بهمن 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اخلاق و عرفان اسلامي
اخلاق و عرفان اسلامي
اخلاق و عرفان اسلامي

نويسنده: استاد محمدتقي مصباح



چکيده

يکي از شيوه هاي تربيتي قرآن کريم اين است که صفات مطلوب را به گونه اي بيان مي کند که موجب ترغيب ديگران براي کسب اين صفات باشد. در بسياري از موارد، تفاوت آيات هم سنخ با يکديگر در اجمال و تفصيل است. اين مقتضاي مقام و اقتضاي بلاغت قرآن است. اوضافي که قرآن ذکر مي کند دو جور اطلاق دارند: اطلاق عام و اطلاق خاص. اطلاق خاص به خاطر عنايتي است.
قرآن در موارد زيادي انسان ها را به نام « عباد » ياد کرده، اما به « الله » يا به « رحمن » اضافه کرده است. اما گاهي آنها را « عبادي » خوانده که به مناسبت مقام، بار ارزشي خاصي دارد. اين اضافه ي تشريفي است. عبوديت خدا گاهي تکويني است و خارج از اختيارات انسان، و گاهي تشريعي است؛ يعني اينکه کسي بندگي ديگري را بپذيرد و خود را عبد او قرار دهد. در اين زمينه، مردم دو دسته مي شوند: عده اي بنده ي خدا و عده اي بنده ي نفس. عبادت خدا همواره آگاهانه است و عبادت نفس ( يا شيطان ) ناآگاهانه.
کليده واژه ها: عبادت تکويني، عبادت تشريعي، متقين، مفلحان، عبادالرحمن، شيطان.

شيوه ي ترغيبي قرآن در ذکر اوصاف اهل فلاح

يکي از شيوه هاي قرآن کريم اين است که مجموعه اي از صفات مطلوب، صفاتي را که مورد امر و تأکيد الهي است، تحت عنوان خاصي بيان مي کند، به نحوي که موجب ترغيب ديگران براي کسب اين صفات باشد؛ مثلا، در اول سوره ي بقره مي فرمايد: ( الم، ذلک الکتاب لا ريب فيه هدي للمتقين ) عنوان « متقين » را مطرح مي کند، سپس اوصافي براي ايشان بيان مي نمايد: ( الذين يؤمنون بالغيب و يقيمون الصلاه و مما رزقناهم ينفقون. و الذين يؤمنون بما انزل اليک و ما أنزل من قبلک و بالآخره هم يوقنون. ) بعد تضمين مي کند کساني که اين اوصاف را دارند برهدايتند؛ چنان که گوي سوار بر عبادتند، مسلط بر عبادتند و مي فرمايد : اينها ( أولئک علي هدي من ربهم و أولئک هم المفلحون ) بنابراين، مي توان گفت: از اين آيات شريفه استفاده مي شود که مفلح و رستگار کسي است که داراي اين صفات باشد، به اجمال، تفسيرش همين است. به عبارت ديگر، گويا متقين را با مفلحان مساوي تلقي کرده است.
قرآن هدايتگر متقين است. متقين چه کساني هستند؟ کساني که اين اوصاف را دارند. کساني که اين اوصاف را دارند « مفلح » هستند. اين شيوه ي خاصي است که به صورت هاي گوناگون در قرآن آمده است. در سوره ي لقمان و برخي سوره هاي ديگر هم از اين شيوه استفاده کرده است. از جمله در سوره بقره مي فرمايد : « ليس البر أن تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب و لکن البر من آمن بالله و اليوم الآخر و الملآئکه و الکتاب و النبيين و آتي المال علي حبه ذوي القربي و اليتامي و المساکين و ابن السبيل ... ) ( بقره : 177 )، سپس مي فرمايد : ( اولئک الذين صدقوا و أولئک هم المتقون. ) ( بقره : 177 )
لحن آيه به اين مناسبت است که برخي افراد رفتارهاي ابداعي داشتند و بعضي سنت هاي قومي و قبليه اي را بر مي دانستند؛ مثلا، به مناسبت حج، مي گفتند: در ايام حج، نبايد از در خانه وارد شد. به همين دليل، از پشت ديوار مي آمدند، يا خيلي اهتمام داشتند که در عبادت، حتما رويشان به فلان طرف باشد. خلاصه کارهايي مي کردند که از نظر قرآني اصالتي نداشت. قرآن مي فرمايد: اينها دليل بر نيست.
هر کسي طبعا دلش مي خواهد اهل بر باشد؛ يعني آدم خوبي باشد. شما هيچ کس سراغ داريد بگويد من دوست دارم آدم بدي باشم. اگرکار بدي هم مي کند توجيه مي کند که نه، منظورم اين بود يا دليلش فلان بود، تا برگرداند به اينکه جهت خوبي داشته باشد. هيچ کس نمي خواهد بد باشد و کار بد بکند؛ اما در تعيين مصاديق خوبي، اختلاف نظر زياد است.
قرآن مي فرمايد: بر اين نيست که رويتان را به اين طرف کنيد يا آن طرف: ( ليس البر أن تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب... ) اگر دنبال بر مي گرديد، مي خواهيد اهل نيکي باشيد، آدم خوبي باشيد بايد اينها را داشته باشيد: ( ولکن البر من آمن الله و اليوم الآخر و الملآئکه و الکتاب و النبيين. ) بايد ايمان به خدا، به قيامت، به ملائکه، به انبيا و به کتاب هاي آسماني داشت. سپس مي فرمايد: ( و آتي المال علي حبه ذوي القربي. ) بايد اهل انفاق باشيد، آن هم به اين چند دسته ( ذوي القربي و اليتامي و المساکين و ابن السبيل. ) اگر مي خواهيد اهل نيکي باشيد بايد اين کارها را بکنيد؛ يعني مجموعه اي از اوصاف از ايمان به خدا، ايمان به قيامت، اقامه ي نماز، دادن صدقات و انفاق. وقتي ملاحظه مي کنيد اين آيه با آيات سوره ي بقره جهات مشترکي زيادي دارد. آخرش هم مي فرمايد: ( اولئک الذين صدقوا ) ؛ آن کساني که اين صفات را کسب کردند اينها راست مي گويند؛ يعني واقعا مي خواهند طالب بر باشند، مي خواهند آدم خوبي باشند، ( و أولئک هم المتقون. ) در واقع، ايمان به ما أنزل الله را اينجا مقداري تفصيل داده است. بايد به پيامبر، به کتاب، به محتواي کتاب، به واسطه هاي نزول کتاب - که فرشتگان هستند- و به خود انبيا ايمان داشت. آنجا که فرمود: ( يؤمنون بما أنزل اليک و ما أنزل من قبلک ) به کتاب و به همه ي انبيا و ملائکه، که واسطه هاي وحي هستند، تصريح نشده بود، ولي لازمه اش اينهاست؛ يعني اين قسمت در اين آيات بيشتر تفصيل داده شده است. آنجا فرمود: ( مما رزقناهم ينفقون )؛ آنچه روزي شان انفاق مي کنند، اما نفرمود که در کجا انفاق کنند. ولي اينجا تفسيرش را مي فرمايد.( ذوي القربي و اليتامي و المساکين و ابن السبيل. ) موارد انفاق اينهاست.

انطباق مهم ترين آيات هم سنخ در قرآن

بسياري از جاها وقتي آدم اين مجموعه آيات را با هم تطبيق مي کند، مي بيند تقريبا يا تحقيقا با هم منطبقند؛ فرقشان به اجمال و تفصيل است. گاهي هم صفت خاصي به مناسبت مقام، مقدم يا مؤخر يا اضافه شده است . از اين جور آيات در قرآن، فراوان داريم که مجموعه آياتي را ذکر مي کند و آنها را تحت اين عنوان که اينها مفلحند، يعني رستگارند، اهل نيکي هستند، اهل برند، يا اينها اهل راستي هستند، ذکر مي کنند؛ مثلا، مي فرمايد: ( أولئک الذين صدقوا. ) يعني: ديگران که مي گويند: ما دنبال نيکي هستيم اين کارها را نمي کنند، راست نمي گويند. اگر راست مي گويند بايد اين کارها را بکنند. از جمله ي اين دسته آيات، که به ترتيب عنواني، صفات گوناگوني را ذکر مي کند آياتي بود که در جلسات چندي توضيح داديم، از جمله آيات اول سوره ي مؤمنون: ( قد أفلح المؤمنون... ) در اين آيات، نتيجه اش اين است که ( و أولئک هم المفلحون. ) در آخر آيات سوره ي بقره هم آمده است: ( أولئک علي هدي من ربهم و أولئک هم المفلحون ) ( بقره : 5 ) در سوره ي مؤمنون، اول فرموده : ( قد أفلح المؤمنون ) بعد اوصافي را ذکر کرد که اندکي با آن دسته آيات فرق داشت و بر مصاديقي بيشتر تکيه کرد،آنجا به عکس اين عمل نمود. البته اينها مقتضاي مقام و اقتضاي بلاغت قرآن است که در هر موردي آنچه را مقام بيشتر اقتضا مي کند با بيان ابلغ تأکيد مي نمايد و رساتر مورد تأکيد قرار مي دهد. از جمله ي اين آيات، آيات آخر سوره ي فرقان است: ( و عباد الرحمن الذين يمشون علي الأرض هونا... ) ( فرقان : 63 ) اينجا عنوان مفلحان ديگر ذکر نشده، نه اجمالا نه تفصيلا، بلکه يک عنوان ارزشي خاصي به نام « عباد الرحمن » ذکر شده است؛ مي فرمايد: عباد الرحمن اينها هستند.

عنايت خاص خداوند در اطلاق خاص عباد الرحمن

ابتدا توضيحي درباره ي کلمه ي « عباد الرحمن » عرض کنيم و بعد بحث را ادامه دهيم: قرآن در موارد زيادي، انسان ها را به نام « عباد » ياد کرده، اما يا به « الله » اضافه کرده است: ( عباد الله ) ( صافات:40 ، 74، 128، 160و 169؛ دخان: 18؛ انسان: 6 ) يا به « رحمن » : ( عباد الرحمن ) ( فرقان : 63 ؛ زخرف : 19 ) يا به ياي متکلم : ( عبادي ) ( بقره : 186 ) يا با الف و لام آمده است: ( و الله بصير بالعباد ) ( آل عمران : 15 )؛ و يا با ضمير متصل: ( و کفي بربک بذنوب عباده خبيرا بصيرا ) ( اسراء : 17 ) در مقابل ، خدا را نسبت به بندگان، گاهي « مولا » مي نامد، گاهي هم « ولي ». هر دوي اينها از يک ماده هستند و يک معنا هم دارند، با اندکي تفاوت که از لحاظ ادبيات در آن لحاظ مي شود. چنين، اطلاقي، که همه ي مردم بنده ي خدايند، خدا هم مولاي آنها، تقريبا مثل اين است که بگوييم: همه ي مردم مخلوقند و خدا هم خالقشان است، بار ارزشي خاصي ندارد.
ولي گاهي « عباد » بخصوص به ياي متکلم يا به اسم خاصي که اضافه شود، به مناسبت مقام، بار ارزشي خاصي دارد، يا نکته ي خاصي در آن لحاظ مي شود؛ مثلا، به جاي اينکه بفرمايد « الناس » ( مردم ) يا بفرمايد « بني آدم » به خاطر رعايت نکته اي مي فرمايد: ( عبادي ) ؛ مثلا : ( و اذا سألک عبادي عني فاني قريب اجيب دعوه الداع اذا دعان ) ( بقره : 186 ) نمي فرمايد: اذا سألک الناس . در خيلي جاها مي فرمايد: ( يسألک الناس... ) ( احزاب : 63 ) مردم از تو اين جور مي پرسند، اينجا نمي گويد: اذا سألک الناس، مي فرمايد: ( اذا سألک عبادي ) در اينجا ( عبادي ) مساوي نيست با « الناس ». در اينجا نکته ي خاصي لحاظ شده است که مي خواهد مردم را تشويق کند به اين که رو به خدا بيايند و حاجاتشان را از خدا بخواهند. آنها بنده ي خدا هستند، پس کجا بروند؟ ( و اذا سألک عبادي عني فاني قريب.) يک نکته ي خاصي در اينجا لحاظ شده است. يا مثل آيات سوره فجر، وقتي مي فرمايد: ( يا أيتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربک راضيه مرضيه فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي ) ( فجر : 27-30 ) به کسي که به مقام « نفس مطمئنه » رسيده و راضي و مرضي است، مي فرمايد: ( فادخلي في عبادي ) مگر از اول هم داخل عباد نبود؟ بالاخره، مخلوق خدا و بنده ي خدا بود، اولش هم جزو عباد الله بود، اما اينجا که مي فرمايد: ( فادخلي في عبادي ) معناي ديگري دارد؛ يعني نکته ي خاصي در آن لحاظ شده است.

تفاوت معنايي اطلاق هاي عام و خاص در کاربردهاي قرآني

به طور کلي، بسيراي از واژه ها که استعمالش در قرآن به دو صورت است؛ يکي به صورت عام و ديگري به صورت خاص، گاهي معناي عامي دارد که با آن معنايش، شامل همه مي شود؛ ولي گاهي همين واژه به صورت خاصي اطلاق مي شود که فقط بر يک دسته از بندگان صدق مي کند؛ درباره ي ديگران صدق نمي کند. به مناسبتي در اين باره بحث کرديم که - مثلا - در قرآن دو جور « ولايت » داريم: يکي ولايت عامه و ديگري ولايت خاصه. ولايت عام الهي مال همه ي مردم است؛ کافران را هم خدا هدايت مي کند: ( و أما ثمود فهديناهم فاستحبوا العمي علي الهدي ) ( فصلت : 17 ) ولي يک هدايت خاص است؛ مال بندگان خاص است: ( أولئک الذين هدي الله فبهداهم اقتده. ) ( انعام : 90 ) درباره ي انبياء مي فرمايد: ما اينها را هدايت کرديم . اين هدايت خاص است. آنجا- مثلا- گفته شده است : هدايت به معناي « ارائه ي طريق » هدايت عام است، اما هدايت به معناي « ايصال به مطلوب » هدايت خاص است. چنين بحث هاي ادبي درباره ي « ولايت » شده است. خدا ولي همه ي خلايق است؛ يعني اختياردار همه ي خلايق است. به اين معنا، ولايت الهي بر همه ي مخلوقات، ثابت است. در روز قيامت هم اين ولايت ظهور مي کند: ( هنا لک الولايه لله الحق ) ( کهف : 44 ) ولي ولايت يک معناي خاصي هم دارد که مال همه ي انسان ها نيست: ( الله ولي الذين امنوا ) ( بقره : 257 ) اين ولايت مخصوص مؤمنان است که مي فرمايد : ( يخرجهم من الظلمات الي النور ) ( بقره : 257 ) در همين جا گفته مي شود که مؤمنان داراي مولا هستند، اما کافران مولا ندارند؛ يعني « ولي » به اين معناي خاص ندارند. در سوره ي محمد صلي الله عليه و آله، مي فرمايد: ( ذلک بأن الله مولي الذين آمنوا و ان الکافرين لا مولي لهم. ) ( محمد : 11 ) با اينکه « مولي » در مقابل « عبد » است، هر کس عبد دارد او مي شود مولا، همه ي مردم هم، که عبد خدا هستند، پس خدا مولاي همه است؛ اما مي فرمايد: ( أن الکافرين لا مولي لهم ) ( محمد : 11 ) اين يک ولايت خاص است که لازمه اش عنايت خاص است، تربيت خاص است، نعمت هاي خاص است که خدا به آنها مي دهد، ولي به کافران نمي دهد؛ مخصوص مؤمنان است. از جمله کلمه ي « عباد » گاهي همه ي بندگان را شامل مي شود: ( و الله بصير بالعباد. ) ( آل عمران : 15 ) مؤمن و کافر و فاسق و فاجر- همه را شامل مي شود. خدا نسبت به همه بصير و خبير است، اما مؤمنان گناه کاري هستند که درباره شان مي فرمايد: ( و کفي بربک بذنوب عباده خبيرا. ) ( اسراء : 17 )، ولي « عباد » گاهي معناي خاصي دارد، بخصوص وقتي به اسم يا ضمير خاصي اضافه شود؛ مثل: « عبادي » ( فادخلي في عبادي. ) اين با « عباد »، به « الرحمن » اضافه شده است. همه ي مخلوقات و همه ي انسان ها عباد خدا هستند، خدا هم رحمن و رحيم است و همه عبادالرحمن ، ولي اينجا پيداست که « عباد الرحمن » همه ي انسان ها را نمي گويد. اين « عباد » به معناي خاصي است. و شايد اين که اينجا نفرموده « عباد الله » يا « عباده » يا به صورت هاي ديگر، و کلمه ي « رحمن » را ذکر کرده است، نکته اش اين باشد که يعني : عبادي که مشمول رحمت خاص الهي هستند لياقت درک رحمت هاي بي شمار الهي را دارند. و الله اعلم. به هر حال، از سياق کلام پيداست که « عباد الرحمن » همه ي انسان ها نيستند، بلکه اوصافشان را ذکر مي کند که اينها چه کساني هستند.
پس نکته ي اول اين که ما بايد توجه داشته باشيم اوصافي که گاهي قرآن ذکر مي کند دو جور اطلاق دارند: يک اطلاق عام دارد و يک اطلاق خاص. اطلاق خاصش هميشه به خاطر عنايتي است؛ نکته اي دارد که آن اطلاق خاص را به کار مي برد؛ مثلا ، « عباد الرحمن » يک دسته از بندگان هستند که خدا اينها را « عباد الرحمن » مي نامد، با اينکه همه ي انسان ها عباد الرحمان اند؛ همه عبدند، خدا هم مولايشان است، خدا رحمن است و آنها هم عباد الرحمن. اين مثل « بيت الله » است که مي گويند: اضافه اش اضافه ي تشريعي است يا آيه ي « و نفخت فيه من روحي » ( حجر : 29 ) که اضافه ي روح به ضمير الله را در ادبيات مي گويند: تشريفي است. صرف نظر از نکته هاي معنوي که در آن نهفته است ، در اينجا هم اضافه ي « عباد » به « الرحمن » يک اضافه ي تشريفي است؛ يعني بندگاني که اين شرافت را دارند که خدا به خودش نسبت بدهد؛ يعني اينها بنده ي من هستند، بنده ي ديگري نيستند.

عبوديت تکويني و عبوديت تشريعي

نکته ي ديگر اين که در « عبد » - که حالا جمعش مي شود: « عباد » - و تقريبا به معناي مملوک مطلق است، گاهي مفهوم تکويني لحاظ مي شود، يعني عبوديتي که انسان نسبت به خدا دارد و تکوينا و خارج از اختيارش هم هست؛ بخواهد يا نخواهد عبد خداست؛ هيچ کس هم نمي تواند از مملوکيت خدا خارج شود. معمايي است که مي گويند: چه کاري است که خدا نمي تواند بکند؟ مي گويند: خدا هيچ بنده اي را نمي تواند از بندگي خودش خارج کند، هيچ موجودي را هم نمي تواند از ملک خودش خارج کند. اين کارهايي است که خدا نمي توند بکند. اگر موجودي باشد وجودش عين بندگي است، عين مملوکيت است. اگر بخواهد آن را از مملوکيت خود خارج کند بايد معدوم شود، وگرنه محال است که موجودي باشد و مملوک نباشد. خدا چنين کاري نمي کند؛ يعني قدرتش به فعل محال تعلق نمي گيرد.
به هر حال، يک عبديت تکويني دارم که هر موجودي- خواه ناخواه- عبد است؛ يعني سر تا پاي وجودش مال خداست و از خودش چيزي ندارد. هر چه را دارد خدا به او داده است. وقتي هم خدا به او داده از ملک خدا خارج نشده، با اين که خدا به او داده، باز هم مملوک خداست؛ هم خودش و هم هر چه خدا به او داده همه اش مال اوست. اين يک عبوديت تکويني است و همه ي انسان ها اين صفت عبديت تکويني را دارند.
اما گاهي عبوديت به يک معناي اختياري ( تشريعي ) گفته مي شود؛ يعني اين که کسي عبديت را بپذيرد، خودش را عبد قرار بدهد و در مقام اين برآيد که خودش را عبد بداند و به لوازم عبديت ملتزم باشد. اما همه ي مخلوقات اين جور نيستند. لازمه ي اين عبديت، عبادت است. « عبادت » هم از همين ماده ي « عبد » است. « عبادت » يعني: کاري که نشانه ي بندگي است؛ اينکه بنده، بنده بودن خودش را ابراز کند.

بندگي شيطان و هواپرستي

در اينجا، مردم دو دسته مي شوند؛ دو دسته ي نامساوي. يک دسته مي شوند بنده ي خدا؛ دسته ي ديگر بنده ي نفس، هوا يا شيطان. اگر در خود قرآن اين تعبيرات نيامده بود ما جرئت نمي کرديم آنها را به کار ببريم. خود قرآن مي فرمايد: ( ألم أعهد اليکم يا بني آدم أن لا تعبدوا الشيطان انه لکم عدو مبين و أن اعبدوني هذا صراط مستقيم ) ( يس : 60-61 ) يعني : آدميزاد در زندگي اختياري خودش، دو راه در پيش دارد: يک راه اين است که در مقابل خدا تسليم باشد؛ به مملوکيتش نسبت به خدا اعتراف داشته باشد و به بنده بودن ملتزم باشد. در اين صورت، هر کاري مي خواهد بکند بايد ببيند مولايش راضي هست يا نه، اجازه مي دهد يا نمي دهد . يکي هم راه طغيان است که سردمدارش در بين مخلوقاتي که ما مي شناسيم و برايمان در قرآن و روايات معرفي شده ابليس است. اولين کسي که در عالم بناي طغيان گذاشت- در بين مخلوقاتي که ما مي شناسيم- ابليس بود: ( أبي و استکبر و کان من الکافرين ) ( بقره : 34 ) تعبيرات قرآن اين گونه است که کساني که مخالف راه خدا مي روند، تابع شيطانند. حالا شيطان چه جور است؟ در ما چه جور تصرف مي کند؟ چه جور وسوسه مي کند؟ ما چگونه از او تبعيت مي کنيم؟ اينها بحث هايي است که بايد در جاي خودش مطرح شود. فقط بايد بگوييم: هر چه خدا و پيغمبر فرموده اند درست است. ولي به هر حال، لسان قرآن اين است که اگر کساني با امر خدا مخالفت مي کنند، در مقام پرستش و بندگي خدا نيستند؛ اينها بنده ي شيطانند. گاهي هم مي فرمايد: اينها بنده ي هواي نفس خودشان يا بنده ي خودشان هستند. از تطبيق اين دو آيه، چه به دست مي آيد؟ اين که هواي نفس در اختيار شيطان است.
بعضي ها - که البته نظر مقبولي نيست - گفته اند: از تطبيق اين دو به دست مي آيد که اصلا شيطان همان هواي نفس است. اما مي دانيم که ابليس يک موجود خارجي است، از جن است که شش هزار سال قبل از آدم خلق شد، مگر اين که شيطاني که در اينجا گفته شده، منظورش اعم باشد از هر پليدي . در اين صورت، شامل - مثلا- هواي نفس هم مي شود، وگرنه ابليس مخلوق مستقلي است و پيش از آدم خلق شده و حسابش با هواي نفس فرق دارد، اگر چه وسوسه مي کند و هواي نفس انسان را هم به عنوان ابزار کارش به استخدام مي گيرد.

هوا پرستي؛ توهم خداپرستي

به اجمال، مي توان گفت: قرآن برخي بندگان را در ميان آدمي زادها معرفي مي کند که بنده هاي شيطان يا هواي نفس هستند. دو آيه مضمونشان مشابه هم هست، با تفاوتي که در لحن يک آيه است: يکي در سوره ي فرقان پيش از آيات مربوط به « عباد الرحمن ». در اواسط سوره مي فرمايد: ( أرأيت من اتخذ الهه هواه أفأنت تکون عليه وکيلا أم تحسب أن أکثرهم يسمعون او يعقلون ان هم الا کالأنعام بل هم أضل سبيلا. ) ( فرقان : 43-44 ) بعضي از آدميان خدايشان- خداي به معناي معبود- هواي نفسشان است: ( أرأيت من اتخذ الهه هواه )؛ هواي نفس خودشان را اله خودشان قرار داده اند. عبد هواي نفس خود هستند و او را بندگي مي کنند. دنبالش مي فرمايد: ( أفأنت تکون عليه وکيلا ) بعد هم مي فرمايد: اينها که تابع هواي نفسشان هستند و هواپرستند تصور مي کنيد عقلي دارند، چيزي مي فهمند؟ ( أم تحسب أن أکثرهم يسمعون أو يعقلون ان هم الا کالأنعام بل هم أضل سبيلا. ) کسي که هواي نفس خودش را معبود خود قرار دهد از حيوان هم پست تر است.
اينکه چرا پست تر از حيوان است از نکته هاي تفسيري است که بايد در مجال ديگري بحث شود؛ نمي خواهم بحث خيلي گسترده شود. آيه ي ديگري هم مشابهش هست: ( أفرأيت من اتخذ الهه هواه و أضله الله علي علم و ختم علي سمعه و قلبه و جعل علي بصره غشاوه فمن يهديه من بعد الله ) . ( جاثيه : 23 ) کساني که هواي نفس خود را معبود خودشان قرار مي دهند خداوند بر چشم و گوششان پرده مي اندازد، ديگر چيزي از حقيقت نمي بينند، حق را نمي شوند. اينجا هم فرمود: ( أم تحسب أن أکثرهم يسمعون أو يعقلون ) . تصور مي کنيد اينها چيزي مي فهمند؟ ( ان هم الا کالأنعام ) اگر چهارپا چيزي مي فهمد، اينها هم مي فهمند. ( بل هم أضل سبيلا. ) اصلا اينها قابل اين نيستند که چيزي بفهمند يا حقيقتي را درک کنند. آنها چنان منغمر در شهوات، در هواي نفس و در افکار پوچ خودشان هستند که گويي اصلا راهي براي درک حقيقت ندارند. سپس اضافه مي کنند: ( و أضله الله علي علم. ) اينها با اينکه عالمند، درس خوانده اند، اما خدا گم راهشان کرده است. به هر حال، انسان در مسير زندگي اش، يا بنده ي خداست يا بنده ي هواي نفس و شيطان، راه سومي وجود ندارد.

عبادت آگاهانه و عبادت ناآگاهانه

کساني که از قيد هر عبوديتي آزادند و از هيچ کسي تبعيت نمي کنند و فقط خودشانند که تصميم مي گيرند و خودشان هستند که برنامه ريزي مي کنند، همين « خودي » که مي گويند همان هواي نفس است که معبودشان است و برايشان نقشه مي کشد و آنها را اضلال مي کند؛ مي گويند: خودم، اما اين همان نفس و شيطان است که افسارشان را به دست گرفته و تصور مي کنند که خودشان هستند که تصميم مي گيرند. اين شهوت آنهاست که برايشان تصميم مي گيرد. شهوت شيطاني و هواي نفساني بر آنها حاکم است و آنها بنده ي آن هستند و تصور مي کنند آزادند. اگر آزادي باشد در بندگي خداست. جا دارد در اين زمينه، بحث گسترده و عميقي صورت گيرد که اصلا آزادگي حقيقي فقط در سايه ي بندگي خدا پيدا مي شود.
اجمالا قرآن مي فرمايد: آدميزاد، يا بنده ي خداست يا بنده ي شيطان؛ يا روش کارش و برنامه ي عملي اش موافق دستورات خداست. يا نه، در مقام ياغيگري است، سر به فرمان خدا ندارد، اگر چه جايي هم ممکن است اتفاقا خواست او با خواست خدا وفق مي دهد، که البته اين مراتبي دارد . خود همين که آدم در مقام اين باشد که معبودي براي خودش اتخاذ کند، اين از لحاظ آگاهي و نيمه آگاهي فرق مي کند. ما چون مسلمان هستيم و در مقام بندگي خدا برمي آييم، نماز مي خوانيم؛ آگاهانه عمل مي کنيم. ما فکر مي کنيم موجود فوق العاده کامل و شريفي وجود دارد که هستي ما از اوست. در مقابل او، نهايت خضوع و احترام را داريم . اين مي شود بندگي مي شود: عبادت آگاهانه. اين گونه انجام مي دهيم؛ يعني اگر اين اعتقاد نباشد عبادتي انجام نمي گيرد.
اما عبادت شيطان يا هواي نفس هميشه اين جور نيست که بايد بگوييم: شيطان معبودي است ، موجود شريفي است يا کمالي است و ما بايد او را احترام کنيم و در مقابلش خضوع کنيم. اين عبادت نيمه آگاهانه است؛ يعني - به يک معنا - خودش توجه ندارد که در مقابل چه کسي سرخم کرده و واقعا شيطان را عبادت کرده است؛ به اين عبادت توجه آگاهانه ندارد، بخصوص به اين معنا که نهايت قداست را براي او قايل باشد و اين کار را به عنوان احترام به او و بندگي او انجام دهد. اين گونه نيست که وقتي کساني عصيان مي کنند- حتي منافقان و کفار- بگويند: چون جناب ابليس فرمودند، اين کار را انجام مي دهيم! ولي قرآن مي فرمايد: اينها بندگان شيطانند، بندگان هواي نفس هستند. اين بندگي نسبت به شيطان يا هواي نفس معنايش آن نيست که عبادتي را که در مقابل خدا آگاهانه انجام مي دهيد مانند اين است . البته گفته مي شود که عده اي شيطان پرست هستند و واقعا او را عبادت مي کنند! حال اينها چه جور موجوداتي هستند، چه فکر مي کنند، نمي دانم. ولي معمولا آنهايي را که قرآن عبد شيطان يا عبد هواي نفس مي داند اين جور نيستند، بلکه وقتي ما شيطان را احترام مي کنيم و در مقابلش خضوع مي کنيم که به تصور خودمان، کاري را انجام مي دهيم که خواست خودمان است در صورتي که در واقع، تحت تسخير شيطان هستيم.
پس عبد بودن نسبت به الله يا نسبت به هواي نفس يا شيطان دو مرحله دارد: يکي عبادت آگاهانه است که نسبت به خدا انجام مي دهند؛ و ديگري عبادت ناآگاهانه يا نيمه آگاهانه است که خودشان هم توجه ندارند کاري که انجام مي دهند عبادت شيطان است، عبادت هواست؛ ولي قرآن مي فرمايد: ( اتخذ الهه هواه. ) واقعا هوا را اله خودشان قرار مي دهند؛ اما نه به اين معنا که بگويند: هواي نفس ما موجود بسيار مقدسي است و ما در مقابل آن سر خم مي کنيم. اين جور نيست، اما اينکه هر چه دلشان مي خواهد بدان عمل مي کنند، اين همان عبادت نفس است.
در مقابل اينها، « عباد الرحمن » هستند که براي عبادت خدا خلق شده اند. عبوديت تکويني همه ي مخلوقات براي خداست. اما « عباد الرحمن » کساني هستند که اختيارا عباد الرحمن شده اند؛ به جاي اينکه نفس خود را خداي خويش قرار دهند؛ اختيارا خدا را عبادت مي کنند. روشن است که اين عبديت خاصي را که در اينجا هست در اثر فعل اختياري خود انسان پيدا مي شود، وگرنه در عبادت تکويني، همه ي موجودات عبد خدا هستند، متقابلا هم خدا تکوينا مولاي همه ي ماست. اين غير از آن است که مي فرمايد: ( أن الکافرين لا مولي لهم. ) در عبديت تکويني، خدا هم مولويت تکويني دارد، اما اين مولويت تشريعي يا تشريفي که خدا براي بعضي ها قايل است، مال کساني است که با اختيار خودشان راه خدا و بندگي او را انتخاب کرده اند. از خدا مي خواهيم که توفيق بدهد اولا، اين آيات را درست بفهميم و نورش در دلمان بتابد؛ بعد هم توفيق بدهد که به مفاد اين آيات عمل کنيم و از مصاديق آنها قرار بگيريم. ان شاء الله.
منبع:مجله معرفت 113




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط