اخلاق و عرفان اسلامي
نويسنده: استاد محمدتقي مصباح
چکيده
قرآن در موارد زيادي انسان ها را به نام « عباد » ياد کرده، اما به « الله » يا به « رحمن » اضافه کرده است. اما گاهي آنها را « عبادي » خوانده که به مناسبت مقام، بار ارزشي خاصي دارد. اين اضافه ي تشريفي است. عبوديت خدا گاهي تکويني است و خارج از اختيارات انسان، و گاهي تشريعي است؛ يعني اينکه کسي بندگي ديگري را بپذيرد و خود را عبد او قرار دهد. در اين زمينه، مردم دو دسته مي شوند: عده اي بنده ي خدا و عده اي بنده ي نفس. عبادت خدا همواره آگاهانه است و عبادت نفس ( يا شيطان ) ناآگاهانه.
کليده واژه ها: عبادت تکويني، عبادت تشريعي، متقين، مفلحان، عبادالرحمن، شيطان.
شيوه ي ترغيبي قرآن در ذکر اوصاف اهل فلاح
قرآن هدايتگر متقين است. متقين چه کساني هستند؟ کساني که اين اوصاف را دارند. کساني که اين اوصاف را دارند « مفلح » هستند. اين شيوه ي خاصي است که به صورت هاي گوناگون در قرآن آمده است. در سوره ي لقمان و برخي سوره هاي ديگر هم از اين شيوه استفاده کرده است. از جمله در سوره بقره مي فرمايد : « ليس البر أن تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب و لکن البر من آمن بالله و اليوم الآخر و الملآئکه و الکتاب و النبيين و آتي المال علي حبه ذوي القربي و اليتامي و المساکين و ابن السبيل ... ) ( بقره : 177 )، سپس مي فرمايد : ( اولئک الذين صدقوا و أولئک هم المتقون. ) ( بقره : 177 )
لحن آيه به اين مناسبت است که برخي افراد رفتارهاي ابداعي داشتند و بعضي سنت هاي قومي و قبليه اي را بر مي دانستند؛ مثلا، به مناسبت حج، مي گفتند: در ايام حج، نبايد از در خانه وارد شد. به همين دليل، از پشت ديوار مي آمدند، يا خيلي اهتمام داشتند که در عبادت، حتما رويشان به فلان طرف باشد. خلاصه کارهايي مي کردند که از نظر قرآني اصالتي نداشت. قرآن مي فرمايد: اينها دليل بر نيست.
هر کسي طبعا دلش مي خواهد اهل بر باشد؛ يعني آدم خوبي باشد. شما هيچ کس سراغ داريد بگويد من دوست دارم آدم بدي باشم. اگرکار بدي هم مي کند توجيه مي کند که نه، منظورم اين بود يا دليلش فلان بود، تا برگرداند به اينکه جهت خوبي داشته باشد. هيچ کس نمي خواهد بد باشد و کار بد بکند؛ اما در تعيين مصاديق خوبي، اختلاف نظر زياد است.
قرآن مي فرمايد: بر اين نيست که رويتان را به اين طرف کنيد يا آن طرف: ( ليس البر أن تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب... ) اگر دنبال بر مي گرديد، مي خواهيد اهل نيکي باشيد، آدم خوبي باشيد بايد اينها را داشته باشيد: ( ولکن البر من آمن الله و اليوم الآخر و الملآئکه و الکتاب و النبيين. ) بايد ايمان به خدا، به قيامت، به ملائکه، به انبيا و به کتاب هاي آسماني داشت. سپس مي فرمايد: ( و آتي المال علي حبه ذوي القربي. ) بايد اهل انفاق باشيد، آن هم به اين چند دسته ( ذوي القربي و اليتامي و المساکين و ابن السبيل. ) اگر مي خواهيد اهل نيکي باشيد بايد اين کارها را بکنيد؛ يعني مجموعه اي از اوصاف از ايمان به خدا، ايمان به قيامت، اقامه ي نماز، دادن صدقات و انفاق. وقتي ملاحظه مي کنيد اين آيه با آيات سوره ي بقره جهات مشترکي زيادي دارد. آخرش هم مي فرمايد: ( اولئک الذين صدقوا ) ؛ آن کساني که اين صفات را کسب کردند اينها راست مي گويند؛ يعني واقعا مي خواهند طالب بر باشند، مي خواهند آدم خوبي باشند، ( و أولئک هم المتقون. ) در واقع، ايمان به ما أنزل الله را اينجا مقداري تفصيل داده است. بايد به پيامبر، به کتاب، به محتواي کتاب، به واسطه هاي نزول کتاب - که فرشتگان هستند- و به خود انبيا ايمان داشت. آنجا که فرمود: ( يؤمنون بما أنزل اليک و ما أنزل من قبلک ) به کتاب و به همه ي انبيا و ملائکه، که واسطه هاي وحي هستند، تصريح نشده بود، ولي لازمه اش اينهاست؛ يعني اين قسمت در اين آيات بيشتر تفصيل داده شده است. آنجا فرمود: ( مما رزقناهم ينفقون )؛ آنچه روزي شان انفاق مي کنند، اما نفرمود که در کجا انفاق کنند. ولي اينجا تفسيرش را مي فرمايد.( ذوي القربي و اليتامي و المساکين و ابن السبيل. ) موارد انفاق اينهاست.
انطباق مهم ترين آيات هم سنخ در قرآن
عنايت خاص خداوند در اطلاق خاص عباد الرحمن
ولي گاهي « عباد » بخصوص به ياي متکلم يا به اسم خاصي که اضافه شود، به مناسبت مقام، بار ارزشي خاصي دارد، يا نکته ي خاصي در آن لحاظ مي شود؛ مثلا، به جاي اينکه بفرمايد « الناس » ( مردم ) يا بفرمايد « بني آدم » به خاطر رعايت نکته اي مي فرمايد: ( عبادي ) ؛ مثلا : ( و اذا سألک عبادي عني فاني قريب اجيب دعوه الداع اذا دعان ) ( بقره : 186 ) نمي فرمايد: اذا سألک الناس . در خيلي جاها مي فرمايد: ( يسألک الناس... ) ( احزاب : 63 ) مردم از تو اين جور مي پرسند، اينجا نمي گويد: اذا سألک الناس، مي فرمايد: ( اذا سألک عبادي ) در اينجا ( عبادي ) مساوي نيست با « الناس ». در اينجا نکته ي خاصي لحاظ شده است که مي خواهد مردم را تشويق کند به اين که رو به خدا بيايند و حاجاتشان را از خدا بخواهند. آنها بنده ي خدا هستند، پس کجا بروند؟ ( و اذا سألک عبادي عني فاني قريب.) يک نکته ي خاصي در اينجا لحاظ شده است. يا مثل آيات سوره فجر، وقتي مي فرمايد: ( يا أيتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربک راضيه مرضيه فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي ) ( فجر : 27-30 ) به کسي که به مقام « نفس مطمئنه » رسيده و راضي و مرضي است، مي فرمايد: ( فادخلي في عبادي ) مگر از اول هم داخل عباد نبود؟ بالاخره، مخلوق خدا و بنده ي خدا بود، اولش هم جزو عباد الله بود، اما اينجا که مي فرمايد: ( فادخلي في عبادي ) معناي ديگري دارد؛ يعني نکته ي خاصي در آن لحاظ شده است.
تفاوت معنايي اطلاق هاي عام و خاص در کاربردهاي قرآني
پس نکته ي اول اين که ما بايد توجه داشته باشيم اوصافي که گاهي قرآن ذکر مي کند دو جور اطلاق دارند: يک اطلاق عام دارد و يک اطلاق خاص. اطلاق خاصش هميشه به خاطر عنايتي است؛ نکته اي دارد که آن اطلاق خاص را به کار مي برد؛ مثلا ، « عباد الرحمن » يک دسته از بندگان هستند که خدا اينها را « عباد الرحمن » مي نامد، با اينکه همه ي انسان ها عباد الرحمان اند؛ همه عبدند، خدا هم مولايشان است، خدا رحمن است و آنها هم عباد الرحمن. اين مثل « بيت الله » است که مي گويند: اضافه اش اضافه ي تشريعي است يا آيه ي « و نفخت فيه من روحي » ( حجر : 29 ) که اضافه ي روح به ضمير الله را در ادبيات مي گويند: تشريفي است. صرف نظر از نکته هاي معنوي که در آن نهفته است ، در اينجا هم اضافه ي « عباد » به « الرحمن » يک اضافه ي تشريفي است؛ يعني بندگاني که اين شرافت را دارند که خدا به خودش نسبت بدهد؛ يعني اينها بنده ي من هستند، بنده ي ديگري نيستند.
عبوديت تکويني و عبوديت تشريعي
به هر حال، يک عبديت تکويني دارم که هر موجودي- خواه ناخواه- عبد است؛ يعني سر تا پاي وجودش مال خداست و از خودش چيزي ندارد. هر چه را دارد خدا به او داده است. وقتي هم خدا به او داده از ملک خدا خارج نشده، با اين که خدا به او داده، باز هم مملوک خداست؛ هم خودش و هم هر چه خدا به او داده همه اش مال اوست. اين يک عبوديت تکويني است و همه ي انسان ها اين صفت عبديت تکويني را دارند.
اما گاهي عبوديت به يک معناي اختياري ( تشريعي ) گفته مي شود؛ يعني اين که کسي عبديت را بپذيرد، خودش را عبد قرار بدهد و در مقام اين برآيد که خودش را عبد بداند و به لوازم عبديت ملتزم باشد. اما همه ي مخلوقات اين جور نيستند. لازمه ي اين عبديت، عبادت است. « عبادت » هم از همين ماده ي « عبد » است. « عبادت » يعني: کاري که نشانه ي بندگي است؛ اينکه بنده، بنده بودن خودش را ابراز کند.
بندگي شيطان و هواپرستي
بعضي ها - که البته نظر مقبولي نيست - گفته اند: از تطبيق اين دو به دست مي آيد که اصلا شيطان همان هواي نفس است. اما مي دانيم که ابليس يک موجود خارجي است، از جن است که شش هزار سال قبل از آدم خلق شد، مگر اين که شيطاني که در اينجا گفته شده، منظورش اعم باشد از هر پليدي . در اين صورت، شامل - مثلا- هواي نفس هم مي شود، وگرنه ابليس مخلوق مستقلي است و پيش از آدم خلق شده و حسابش با هواي نفس فرق دارد، اگر چه وسوسه مي کند و هواي نفس انسان را هم به عنوان ابزار کارش به استخدام مي گيرد.
هوا پرستي؛ توهم خداپرستي
اينکه چرا پست تر از حيوان است از نکته هاي تفسيري است که بايد در مجال ديگري بحث شود؛ نمي خواهم بحث خيلي گسترده شود. آيه ي ديگري هم مشابهش هست: ( أفرأيت من اتخذ الهه هواه و أضله الله علي علم و ختم علي سمعه و قلبه و جعل علي بصره غشاوه فمن يهديه من بعد الله ) . ( جاثيه : 23 ) کساني که هواي نفس خود را معبود خودشان قرار مي دهند خداوند بر چشم و گوششان پرده مي اندازد، ديگر چيزي از حقيقت نمي بينند، حق را نمي شوند. اينجا هم فرمود: ( أم تحسب أن أکثرهم يسمعون أو يعقلون ) . تصور مي کنيد اينها چيزي مي فهمند؟ ( ان هم الا کالأنعام ) اگر چهارپا چيزي مي فهمد، اينها هم مي فهمند. ( بل هم أضل سبيلا. ) اصلا اينها قابل اين نيستند که چيزي بفهمند يا حقيقتي را درک کنند. آنها چنان منغمر در شهوات، در هواي نفس و در افکار پوچ خودشان هستند که گويي اصلا راهي براي درک حقيقت ندارند. سپس اضافه مي کنند: ( و أضله الله علي علم. ) اينها با اينکه عالمند، درس خوانده اند، اما خدا گم راهشان کرده است. به هر حال، انسان در مسير زندگي اش، يا بنده ي خداست يا بنده ي هواي نفس و شيطان، راه سومي وجود ندارد.
عبادت آگاهانه و عبادت ناآگاهانه
اجمالا قرآن مي فرمايد: آدميزاد، يا بنده ي خداست يا بنده ي شيطان؛ يا روش کارش و برنامه ي عملي اش موافق دستورات خداست. يا نه، در مقام ياغيگري است، سر به فرمان خدا ندارد، اگر چه جايي هم ممکن است اتفاقا خواست او با خواست خدا وفق مي دهد، که البته اين مراتبي دارد . خود همين که آدم در مقام اين باشد که معبودي براي خودش اتخاذ کند، اين از لحاظ آگاهي و نيمه آگاهي فرق مي کند. ما چون مسلمان هستيم و در مقام بندگي خدا برمي آييم، نماز مي خوانيم؛ آگاهانه عمل مي کنيم. ما فکر مي کنيم موجود فوق العاده کامل و شريفي وجود دارد که هستي ما از اوست. در مقابل او، نهايت خضوع و احترام را داريم . اين مي شود بندگي مي شود: عبادت آگاهانه. اين گونه انجام مي دهيم؛ يعني اگر اين اعتقاد نباشد عبادتي انجام نمي گيرد.
اما عبادت شيطان يا هواي نفس هميشه اين جور نيست که بايد بگوييم: شيطان معبودي است ، موجود شريفي است يا کمالي است و ما بايد او را احترام کنيم و در مقابلش خضوع کنيم. اين عبادت نيمه آگاهانه است؛ يعني - به يک معنا - خودش توجه ندارد که در مقابل چه کسي سرخم کرده و واقعا شيطان را عبادت کرده است؛ به اين عبادت توجه آگاهانه ندارد، بخصوص به اين معنا که نهايت قداست را براي او قايل باشد و اين کار را به عنوان احترام به او و بندگي او انجام دهد. اين گونه نيست که وقتي کساني عصيان مي کنند- حتي منافقان و کفار- بگويند: چون جناب ابليس فرمودند، اين کار را انجام مي دهيم! ولي قرآن مي فرمايد: اينها بندگان شيطانند، بندگان هواي نفس هستند. اين بندگي نسبت به شيطان يا هواي نفس معنايش آن نيست که عبادتي را که در مقابل خدا آگاهانه انجام مي دهيد مانند اين است . البته گفته مي شود که عده اي شيطان پرست هستند و واقعا او را عبادت مي کنند! حال اينها چه جور موجوداتي هستند، چه فکر مي کنند، نمي دانم. ولي معمولا آنهايي را که قرآن عبد شيطان يا عبد هواي نفس مي داند اين جور نيستند، بلکه وقتي ما شيطان را احترام مي کنيم و در مقابلش خضوع مي کنيم که به تصور خودمان، کاري را انجام مي دهيم که خواست خودمان است در صورتي که در واقع، تحت تسخير شيطان هستيم.
پس عبد بودن نسبت به الله يا نسبت به هواي نفس يا شيطان دو مرحله دارد: يکي عبادت آگاهانه است که نسبت به خدا انجام مي دهند؛ و ديگري عبادت ناآگاهانه يا نيمه آگاهانه است که خودشان هم توجه ندارند کاري که انجام مي دهند عبادت شيطان است، عبادت هواست؛ ولي قرآن مي فرمايد: ( اتخذ الهه هواه. ) واقعا هوا را اله خودشان قرار مي دهند؛ اما نه به اين معنا که بگويند: هواي نفس ما موجود بسيار مقدسي است و ما در مقابل آن سر خم مي کنيم. اين جور نيست، اما اينکه هر چه دلشان مي خواهد بدان عمل مي کنند، اين همان عبادت نفس است.
در مقابل اينها، « عباد الرحمن » هستند که براي عبادت خدا خلق شده اند. عبوديت تکويني همه ي مخلوقات براي خداست. اما « عباد الرحمن » کساني هستند که اختيارا عباد الرحمن شده اند؛ به جاي اينکه نفس خود را خداي خويش قرار دهند؛ اختيارا خدا را عبادت مي کنند. روشن است که اين عبديت خاصي را که در اينجا هست در اثر فعل اختياري خود انسان پيدا مي شود، وگرنه در عبادت تکويني، همه ي موجودات عبد خدا هستند، متقابلا هم خدا تکوينا مولاي همه ي ماست. اين غير از آن است که مي فرمايد: ( أن الکافرين لا مولي لهم. ) در عبديت تکويني، خدا هم مولويت تکويني دارد، اما اين مولويت تشريعي يا تشريفي که خدا براي بعضي ها قايل است، مال کساني است که با اختيار خودشان راه خدا و بندگي او را انتخاب کرده اند. از خدا مي خواهيم که توفيق بدهد اولا، اين آيات را درست بفهميم و نورش در دلمان بتابد؛ بعد هم توفيق بدهد که به مفاد اين آيات عمل کنيم و از مصاديق آنها قرار بگيريم. ان شاء الله.
منبع:مجله معرفت 113 /س