خطای شناختی چیست؟
منظور از خطای شناختی خطای نظاممند در فرایند تفکر است. خطاهای شناختی معمولا ریشه در نتیجهگیری اکتشافی دارند که نوعی میانبر ذهنی است. کشف، فرصت تفکر بیشتر و سنجش اثربخش را از ما میگیرد. کشف آنی منشأ خطاهای شناختی زیادی است. در این مطلب، چند مورد از رایجترین آنها را معرفی میکنیم.
اثر دانینگ ـ کروگر
اثر دانینگ ـ کروگر (Dunning-Kruger Effect) اشاره به وضعیتی دارد که افراد دانش و قابلیتهای خود را بیش از اندازه واقعی آنها ارزیابی میکنند. افراد آگاه و بادانش معمولا درباره ندانستههایشان روراست هستند و فروتنی پیشه میکنند. این افراد معمولا درباره موضوعات مختلف بااطمینان نظر نمیدهند. آنها نه از سر کمبود دانش، بلکه با علم به این موضوع که دانستههایشان محدود است، این کار انجام میدهند؛ بهعبارتی، درخت هرچه پربارتر، افتادهتر!از سوی دیگر، وقتی درباره موضوعی دانش کافی نداریم، بهنظرمان ساده میرسد؛ بنابراین با تصور پیشپاافتاده بودن موضوع، گمان میکنیم درک آن برای ما ساده است و بااطمینان درباره آن اظهارنظر میکنیم.
سوگیری تأییدی
مدام باید مراقب سوگیری تأییدی (Confirmation Bias) باشید. همه ما خوشمان میآید که دیگران دانستهها و باورهایمان را تأیید کنند. بهشکلی مشابه، هنگام تحقیق و ارزیابی بهدنبال منابعی میگردیم که باور ما را تأیید کنند. به همین دلیل اگر بیش از یک سو وجود دارد، باید بهطور آگاهانه هر دو سوی قضیه را بررسی کنید. باید بدانید که ما از نظر شناختی تنبل هستیم. ما دوست نداریم ساختار دانش و روش تفکرمان را تغییر دهیم.
خودخدمتگرایی
هنظرتان وقتی نمره کم یا ارزیابی شغلی ضعیف میگیرید، تقصیر معلم و رئیس است، اما نمره خوب و تشویق شغلی نتیجه تلاش خودتان است؟ اگر چنین است، تبریک میگویم؛ شما دچار خطای شناختی خودخدمتگرایی (self-serving) هستید. ما دوست داریم موفقیت و نتایج مثبت را به خودمان نسبت دهیم، اما دیگران یا عوامل بیرونی را ریشه شکست و نتایج منفیمان میدانیم.
نفرین آگاهی و سوگیری پسنگری
بسیاری از ما وقتی مفهومی را درک میکنیم یا به دانشمان افزوده میشود، فراموش میکنیم که در گذشته، چنین دانشی را نداشتیم. بر این اساس، گمان میکنیم دیگران هم هرآنچه ما میدانیم را میدانند! این نفرین آگاهی و دانش است.سوگیری پسنگری (Hindsight Bias) هم بهنوعی ریشه در دانش دارد. وقتی از رویدادی خاص و دادههای مربوط به آن مطلع میشویم، گمان میکنیم که وقوع آن از آغاز قابلپیشبینی بوده است: باید میدونستم اینطوری میشه.1
خوشبینی یا بدبینی
این خطا زمانی روی میدهد که منطق و بینش ما تحت تاثیر احساسات گذاری ما قرار میگیرند. به عبارتی، زمانی که شرایط مطابق میل ماست و خوشحال هستیم؛ در ارزیابی و تحلیل نتایج مثبت، بیش از اندازه خوشبین و سادهانگارانه هستیم. بر عکس، زمانی شرایط اصلا خوب نیست و در ناراحتی غرق شدهایم؛ بدبینی و نگاه منفی بر ارکان منظق و نیروی ادراکمان سایه میاندازد و همه چیز را تاریک میبینیم. هر دوی این موارد شرایطی هستند که باید مراقب عقلانیت، منطق و بینش خودمان باشیم.
هزینهی سوخت شده
بسیاری از ما انتظار داریم در ازای هر آوردهای که هزینه میکنیم (مالی یا غیرمالی، مادی یا معنوی) چیزی به دست آوردیم، در صورتی که واقعیت چیز دیگری است و همیشه چنین اتفاقی نمیافتد. هزینهی سوخت شده، آوردهای است که از دست رفته و دیگر جبران نمیشود. این مساله حس نفی سنگینی را به ما تحمیل میکند و در این شرایط گاهی پیش میآید که بر خلاف آن چه که منطق حکم میکند، تلاش میکنیم تا آن چه هزینه شده را پس بگیریم؛ در حالی که آن چه از دست رفته، رفته است و پس گرفتنی نیست.
منفینگری
این خطا در ظاهر شبیه بدبینی است، اما نکتهی ظریف و مهمی آن را متمایز میکند. در واقع این مساله مانند مورد قبلی، ریشه در بیزاری ما از شکست و ناکامی دارد، در حالی که همه شیفتهی برنده شدن هستیم و بیشتر از آن، از باخت نفرت داریم. به همین دلیل هنگامی که میخواهیم تصمیمی بگیریم، به صورت معمول به نتایج مثبت و منفی آن فکر میکنیم و خطای منفینگری زمانی روی میدهد که ما جنبههای منفی را از جنبههای مثبت مهمتر ارزیابی میکنیم.
فروپاشی انگاری
این مورد باعث میشود فارغ از وضعیت و شرایطی که در آن قرار داریم، آینده را تاریکتر، رو به زوال و محکوم به نابودی ارزیابی کنیم.این خطا در جوامع در حال توسعه و کشورهای جهان سوم به ویژه اقشار پا به سن گذاشته بسیار مرسوم است. ریشهی این مساله چندان روشن نیست اما ممکن است در بیعلاقگی ما به تغییر و تحول نهفته باشد. بیشتر انسانها از تغییر گریزان بوده و از چیزی که نمیشناسند خوششان نمیآید. اغلب افراد میل به حفظ شرایط موجود و دنیایی دارند که آن را میشناسند. زمانی که همه چیز تغییر میکند، مجبور میشویم افکار و باورهای خود را دربارهی آنها تغییر دهیم چون همان طور که گفته شد، ذهنی تنبل داریم که در برابر تغییر مقاومت میکند.
اثر معکوس
تصور عمومی بر این است که وقتی یک باور به چالش کشیده میشود، باید عقبنشینی کند اما بسیار پیش میآید که نتیجه کاملا برعکس است و باور به چالش کشیده شده، مستحکمتر میشود. شاید این مورد با خطای فروپاشی انگاری همریشه باشند؛ مقاومت در برابر تغییر و تحول. همچنین این خطا از نظر ترس از شکست به مورد منفینگری شبیه است.اغلب افراد دوست ندارند عقاید و باورهایشان به چالش کشیده شود، چرا که چنین شرایطی را مساوی با شکست میدانند. به همین دلیل است که پس از مواجهه با آن بر تایید و درستی آنها ثابتقدمتر میشوند.
برچسب زدن
این خطا زمانی روی میدهد که ناکامیهای خود را به عوامل بیرونی نسبت میدهیم اما وقتی نوبت به دیگران میرسد، ناکامی و اشتباهاتشان را به ویژگیهای شخصیتیشان نسبت میدهیم. این مساله از اتکای ما به عوامل دمدستی ریشه میگیرد و بارزترین نمونهی آن قضاوتهای جنسیتی هستند.
جهتگیری درون گروهی
برخی از مواردی که گفته شده، باعث میشدند که ما همیشه حق را جانب خودمان بدانیم، اما این خطا به شکل کاملا غیرمنصفانهای باعث میشود تا همواره و در هر شرایطی طرف کسانی را بگیریم که خود و آنها را در یک گروه میپنداریم. ممکن است خود را انسانی منصف، درستکار و بدون اشتباه بدانیم؛ اما ذات و سرشت ما همین است و اگر بخواهیم صادق باشیم، اغلب درگیر چنین مسالهای هستیم.البته از جنبهی زیست شناختی، این مساله به اهمیت بقای نسل مربوط شده و نوعی مزیت به حساب میآید زیرا به از کسانی حمایت میکنیم که مانند ما هستند.2
دست کم گرفتن جنبه های مثبت
مدعی هستید که دستاوردهای مثبت شما یا دیگران ناچیز و جزئی هستند. مثلاً: "این وظیفه زن خانه است، بنابراین وقتی به من توجه می کند که شق القمر نکرده است ". "این موفقیت ها که مهم نیستند، خیلی آسان به دست آمدند". با بی ارزش شمردن تجربه های مثبت، اصرار بر مهم نبودن آنها دارند. کارهای خوب خود را بی اهمیت می خوانند، معتقدند که هر کسی می تواند این کار را انجام دهد. بی توجهی به امر مثبت شادی زندگی را می گیرد و شما را به احساس ناشایسته بودن سوق می دهد.به طور مثال نگهبان ساختمان تجاری با تیزهوشی موفق به شناسایی یکی از سه سارقی شده بود که در هفته قبل از یکی از مغازه های این ساختمان دزدی کرده بودند. مسئول ساختمان ضمن قدردانی از نگهبان که بعد از چند روز موفق به کشف این گره شده بود از نگهبان خواست که یکی از روزهای هفته زمانی را مشخص کند که در جلسه ای با حضور افراد و مالکین ساختمان از زحمات وی قدردانی شود. نگهبان امروز و فردا کرده و یکسره میگفت کار مهمی نکرده ام و از تعیین وقت سرباز می زد!
تعمیم افراطی
صرفاً براساس یک رویداد خاص ، یک الگوی کلی (فراگیر) منفی را استنباط می کنید. مثلاً: "این اتفاق همیشه برای من پیش می آید، انگار من خیلی جاها شکست می خورم". شدت و مقدار واقعی خیلی کمتر از مقدار و شدتی است که در ذهن فرد قرار دارد. فردی که دچار این خطای شناختی است ، هر حادثه منفی و از جمله یک ناکامی شغلی را شکستی تمام عیار و تمام نشدنی تلقی می کند و آن را با کلماتی چون هرگز و همیشه توصیف می کند.فروشنده دوره گرد افسرده ای که فروش خوبی نداشته و در حال رانندگی پرنده ای به شیشه اتومبیلش خورده بود گفت: چه بد شانس هستم، پرنده ها همیشه به شیشه اتومبیل من می خورند. شاید بتوان این طور بیان کرد که این افراد به دلیل مبالغه در بخشی از افکار، نمی توانند جوانب مثبت زندگی را ببینند. شاید در مثال ذکر شده بتوان این طور بیان کرد که این فروشنده دوره گرد از خیلی مواهب که دارد غافل است و این که او ماشینی دارد که خیلی از فروشندگان دیگر ندارند.
تفکر دو قطبی
آدم ها یا اتفاق ها را به صورت همه یا هیچ می بیند. مثلا : "همه مرا کنار گذاشته اند " یا"وقت تلف کردن بود". در این نوع افکار قانون همه یا هیچ حاکم است. فرد یک رفتار، فکر، موفقیت، پدیده یا موضوع را کلا سفید یا سیاه می بیند. هر چیز کمتر از کامل، شکست بی چون و چرا است. عدم قناعت به مقدار و یا بخشی از یک کار، یک فعالیت و یا یک امتیاز، آنها را از مزایای آن امر محروم می کند. به طور مثال عده ای این نوع تفکر را دارند که یا باید فلان ماشین را داشته باشند یا اصلا هیچ ماشینی را نمی خواهند. این نوع تفکر در بسیاری از قسمت های زندگی دیده می شود.
در مثالی دیگر مدرس دانشگاه بیان می دارد که اگر این تعداد دانشجو بود و با این شرایط به طور مثال من این درس را خواهم داد.
در مثال دیگر خانمی که رژیم لاغری گرفته بود، پس از خوردن یک قاشق بستنی گفت: برنامه لاغری من دود شد و به هوا رفت. با این طرز تلقی به قدری ناراحت شد که یک ظرف بزرگ بستنی را تا به آخر نوش جان کرد.
بایدها
رویدادها بر مبنای این که چطور باید می بودند تفسیر می کنید و نه بر مبنای این که واقعاً چطور هستند. مثلاً "باید خوب عمل کنم، و اگر خوب عمل نکنم یعنی شکست خورده ام". انتظار دارید که اوضاع آن طور باشد که شما می خواهید ولی همیشه این انتظار محقق نمی شود و یا با درصد کمتری محقق می شود. به طور مثال نوازنده بسیار خوبی پس از نواختن یک قطعه دشوار پیانو با خود گفت: «نباید اینهمه اشتباه می کردم». آنقدر تحت تاثیر این عبارت قرار گرفت که چند روز متوالی حال و روز بدی داشت. انواع و اقسام کلماتی که «باید» را به شکلی تداعی می کنند، همین روحیه را ایجاد می نمایند.
آن دسته از عبارت های «باید» دار که بر ضد شما به کار برده می شوند، به احساس تقصیر و نومیدی منجر می گردند. اما همین باورها، اگر متوجه سایرین و یا جهان به طور کلی شود منجر به خشم و دلسردی می گردد «نباید این قدر سمج باشد».
خیلی ها می خواهند با «باید»ها و «نباید»ها به خود انگیزه بدهند. «نباید آن شیرینی را بخورم». این نوع فکر اغلب بی تاثیر است زیرا «باید»ها تولید تمردد می کنند و اشخاص تشویق می شوند که درست برعکس آن را انجام دهند.
شخصی سازی
به خاطر اتفاقات ناخوشایند منفی، تقصیر زیادی را به صورت غیر منصفانه به خود نسبت می دهید و به این موضوع توجه نمی کنید که دیگران باعث اتفاقات خاص می شوند. مثلاً "ازدواجم به بن بست رسید، چون من شکست خوردم".
مقصر دانستن
فرد دیگری را منبع اصلی احساسات منفی تان می دانید و مسئولیت تغییر خودتان را نمی پذیرید. مثلاً "تقصیر اوست که من الآن این گونه احساس می کنم" یا "تمام مشکلات من تقصیر والدینم است".
مقایسه های غیرمنصفانه
اتفاق ها را براساس استانداردهایی تفسیر می کنید که واقع بینانه نیستند. به این ترتیب که به افرادی توجه می کنید که بهتر از شما عمل می کنند و در نتیجه خودتان را در مقایسه با دیگران حقیر و پست می بینید. مثلاً: "او در مقایسه با من موفق تر است" یا "دیگران بهتر از من امتحان دادند".3پی نوشت:
1.www.herfee.ir
2.www.virgool.io
3.www.cliniciran.ir