پيراهن يوسف
نويسنده:مهدي فرجي
ها که يافتيد تن يوسف من است
اين پاره پاره بدن يوسف من است
هر چند مکه نيست ولي حج تان قبول
در فکه حج شناختن يوسف من است
در عشقبازي آينه ي کربلاييان
از تشنگي گداختن يوسف من است
هر شب اگر صداي غريبي شنيده ايد
حين دعا گريستن يوسف من است
پيش همه عزيزترين مشتري خداست
پس سود من فروختن يوسف من است
بعد از فراز دار که ضرب المثل شده
اوج کمال، سوختن يوسف من است
چشمم دوباره باز شد و قصه تازه تر
اين کار، کار پيرهن يوسف من است