در ستايشِ اميرمؤمنان (ع)
(بخشي از تركيب بند)
دستِ مرا حسرت دامان مباد!
درد من آلوده درمان مباد!
آنچه در او چرخ فلك عاجز است
مشكل عشق است كه آسان مباد!
هيچ دلي همچو دل جمع نيست
بر سر من سايه سامان مباد!
پرتو خورشيدِ پريشاني ام
بر سرِ من سايه سامان مباد!
در گروِ كشتي نوح است چرخ
چشم ترم را سرِ توفان مباد!
فرصت آن نيست كه بر سر زنم
دست بدآموز گريبان مباد!
چند خلَد خار به چشم ام ز رَشك
دامنِ آينه گلستان مباد!
ميكُشدم يادِ وفاهاي خويش
هيچ كس از كرده پشيمان مباد!
*
لطفِ تواَم پيش تاسُف فكند
مهر پدر گرگ به يوسف فكند
*
چون غم هجر تو اَدا ميكنم
گريه جدا، ناله جدا ميكنم
*
گريه ز دنبال گره ميكند
هر نفس ناله كه وا ميكنم
هست گل بوسه خاك دري
خنده كه بر آبِ بقا ميكنم
از درِ او گَر به بهشت ام بَرند
مي روم و روبه قفا ميكنم
با تو چو دَم مي زنم از اتحاد
خويشتن از خويش جدا ميكنم
مِهر تو را ميبرم آخر به خاك
وعده ديرينه وفا ميكنم
تربت خود را ز نمِ اشك خويش
باغچه مهر گيا ميكنم
من نيم آن كس كه ستيزد به كس
درد دل است اين كه ادا ميكنم
هر كه به دشنام نوازد مرا
تا ابدش شكر و دعا ميكنم
*
مُردم و دل غرق تن آساني است
اين چه گراني، چه گران جاني است
*
ما نه ز دريا، نه ز كانيم ما
پهنتر از كون و مكانيم ما
زاده افلاك و عناصر نه ايم
سبزه روحيم و روانيم ما
اصل جهانيم و جهان فرع ماست
گرچه جداگانه جهانيم ما
فرقه پُردانِ خودآرا نه ايم
طايفه هيچ ندانيم ما
شيخي ما شوخيِ در پرده است
پير نماييم و جوانيم ما
نغمه مطرب نشناسيم چيست
شيفته آه و فغانيم ما
لفظ خوش و معني نازك وَش ايم
گنج دل و نقد روانيم ما
هرچه سروديم گزاف است و لاف
هيچ نه اين ايم و نه آن ايم ما
نه كه همين ايم، همين هم نه ايم
راست بگويم همان ايم ما
*
گرچه ضروريم به هر شيخ و شاب
هيچ نيرزيم؛ هواييم و آب
*
يوسف ام و چاه من اين جاهِ من
خانه گرگ است سر راهِ من
بي تو به هر سو كه سفر ميكنم
نيست كسي غير تو همراه من
آن كه زياد تو نيايد به خويش
كيست به غير از دلِ آگاه من
شُكرِ وفاشان كه زهم نگسلند
ناله من آه سحرگاه من
تا ابدم گر تو دهي انتظار
باد دراز اين رهِ كوتاه من
فيض سبك روحي من چون حباب
بر سرِ دريا زده خرگاه من
گر نكنم از تو گداييِ وصل
پس چه كنم؟ از كه كنم؟ شاه من!
گر به سرم سايه كني تا ابد
مهر بَرد سايه ز درگاه من
از شرف خاكِ درتوست خضر
كآبِ بقا ميبرد از چاه من
چرخ ز عاجزكُشيِ من خوش است
بي خبر افتاده ز خونخواهِ من
*
شاه ولايت كه كند چون مدد
دهر فرو ريزم ازَل تا ابد
*
چون مدد ازشاه ولايت برم
هر دو جهان را به حمايت برم
چون شرف اش جلوه كند در كلام
صد شرف از فيض روايت برم
سدِ ابد سنگِ ره من شود
گر ره مهرش به نهايت برم
هر دو جهان محو شود در صريح
نام تو را گر به كنايت برم
از نمِ خلق اش به جهان قطره اي
تا ابد از بهرِ كفايت برم
پادشهي كز درِ او تا به حشر
هرچه برم، جمله عنايت برم
از كتب مُنزله در وصفِ او
تا به ابد سوره و آيت برم
ذره اي از مِهر رُخَش در فرنگ
بس بود ار بهر هدايت برم
خاكِ در او ندهم گر به فرض
دهر ولايت به ولايت برم
اي فلك! از جور نترسي كه من
بر درِ شه از تو شكايت برم
*
آن كه فرو ريخته زو برگ كفر
زندگيِ دين خدا، مرگ كفر...
/خ