انگيزه هاي رواني در پيدايش پلوراليسم ديني
در اين بحث ابتدا به بررسي انگيزه هاي عقلاني پيدايش پلوراليسم ديني بپردازيم و ببينيم صرف نظر از انگيزه هاي سياسي که احيانا ممکن است در پشت طرح اين انديشه وجود داشته باشد، چه انگيزه اي باعث شده که برخي بدون آن که واقعا غرض و مرضي داشته باشند با انگيزه هاي عقلاني و منطقي ( لااقل در نظر خودشان) اين مسأله را طرح کنند. در تحليل اين مسأله بايد بگوييم جداي از انگيزه هاي سياسي، حداقل دو انگيزه ي ديگر ممکن است براي اين مسأله در نظر گرفت.
در حال حاضر نزديک به شش ميليارد نفر در جهان زندگي مي کنند که اديان و مذاهب و مرام و مسلک هاي مختلفي دارند، و گرايش آنها به يک دين و مذهب و فرقه ي خاص هم، از روي دشمني و عناد با اديان ديگر و انکار حق نيست بلکه بسياري از آنها صرفا به اين علت که در منطقه ي جغرافيايي و کشور خاصي متولد شده اند و يا پدر و مادرشان دين و مذهب خاصي داشته اند، آن دين و مذهب را قبول کرده اند و بسياري از آنان نيز واقعا به دستورات و احکام دين خود پاي بند و ملتزم هستند. با چنين وضعيتي، اگر ما معتقد باشيم که تمامي اديان دنيا غير از اسلام باطل و متدينان به آن ها جهنمي هستند، و در بين مسلمانان نيز غير از فرقه ي شيعه اثني عشريه تمامي مذاهب و فرق ديگر اسلامي و معتقدان به آنها بر باطل و جهنمي اند، بايد بگوييم غير از دويست ميليون نفر از مردم دنيا (آن هم به شرط ايمان و عمل صالح ) بقيه، که نزديک به پنج ميليارد و هشتصد ميليون نفرند، در گمراهي و ضلالت و اهل عذاب و جهنمند. آيا به راستي مي توان چنين چيزي را پذيرفت؟ مگر آن انسان هاي بينوائي که صرفا به خاطر اين که در کشورهاي مسيحي به دنيا آمده اند و يا پدر و مادرشان مسيحي بوده اند، آيين مسيحيت را قبول کرده و در همان مسيحيت خودشان هم بسيار مؤمن و معتقد هستند چه گناه و خطايي مرتکب شده اند که بايد مستحق عذاب و آتش الهي باشند؟! اين مسأله را هم اضافه کنيد که در ميان افرادي هم که شيعه اثني عشري هستند بسياري از آنان اهل گناهان کبيره و فسق و فجورند و لذا اگر چه اعتقاداتشان حق است اما به دليل اعمال ناشايست و باطلشان آنها نيز اهل عذاب و جهنمند. اگر واقعا اينطور باشد پس همه جهنمي اند! به قول آن ضرب المثل معروف «علي مي ماند و حوضش» و روز قيامت ديگر کسي باقي نخواهد ماند که ساقي کوثر را سيراب کند!
بدين ترتيب اين مسأله ي رواني که به ذهن و روح انسان فشار مي آورد و او را آزار مي دهد و پذيرش آن دشوار مي نمايد، سبب مي شود که انسان فکر کند همه خوبند و اهل نجات؛ مسلمان و شيعه ي دوازده امامي حق است و دين ديگران نيز خوب و بر حق است؛ اصلا چه بسا آنها نجيب تر و پاک تر از ما و در عمل به دين خودشان راسخ تر از ما باشند. به هر حال، با پذيرش کثرت اديان بر حق و درست، انسان خود را از آن تنش روحي و اضطراب رواني مي رهاند .
پس به طور خلاصه اين شد که غير از انگيزه هاي سياسي و مغرضانه، حداقل دو انگيزه ي عقلايي براي پيدايش و قبول پلوراليسم وجود دارد:
يکي آن گرايش عاطفي بود که مي گفت نمي شود همه ي انسان ها به جهنم بروند، و دومي هم براي جلوگيري از جنگ و خونريزي است. اکنون سؤال اين است که آيا راه حل اين مشکلات همين است؟ اگر بخواهيم ازجنگ هاي مذهبي و اختلافات فرقه اي جلوگيري کنيم تنها راه حل آن اين است که بگوييم همه ي اديان درست و بر حق هستند؟ و نيز اگر بخواهيم جلوي جهنمي شدن انسان هاي بي شماري که هيچ گناهي ندارند و صرفا به خاطر برخي مسائل اجتماعي و نظاير آن نتوانسته اند راه حق را - که به نظر ما اسلام است - بشناسند، بگيريم، آيا تنها راه آن اين است که بگوييم بت پرستي هندويان و سه خدايي و تثليت مسيحيان و توحيد و يکتاپرستي مسلمانان، همه درست و بر حق اند؟ آيا راه ديگري وجود ندارد؟
مستضعف، گاهي به افرادي اطلاق مي شود که از نظر اجتماعي تحت سلطه ي زورگويان و ستمگران هستند و از حق و حقوق خود محرومند. اما يک اصطلاح ديگر مستضعف مربوط به علم کلام است و به فردي اطلاق مي شود که به خاطر ضعف شناخت، از رسيدن به راه حق و درست محروم است. ضعف شناخت نيز مي تواند معلول عوامل مختلفي باشد؛ مثل اين که اصلا اسلام به او معرفي نشده و چيزي از آن نشنيده است، يا معرفي شده اما به علت ضعف قواي شناختي از درک ادله عاجز است، يا گرچه ادله را مي فهمداما در جامعه اي زندگي مي کند که در مقابل اين ادله شبهاتي القا مي کنند که نه خود او پاسخ آنها را مي داند و نه مي تواند براي حل آنها به شخص ديگري مراجعه کند، و عوامل ديگر.
هچنين جهل به حق گاهي جهل تقصيري است و گاهي جهل قصوري و بالطبع جاهل هم بر دو قسم است: جاهل مقصر و جاهل قاصر. جاهل مقصر به کسي اطلاق مي شود که علي رغم دسترسي به همه ي امکانات، اعم از رشد فکري و قدرت علمي و آزادي اجتماعي و دسترسي به اطلاعات و ...، سستي و تنبلي کرده و به دنبال تحقيق و مطالعه براي شناخت حق نرفته است. جاهل قاصر کسي است که به هر دليلي اکان دسترسي به حق را نداشته و تشخيص حقيقت برايش ميسر نبوده است .
پس ما در واقع سه گروه افراد داريم: 1- کساني که حق را شناخته اند اما به دليل لجاجت و تعصب و دشمني وعوامل ديگر زير بار آن نمي روند؛ 2- کساني که حق را نمي شناسند اما همه گونه امکانات براي کشف آن در اختيارشان هست؛ 3- کساني که حق را نمي شناسند و امکان نيل به آن را هم نداسته و ندارند. از نظر معارف اسلامي آن چه مسلم است گروه اول اهل عذاب و مخلد در آتشند. جاهل مقصر نيز به اندازه ي تقصيري که کرده عذاب مي شود اما ممکن است مخلد در آتش و عذاب نباشد. باجاهل قاصر، که مستضعف فکري هم از جمله ي افراد آن به شمار مي رود، نيز در روز قيامت معامله ي خاصي مي شود که در بعضي روايات آمده به هر حال اين گونه نيست که مستقيما و بدون هيچ گونه مقدمه اي او را به جهنم ببرند. بنابراين، بين اين عقيده که «تنها يک دين حق در جهان وجود دارد» و « جهنمي شدن اکثريت قريب به اتفاق مردم کره ي زمين» هيچ تلازمي وجود ندارد.
الف - پيروان اديان توحيدي و آسماني: اسلام نسبت به پيروان ادياني نظير مسيحيت، يهوديت و زرتشتي که گر ه تحريف هايي در آن رخ داده اما اصل و ريشه ي صحيحي دارند، روش خاصي در پيش گرفته و با آنان بسيار مدارا مي کند، جان و مال و نواميس آنان محترم است و مي توانند در جامعه ي اسلامي معابد و کليساهاي خود را داشته باشند و به عبادت بپردازند، ازدواج و طلاق و معاملاتشان را بر طبق احکام دين خود انجام دهند و در مقابل ماليات هايي نظير خمس و زکوه که مسلمانان به دولت اسلامي مي پردازند اسلام براي اينان ماليات خاصي که اصطلاحا جزيه ناميده مي شود، وضع کرده و به ازاي آن از جان و مال آنها محافظت نموده و ساير خدمات اجتماعي را در اختيار آنها قرار مي دهد. اينان در بسياري از حقوق،هم سنگ مسلمانان بوده و هيچ تفاوتي با آنان ندارند؛ و همه شنيده ايم که رهبر فرزانه و عدالت گستر اسلام، حضرت علي عليه السلام، در واکنش به ظلمي که به يک شهروند غير مسلمان رفته بود و سپاه معاويه خلخال از پاي يک زن غير مسلمان کشيده بودند، فرمود: اگر شخص مسلمان ازغصه ي اين امر بميرد جا دارد و ملامتي بر او نيست.
ب - کفار معاهد: دسته ي ديگري از غير مسلمانان هستند که پيرو اديان توحيدي نيستند ولي براساس قرارداد و معاهده اي که با حکومت اسلامي دارند مي توانند در همسايگي مسلمانان و يا حتي در داخل جامعه ي اسلامي و در ميان مسلمانان زندگي کنند. به اين دسته اصطلاحا «کفار معاهد» گفته مي شود. البته حقوق وشرايط و وضعيت همه ي آنها به يک نحو نيست بلکه بسته به نوع قراردادي که با حکومت اسلامي دارند فرق مي کند؛ اما به هر حال اسلام با اين گروه از غير مسلمانان نيز مدارا نموده و جان و مال و نواميس آنان محفوظ است.
ج - کفار اهل الحرب: دسته ي سوم از غير مسلمانان آنهايي هستند که به قول معروف به هيچ صراط مستقيمي نيستند و حاضر به هيچ نوع مصالحه و انعقاد قرارداد نمي باشند و يا وقتي پيمان مي بندند آن را نقض مي کنند: «لا يرقبون فيکم الا و لا ذمه (2)؛ درباره ي شما نه خويشاوندي را مراعات مي کنند و نه تعهدي را. » اسلام در مورد اين گروه مي گويد اگر به هيچ نحو حاضر به بحث و مناظره نيستند و به هيچ توافقي تن نمي دهند، با آنها بجنگيد و آنان را به زور وادار به تسليم کنيد. البته حتي در اين جا هم نمي گويد آنها را بکشيد و نسلشان را ازميان برداريد، بلکه جنگ تا جايي ادامه مي يابد که حاضر به تمکين گشته و سر به راه شوند و دست از فتنه جويي بردارند.
بنابراين، اسلام در رابطه با غير مسلمانان در مرحله ي اول، دعوت به بحث و مناظره مي کند تا از طريق منطق و استدلال به حقيقت دست يابند و معلوم شود حق با کيست. و در مرحله ي دوم نيز در صورت عدم پذيرش اسلام از سوي فرد يا گروهي، داوطلب جنگ و نزاع با آنان نيست، بلکه دعوت به صلح و هم زيستي مسالمت آميز مي کند.
به هر حال مي بينيم که تنها راه جلوگيري از جنگ هاي فرقه اي و مذهبي، بر حق دانستن تمامي اديان و مذاهب و فرق نيست بلکه راه هاي ديگري نيز وجود دارد و اسلام خود، راه حلي منطقي و بسيار پيشرفته در اين زمينه دارد.
گر چه در دوران معاصر، پرچمدار تفکر پلوراليسم ديني جان هيک محسوب مي شود و آثار متعدي در اين زمينه دارد اما در مورد تفسير پلوراليسم ديني و مراد از آن، بيان واحدي وجود ندارد و تبيين هاي مختلفي از آن شده است که حداقل سه نحوه بيان را مي توان تشخيص داد .
همچنين شما مي توانيد مسائل خرافي و عقايد باطل را در همه ي اديان پيدا کنيد. بنابراين چه در زمينه ي اعتقادات، چه احکام و چه ارزش ها حق هايي در عالم وجود دارد، ولي مجموعه ي آنها در يک جا جمع نيست بلکه در هر ديني بخشي از حقيقت وجود دارد. به همين دليل لزومي ندارد شما ملتزم و معتقد به يک دين خاص باشيد، بلکه مي توانيد هم يهودي باشيد، هم مسيحي، هم مسلمان، هم بودايي و هم ...؛ به اين معنا که به عناصر خوب هر يک از آنها معتقد و ملتزم باشيد. شما مي توانيد حتي در بوديسم هم، که اعتقادي به وجود خدا ندارد، عناصر مثبتي همچون آرامش روح، تمرکز، وارستگي از دنيا و امثال آنها را پيدا کنيد. البته اين بيان يک گرايش افراطي دارد که مي گويد آميزه ي حق و باطل هر يک از اديان به حدي است که حتي نمي شود گفت يکي بهتر از ديگري است، بلکه همه آنها در يک حد هستند، و گرايش معتدل تر آن اين است که گرچه در همه ي اديان، حق و باطل وجود دارد اما درصد حق و باطل در همه ي آنها يکسان نيست و تفاوتي از اين نظر بين آنها وجود دارد که موجب مزيت نسبي برخي مي شود، ولي به هر حال مزيت مطلق وجود ندارد و همه، هم زيبايي ها و هم زشتي هايي دارند.
و ثانيا به خصوص از نظر ما که مسلمان و معتقد به قرآن و اسلام هستيم چنين مطلبي به هيچ وجه قابل پذيرش نيست. ما نمي توانيم بعضي از قرآن را قبول کرده و بعضي ديگر آن را انکار کنيم. انکار بعضي از قرآن، به منزله ي انکار جميع آن است و کسي نمي تواند خود را مسلمان بداند و در عين حال بعضي از قرآن را قبول نداشته باشد. قرآن در اين باره مي فرمايد : «افتؤمنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض فما جزاء من يفعل ذلک منکم الا خزي في الحيوه الدنيا و يوم القيمه يردون الي اشد العذاب(4)؛ آيا به پاره اي ار کتاب ايمان مي آوريد و به پاره اي کفر مي ورزيد؟ پس جزاي هرکس از شما که چنين کند، جز خواري در زندگي دنيا چيزي نخواهد بود و روز رستاخيز ايشان را به سخت ترين عذاب ها باز برند.» و در جاي ديگر مي فرمايد: « کساني که مي خواهند بين خدا و پيامبرانش جدايي بيندازند و مي گويند به برخي ايمان مي آوريم و به برخي کافر مي شويم، اينان در حقيقت کافرانند (5).» به هر حال به نظر ما مسلمانان آن چه که به عنوان اسلام و قرآن از طرف خدا و پيامبرش به مردم ابلاغ شده، تماما حق و درست بوده و هيچ باطل و خرافه اي در آن راه ندارد: «و انه لکتاب عزيز لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه؛(6) و به راستي که آن کتابي ارجمند است که از پيش روي آن و از پشت سرش باطل به سويش نمي آيد.»
البته از اين که بپذيريم در ساير اديان هم عناصر حقي وجود دارد، ابايي نداريم و اين مسأله مشکلي پيش نمي آورد؛ مثلا اين شعار معروف زرتشت: «گفتار نيک، پندار نيک، کردار نيک» شعار خوبي است و کسي منکر آن نيست. به خصوص ادياني مثل مسيحيت، يهوديت و زرتشتي گري که ريشه ي الهي و وحياني دارند، گر چه به اعتقاد ما دستخوش تحريفاتي شده اند، اما همچنان اعتقادات و عناصر حق و درستي در آنها وجود دارد. ولي بايدتوجه داشت که معناي اين سخن آن نيست که ما بپذيريم اسلام هم به مانند اديان ديگر آميزه اي از حق و باطل است، و بگوييم فرقي نمي کند که مسلمان يا يهودي يا مسيحي يا زرتشتي باشي، بلکه همان گونه که گذشت به اعتقاد ما آن اسلامي که خدا توسط پيامبر نازل کرده حق مطلق است و مشتمل بر هيچ باطلي نيست.
اين بيان هم نظير بيان اول داراي دو گرايش افراطي و معتدل است. گرايش افراطي معتقد است که همه ي اين مسيرها از نظر کميت و کيفيت يکسانند و تفاوتي ندارند. گرايش معتدل بر اين عقيده است که اين مسيرهاي مختلف گرچه به نقطه ي واحد ختم مي شوند ولي از نظر مسافت و دوري و نزديکي (کميت) و از نظر سر راست يا پيچ و خم دار بودن (کيفيت) با هم تفاوت هايي دارند؛ يکي طولاني تر است و يکي کوتاه تر، يکي سر راست تر است و ديگري پيچ در پيچ؛ و مثلا اسلام نسبت به مسيحيت، مسير سر راست و کوتاه تري است، اما اگر کسي به مسيحيت و دستورات آن نيز معتقد بود و عمل کرد، او هم به حقيقت مي رسد.
براي اثبات اين بيان دوم و تقويت آن، گاهي به اشعار و تمثيل هاي شعرا و عرفا تمسک مي کنند؛ نظير اين شعر مرحوم شيخ بهايي که مي گويد:
هر جا که روم پرتو کاشانه تويي تو
هر در که زنم صاحب آن خانه تويي تو
در ميکده و دير که جانانه تويي تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تويي تو
مقصود تويي، کعبه و بتخانه بهانه
و خلاصه اگر پرده ي پندار دريده شود، عکس رخ يار را در همه جا، در مسجد و بتخانه و ميکده و کنشت، مي توان ديد و « عباراتنا شتي و حسنک واحد؛ گر چه سخن هاي ما متعدد و مختلف است اما در واقع همه توصيف يک رخ زيبا بيشتر نيست.»
پاسخ اين است که البته در مقام تصور و ثبوت، چنين فرضي ممکن است؛ دايره اي را در نظر بگيريد که شعاع هاي مختلفي از اطراف دايره به مرکز آن مي رود و همه به يک نقطه ختم مي شوند؛ ولي آيا در مورد اديان موجود نيز مي توان اثبات کرد که اين گونه هستند؟ باکمي دقت معلوم مي شود که پاسخ منفي است.
اولين مسأله اي که در اسلام مطرح است مسأله ي توحيد و پذيرش خداي واحد است: « قولوا لا اله الا الله تفلحوا؛ بگوييد معبودي جز خداي يکتا نيست تا رستگار شويد.» اما نظر مسيحيت در مورد همين مسأله اين است: « ان الله ثالث ثلاثه؛ همانا خداوند متعال سومي از سه تاست»؛ يعني سه خدا داريم، يکي اب، که خداي پدر و خداي اصلي است، يکي ابن، که خداي پسر است و يکي هم روح القدس. برخي نيز مي گويند خداي سوم حضرت مريم است. اين اعتقاد که اصطلاحا تثليث ناميده مي شود، اعتقادي است که قرآن و اسلام به شدت آن را رد کرده و با آن مقابله نموده است و معتقدان به آن را کافر دانسته است: « لقد کفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلثه و ما من اله الا اله واحد و ان لم ينتهوا عما يقولون ليمسن الذين کفروا منهم عذاب اليم؛ (7) کساني که گفتند خدا سومين از سه تاست، قطعا کافر شده اند، و حال آن که هيچ معبودي جز خداي يکتا نيست. و اگر از آن چه مي گويند باز نايستند، به کافران ايشان عذابي دردناک خواهد رسيد.» تعبير قرآن راجع به عقيده ي مسيحيان در مورد خدا و اين که حضرت عيسي را پسر خدا مي دانند بسيار عجيب است: « و قالوا اتخذ الرحمن ولدا . لقد جئتم شيئا ادا. تکاد السماوات يتفطرن منه و تنشق الأرض و تخر الجبال هدا؛ (8) و گفتند خداي رحمان فرزندي اختيار کرده است. واقعا چيز زشتي را [ بر زبان] آورديد. چيزي نمانده است که آسمان ها از اين [ سخن] بشکافند و زمين چاک خورد و کوه ها به شدت فرو ريزند.» به راستي که تعبير سنگيني است؛ اعتقاد به تثليث و اين که عيسي پسر خداست به حدي فاسد و ويران گر است که از تأثير فساد آن نزديک است همه ي آسمان ها و زمين و کوه ها متلاشي و ويران شوند. آيا با جود چنين تعابيري مي توان گفت اعتقاد به تثليث و اعتقاد به توحيد، هر دو به حقيقت واحد مي رسند؟! يک مذهب ( اسلام) مي گويد گوشت خوک، حرام و پليد است ومذهب ديگر مي گويد بسيار هم خوب و لذيذ است و خوردنش هيچ اشکالي ندارد. اسلام مي گويد مشروبات الکلي، بدترين چيزها و فرآورده ي شيطان است، و مسيحيت مي گويد بعضي از شراب ها خون خداست . کشيش در مراسم عشاي رباني تکه ناني را در ظرف شرابي مي زند و در دهان شما مي گذارد و مي گويد اين شراب وقتي داخل خون شما شد خون خدا مي شود! انسان هاي عاقل و بالغ که جاي خود دارد، حتي کودکان هم مي فهمند که اين دو دين با اين وضعيت هيچ گاه به نقطه ي واحدي نمي رسند. يکي مي گويد تا شراب نخوري خدايي نمي شوي، ديگري مي گويد خوردن شراب يک کار شيطاني است؛ و ما هنوز هم مي گوييم اينها هر دو به حقيقت واحد رهنمون مي شوند!! روشن است که سخني است نابخردانه و به افسانه و شعر شبيه تر است تا واقعيت؛ مگر اين که خدا و شيطان را هم يکي بگيريم وبگوييم «مقصود من از کعبه و بتخانه تويي تو!» راستي که جاي بسي تعجب و حيرت است که برخي با اين وجود بر «صراط هاي مستقيم» اصرار مي ورزند و مي پندارند علي رغم اين همه تعارضات و تناقضات آشکار بين اديان، همه ي آنها به نتيجه ي واحد مي رسند.
چگونه مي شود اسلام که مي گويد «خدا هست» و بوديسم که معتقد است «خدايي وجود ندارد» هر دو حقيقت واحد باشند؟!! چگونه مي شود هم علي و هم معاويه، هم امام حسين و هم يزيد و شمر بن ذي الجوشن، همه بر حق باشند و دنباله روي هر کدام، صراط مستقيمي باشد که به نقطه ي واحدي مي رسد؟!! يکي به شرق و يکي به غرب، يکي به شمال و يکي به جنوب مي رود و در دو مسير کاملا مقابل و دو قطب کاملا متضاد هستند، با اين حال اصرار داريم که همه، صراط هاي مستقيمي به سوي حقيقت واحدند!!
ترسم نرسي به کعبه اي اعرابي
اين ره که تو مي روي به ترکستان است
به هر حال اين تفسير دوم پلوراليسم ديني هم، که بگوييم همه ي اديان و مذاهب ما را به يک سر منزل مقصود واحد مي رسانند، البته به عنوان شعر چيز خوب و قشنگي است اما عاري از واقعيت و حقيقت بوده و بطلان آن از آفتاب روشن تر است.
در مباحث شناخت ومعرفت شناسي، برخي (پوزيتيويست ها) اين طورمي گويند که شناخت ها و معرفت هايي که ما داريم به طور کلي به دو دسته تقسيم مي شوند: يک دسته، معلومات و معارفي است که قابل تجربه ي حسي و عيني است؛ مثل اين که من مي گويم اين چراغ روشن است، اين قضيه قابل تجربه ي حسي است؛ شما کليد را مي زنيد، همه جا تاريک مي شود و هيچ چيز ديده نمي شود. دوباره کليد را مي زنيد، همه جا روشن مي شود و مي توانيد اشياي پيرامون خود را ببينيد. يا وقتي مي گوييم آتش مي سوزاند، اين قابل تجربه حسي است؛ شما دستتان را نزديک آتش مي بريد و مي بينيد که مي سوزاند. اين دسته از قضايا و معرفت ها را که قابل حس و تجربه اند مي شود گفت راست و دروغ، حق و باطل و درست و نادرست دارد. راه کشف آن هم همين حس و تجربه است .
اما دسته ديگر از قضايا وشناخت هاي ما آنهايي هستند که قابل حس و تجربه نيستند. اين گروه از گزاره ها را که قابل نفي و اثبات عيني و تجربي نيستند، يا مي گويند اصلا بي معناست و يا مي گويند صدق و کذب در آن راه ندارد و از اين نظر نمي توان قضاوتي در مورد آنها کرد. پوزيتويست هاي افراطي مي گويند اين نوع گزاره ها اصلا بي معنا هستند و مثل اين مي ماند که بگوييم «نور اين چراغ، ترش مزه است!» يا بگوييم « نور اين چراغ ، پادشاه انگلستان است!»؛ همچنان که اين دو گزاره بي معنا و مفهوم هستند، تمامي گزاره هاي غير حسي و غير تجربي نيز همين حکم را دارند. گزاره هاي ديني از همين سنخ هستند. گزاره هايي نظير اين که «خدا هست» ، « خدا يکي است»، « خدا سه تاست»، « خدا نيست »، سخناني بي معنا و مفهومند که دعوا کردن بر سر راست و دروغ و حق و باطل آنها بيهوده است و هيچ تفاوتي ندارد که شما کدام يک را بگوييد. چه بگوييد «خدا يکي است» و چه بگوييد «خدا سه تاست» ، هر دو گزاره از نظر ارزش کاملا يکسانند، چون در واقع اصلا ارزش و معنا و مفهومي ندارند. هيچ کدام نه لباس به تن مي شود و نه غذاي شکم و نه هيچ گرهي از هيچ يک از مشکلات زندگي ما باز مي کند!
اما پوزيتويست هايي که تا حدودي معتدل تر هستند، نسبت به گزاره هاي غير حسي و غير تجربي، و به اصطلاح ماوراي طبيعي، مي گويند البته اين گزاره ها بي معنا نيستند، ولي به هر حال چون از دسترس حس و تجربه بشر خارجند لذا نه مي توانيم آنها را نفي کنيم و نه مي توانيم اثبات کنيم. نتيجه ي اين گرايش، نوعي شکاکيت و نسبيت است؛ يعني در برابر گزاره هاي غير حسي و غير تجربي، و از جمله گزاره هاي ديني، يا مي گوييم حق و باطل آن را نمي دانيم، و يا مي گوييم حق باطل و راست و دروغ بودن آنها نسبت به زمان ها و افراد و جوامع مختلف تفاوت مي کند، و همه ي آنها هم حقند و هم باطل، هم راستند و هم دروغ؛ بستگي دارد نسبت به چه کسي و چه زماني و چه جامعه و چه محيطي آنها را بسنجيم.
گاهي نيز گفته مي شود که مفاهيم ارزشي و چيزهايي که مربوط به خوب و بد و بايد و نبايدها هستند، صدق و کذب و حق و باطل در آنها راه ندارد. گزاره هايي از قيبل «بايد به عدالت رفتار کرد»، « نبايد ظلم کرد»، «راست گفتن خوب است» و « دروغ گفتن بد است»، از مقوله احساس و سليقه و عواطف و از اين قبيل است و مانند دوست داشتن رنگ مي ماند که گرچه امري معني دار است اما پايه و اساس برهاني و استدلالي ندارد.
به هر حال بر طبق اين تفسير سوم از پلوراليسم ديني، اختلاف اديان و گزاره هاي ديني، يا از قبيل اختلاف رنگ سبز و زرد است که نمي توان به طور مطلق گفت يکي زشت و ديگري زيباست، بلکه بايد گفت هر دو خوب و زيبا هستند، و يا اين است که بالاخره چون واقع و نفس الامر آنها براي ما معلوم نيست و فعلا بر رد و قبول هيچ يک نمي توانيم برهاني اقامه کنيم، بنابراين نبايد بر سر آنها دعوا کنيم؛ همه مثل هم هستند و تفاوتي نمي کند که به کداميک معتقد و ملتزم باشيم.
1- آيا، همان گونه که پوزيتويست هاي افراطي ادعا مي کنند، گزاره هايي که از يک واقعيت حسي و تجربي حکايت نمي کنند، بي معنا هستند؟
2- آيا گزاره هايي که مشتمل بر مفاهيم ارزشي هستند و بايد و نبايد و خوب و بد را مطرح مي کنند، متصف به صدق و کذب نمي شوند و حق و باطل در مورد آنها مطرح نيست؟
3- آيا به طور عموم، هر معرفتي، چه در زمينه ي بايد ها و نبايدها و چه در زمينه ي هست ها و نيست ها، نسبي است و هيچ گزاره ي مطلق وثابت و يقيني نداريم؟ يا اين گونه نيست و ما مي توانيم هم در زمينه ي هست ها و هم در زمينه ي بايدها يقينياتي داشته باشيم؟
4- در خصوص معرفت ديني، آيا معرفت ديني يقيني و ثابت و مطلق داريم؟ يا همه ي معرفت هاي ديني تابع برداشت و به اصطلاح، قرائت هاي ماست؟ اين بحث، همان بحث هرمنوتيک و تفسير هرمنوتيکي متون ديني است.
براي بررسي صحت و سقم تبيين سوم از پلوراليسم ديني، بايد پاسخ سؤالات فوق روشن شود، که ان شاءالله در بحث آينده به آن خواهيم پرداخت.
دخالت عامل رواني در پيدايش تفکر پلوراليسم
در حال حاضر نزديک به شش ميليارد نفر در جهان زندگي مي کنند که اديان و مذاهب و مرام و مسلک هاي مختلفي دارند، و گرايش آنها به يک دين و مذهب و فرقه ي خاص هم، از روي دشمني و عناد با اديان ديگر و انکار حق نيست بلکه بسياري از آنها صرفا به اين علت که در منطقه ي جغرافيايي و کشور خاصي متولد شده اند و يا پدر و مادرشان دين و مذهب خاصي داشته اند، آن دين و مذهب را قبول کرده اند و بسياري از آنان نيز واقعا به دستورات و احکام دين خود پاي بند و ملتزم هستند. با چنين وضعيتي، اگر ما معتقد باشيم که تمامي اديان دنيا غير از اسلام باطل و متدينان به آن ها جهنمي هستند، و در بين مسلمانان نيز غير از فرقه ي شيعه اثني عشريه تمامي مذاهب و فرق ديگر اسلامي و معتقدان به آنها بر باطل و جهنمي اند، بايد بگوييم غير از دويست ميليون نفر از مردم دنيا (آن هم به شرط ايمان و عمل صالح ) بقيه، که نزديک به پنج ميليارد و هشتصد ميليون نفرند، در گمراهي و ضلالت و اهل عذاب و جهنمند. آيا به راستي مي توان چنين چيزي را پذيرفت؟ مگر آن انسان هاي بينوائي که صرفا به خاطر اين که در کشورهاي مسيحي به دنيا آمده اند و يا پدر و مادرشان مسيحي بوده اند، آيين مسيحيت را قبول کرده و در همان مسيحيت خودشان هم بسيار مؤمن و معتقد هستند چه گناه و خطايي مرتکب شده اند که بايد مستحق عذاب و آتش الهي باشند؟! اين مسأله را هم اضافه کنيد که در ميان افرادي هم که شيعه اثني عشري هستند بسياري از آنان اهل گناهان کبيره و فسق و فجورند و لذا اگر چه اعتقاداتشان حق است اما به دليل اعمال ناشايست و باطلشان آنها نيز اهل عذاب و جهنمند. اگر واقعا اينطور باشد پس همه جهنمي اند! به قول آن ضرب المثل معروف «علي مي ماند و حوضش» و روز قيامت ديگر کسي باقي نخواهد ماند که ساقي کوثر را سيراب کند!
بدين ترتيب اين مسأله ي رواني که به ذهن و روح انسان فشار مي آورد و او را آزار مي دهد و پذيرش آن دشوار مي نمايد، سبب مي شود که انسان فکر کند همه خوبند و اهل نجات؛ مسلمان و شيعه ي دوازده امامي حق است و دين ديگران نيز خوب و بر حق است؛ اصلا چه بسا آنها نجيب تر و پاک تر از ما و در عمل به دين خودشان راسخ تر از ما باشند. به هر حال، با پذيرش کثرت اديان بر حق و درست، انسان خود را از آن تنش روحي و اضطراب رواني مي رهاند .
عامل اجتماعي پيدايش تفکر پلوراليسم
پس به طور خلاصه اين شد که غير از انگيزه هاي سياسي و مغرضانه، حداقل دو انگيزه ي عقلايي براي پيدايش و قبول پلوراليسم وجود دارد:
يکي آن گرايش عاطفي بود که مي گفت نمي شود همه ي انسان ها به جهنم بروند، و دومي هم براي جلوگيري از جنگ و خونريزي است. اکنون سؤال اين است که آيا راه حل اين مشکلات همين است؟ اگر بخواهيم ازجنگ هاي مذهبي و اختلافات فرقه اي جلوگيري کنيم تنها راه حل آن اين است که بگوييم همه ي اديان درست و بر حق هستند؟ و نيز اگر بخواهيم جلوي جهنمي شدن انسان هاي بي شماري که هيچ گناهي ندارند و صرفا به خاطر برخي مسائل اجتماعي و نظاير آن نتوانسته اند راه حق را - که به نظر ما اسلام است - بشناسند، بگيريم، آيا تنها راه آن اين است که بگوييم بت پرستي هندويان و سه خدايي و تثليت مسيحيان و توحيد و يکتاپرستي مسلمانان، همه درست و بر حق اند؟ آيا راه ديگري وجود ندارد؟
ارزيابي انگيزه رواني طرح انديشه پلوراليسم
مستضعف، گاهي به افرادي اطلاق مي شود که از نظر اجتماعي تحت سلطه ي زورگويان و ستمگران هستند و از حق و حقوق خود محرومند. اما يک اصطلاح ديگر مستضعف مربوط به علم کلام است و به فردي اطلاق مي شود که به خاطر ضعف شناخت، از رسيدن به راه حق و درست محروم است. ضعف شناخت نيز مي تواند معلول عوامل مختلفي باشد؛ مثل اين که اصلا اسلام به او معرفي نشده و چيزي از آن نشنيده است، يا معرفي شده اما به علت ضعف قواي شناختي از درک ادله عاجز است، يا گرچه ادله را مي فهمداما در جامعه اي زندگي مي کند که در مقابل اين ادله شبهاتي القا مي کنند که نه خود او پاسخ آنها را مي داند و نه مي تواند براي حل آنها به شخص ديگري مراجعه کند، و عوامل ديگر.
هچنين جهل به حق گاهي جهل تقصيري است و گاهي جهل قصوري و بالطبع جاهل هم بر دو قسم است: جاهل مقصر و جاهل قاصر. جاهل مقصر به کسي اطلاق مي شود که علي رغم دسترسي به همه ي امکانات، اعم از رشد فکري و قدرت علمي و آزادي اجتماعي و دسترسي به اطلاعات و ...، سستي و تنبلي کرده و به دنبال تحقيق و مطالعه براي شناخت حق نرفته است. جاهل قاصر کسي است که به هر دليلي اکان دسترسي به حق را نداشته و تشخيص حقيقت برايش ميسر نبوده است .
پس ما در واقع سه گروه افراد داريم: 1- کساني که حق را شناخته اند اما به دليل لجاجت و تعصب و دشمني وعوامل ديگر زير بار آن نمي روند؛ 2- کساني که حق را نمي شناسند اما همه گونه امکانات براي کشف آن در اختيارشان هست؛ 3- کساني که حق را نمي شناسند و امکان نيل به آن را هم نداسته و ندارند. از نظر معارف اسلامي آن چه مسلم است گروه اول اهل عذاب و مخلد در آتشند. جاهل مقصر نيز به اندازه ي تقصيري که کرده عذاب مي شود اما ممکن است مخلد در آتش و عذاب نباشد. باجاهل قاصر، که مستضعف فکري هم از جمله ي افراد آن به شمار مي رود، نيز در روز قيامت معامله ي خاصي مي شود که در بعضي روايات آمده به هر حال اين گونه نيست که مستقيما و بدون هيچ گونه مقدمه اي او را به جهنم ببرند. بنابراين، بين اين عقيده که «تنها يک دين حق در جهان وجود دارد» و « جهنمي شدن اکثريت قريب به اتفاق مردم کره ي زمين» هيچ تلازمي وجود ندارد.
ارزيابي عامل اجتماعي طرح انديشه پلوراليسم
الف - پيروان اديان توحيدي و آسماني: اسلام نسبت به پيروان ادياني نظير مسيحيت، يهوديت و زرتشتي که گر ه تحريف هايي در آن رخ داده اما اصل و ريشه ي صحيحي دارند، روش خاصي در پيش گرفته و با آنان بسيار مدارا مي کند، جان و مال و نواميس آنان محترم است و مي توانند در جامعه ي اسلامي معابد و کليساهاي خود را داشته باشند و به عبادت بپردازند، ازدواج و طلاق و معاملاتشان را بر طبق احکام دين خود انجام دهند و در مقابل ماليات هايي نظير خمس و زکوه که مسلمانان به دولت اسلامي مي پردازند اسلام براي اينان ماليات خاصي که اصطلاحا جزيه ناميده مي شود، وضع کرده و به ازاي آن از جان و مال آنها محافظت نموده و ساير خدمات اجتماعي را در اختيار آنها قرار مي دهد. اينان در بسياري از حقوق،هم سنگ مسلمانان بوده و هيچ تفاوتي با آنان ندارند؛ و همه شنيده ايم که رهبر فرزانه و عدالت گستر اسلام، حضرت علي عليه السلام، در واکنش به ظلمي که به يک شهروند غير مسلمان رفته بود و سپاه معاويه خلخال از پاي يک زن غير مسلمان کشيده بودند، فرمود: اگر شخص مسلمان ازغصه ي اين امر بميرد جا دارد و ملامتي بر او نيست.
ب - کفار معاهد: دسته ي ديگري از غير مسلمانان هستند که پيرو اديان توحيدي نيستند ولي براساس قرارداد و معاهده اي که با حکومت اسلامي دارند مي توانند در همسايگي مسلمانان و يا حتي در داخل جامعه ي اسلامي و در ميان مسلمانان زندگي کنند. به اين دسته اصطلاحا «کفار معاهد» گفته مي شود. البته حقوق وشرايط و وضعيت همه ي آنها به يک نحو نيست بلکه بسته به نوع قراردادي که با حکومت اسلامي دارند فرق مي کند؛ اما به هر حال اسلام با اين گروه از غير مسلمانان نيز مدارا نموده و جان و مال و نواميس آنان محفوظ است.
ج - کفار اهل الحرب: دسته ي سوم از غير مسلمانان آنهايي هستند که به قول معروف به هيچ صراط مستقيمي نيستند و حاضر به هيچ نوع مصالحه و انعقاد قرارداد نمي باشند و يا وقتي پيمان مي بندند آن را نقض مي کنند: «لا يرقبون فيکم الا و لا ذمه (2)؛ درباره ي شما نه خويشاوندي را مراعات مي کنند و نه تعهدي را. » اسلام در مورد اين گروه مي گويد اگر به هيچ نحو حاضر به بحث و مناظره نيستند و به هيچ توافقي تن نمي دهند، با آنها بجنگيد و آنان را به زور وادار به تسليم کنيد. البته حتي در اين جا هم نمي گويد آنها را بکشيد و نسلشان را ازميان برداريد، بلکه جنگ تا جايي ادامه مي يابد که حاضر به تمکين گشته و سر به راه شوند و دست از فتنه جويي بردارند.
بنابراين، اسلام در رابطه با غير مسلمانان در مرحله ي اول، دعوت به بحث و مناظره مي کند تا از طريق منطق و استدلال به حقيقت دست يابند و معلوم شود حق با کيست. و در مرحله ي دوم نيز در صورت عدم پذيرش اسلام از سوي فرد يا گروهي، داوطلب جنگ و نزاع با آنان نيست، بلکه دعوت به صلح و هم زيستي مسالمت آميز مي کند.
ذکر يک نمونه تاريخي از نحوه ي برخورد اسلام با غير مسلمانان
به هر حال مي بينيم که تنها راه جلوگيري از جنگ هاي فرقه اي و مذهبي، بر حق دانستن تمامي اديان و مذاهب و فرق نيست بلکه راه هاي ديگري نيز وجود دارد و اسلام خود، راه حلي منطقي و بسيار پيشرفته در اين زمينه دارد.
بازگشت به بحث اصلي
گر چه در دوران معاصر، پرچمدار تفکر پلوراليسم ديني جان هيک محسوب مي شود و آثار متعدي در اين زمينه دارد اما در مورد تفسير پلوراليسم ديني و مراد از آن، بيان واحدي وجود ندارد و تبيين هاي مختلفي از آن شده است که حداقل سه نحوه بيان را مي توان تشخيص داد .
تفسير اول از پلوراليسم ديني
همچنين شما مي توانيد مسائل خرافي و عقايد باطل را در همه ي اديان پيدا کنيد. بنابراين چه در زمينه ي اعتقادات، چه احکام و چه ارزش ها حق هايي در عالم وجود دارد، ولي مجموعه ي آنها در يک جا جمع نيست بلکه در هر ديني بخشي از حقيقت وجود دارد. به همين دليل لزومي ندارد شما ملتزم و معتقد به يک دين خاص باشيد، بلکه مي توانيد هم يهودي باشيد، هم مسيحي، هم مسلمان، هم بودايي و هم ...؛ به اين معنا که به عناصر خوب هر يک از آنها معتقد و ملتزم باشيد. شما مي توانيد حتي در بوديسم هم، که اعتقادي به وجود خدا ندارد، عناصر مثبتي همچون آرامش روح، تمرکز، وارستگي از دنيا و امثال آنها را پيدا کنيد. البته اين بيان يک گرايش افراطي دارد که مي گويد آميزه ي حق و باطل هر يک از اديان به حدي است که حتي نمي شود گفت يکي بهتر از ديگري است، بلکه همه آنها در يک حد هستند، و گرايش معتدل تر آن اين است که گرچه در همه ي اديان، حق و باطل وجود دارد اما درصد حق و باطل در همه ي آنها يکسان نيست و تفاوتي از اين نظر بين آنها وجود دارد که موجب مزيت نسبي برخي مي شود، ولي به هر حال مزيت مطلق وجود ندارد و همه، هم زيبايي ها و هم زشتي هايي دارند.
ارزيابي تفسير اول پلوراليسم ديني
و ثانيا به خصوص از نظر ما که مسلمان و معتقد به قرآن و اسلام هستيم چنين مطلبي به هيچ وجه قابل پذيرش نيست. ما نمي توانيم بعضي از قرآن را قبول کرده و بعضي ديگر آن را انکار کنيم. انکار بعضي از قرآن، به منزله ي انکار جميع آن است و کسي نمي تواند خود را مسلمان بداند و در عين حال بعضي از قرآن را قبول نداشته باشد. قرآن در اين باره مي فرمايد : «افتؤمنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض فما جزاء من يفعل ذلک منکم الا خزي في الحيوه الدنيا و يوم القيمه يردون الي اشد العذاب(4)؛ آيا به پاره اي ار کتاب ايمان مي آوريد و به پاره اي کفر مي ورزيد؟ پس جزاي هرکس از شما که چنين کند، جز خواري در زندگي دنيا چيزي نخواهد بود و روز رستاخيز ايشان را به سخت ترين عذاب ها باز برند.» و در جاي ديگر مي فرمايد: « کساني که مي خواهند بين خدا و پيامبرانش جدايي بيندازند و مي گويند به برخي ايمان مي آوريم و به برخي کافر مي شويم، اينان در حقيقت کافرانند (5).» به هر حال به نظر ما مسلمانان آن چه که به عنوان اسلام و قرآن از طرف خدا و پيامبرش به مردم ابلاغ شده، تماما حق و درست بوده و هيچ باطل و خرافه اي در آن راه ندارد: «و انه لکتاب عزيز لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه؛(6) و به راستي که آن کتابي ارجمند است که از پيش روي آن و از پشت سرش باطل به سويش نمي آيد.»
البته از اين که بپذيريم در ساير اديان هم عناصر حقي وجود دارد، ابايي نداريم و اين مسأله مشکلي پيش نمي آورد؛ مثلا اين شعار معروف زرتشت: «گفتار نيک، پندار نيک، کردار نيک» شعار خوبي است و کسي منکر آن نيست. به خصوص ادياني مثل مسيحيت، يهوديت و زرتشتي گري که ريشه ي الهي و وحياني دارند، گر چه به اعتقاد ما دستخوش تحريفاتي شده اند، اما همچنان اعتقادات و عناصر حق و درستي در آنها وجود دارد. ولي بايدتوجه داشت که معناي اين سخن آن نيست که ما بپذيريم اسلام هم به مانند اديان ديگر آميزه اي از حق و باطل است، و بگوييم فرقي نمي کند که مسلمان يا يهودي يا مسيحي يا زرتشتي باشي، بلکه همان گونه که گذشت به اعتقاد ما آن اسلامي که خدا توسط پيامبر نازل کرده حق مطلق است و مشتمل بر هيچ باطلي نيست.
تفسير دوم پلوراليسم ديني
اين بيان هم نظير بيان اول داراي دو گرايش افراطي و معتدل است. گرايش افراطي معتقد است که همه ي اين مسيرها از نظر کميت و کيفيت يکسانند و تفاوتي ندارند. گرايش معتدل بر اين عقيده است که اين مسيرهاي مختلف گرچه به نقطه ي واحد ختم مي شوند ولي از نظر مسافت و دوري و نزديکي (کميت) و از نظر سر راست يا پيچ و خم دار بودن (کيفيت) با هم تفاوت هايي دارند؛ يکي طولاني تر است و يکي کوتاه تر، يکي سر راست تر است و ديگري پيچ در پيچ؛ و مثلا اسلام نسبت به مسيحيت، مسير سر راست و کوتاه تري است، اما اگر کسي به مسيحيت و دستورات آن نيز معتقد بود و عمل کرد، او هم به حقيقت مي رسد.
براي اثبات اين بيان دوم و تقويت آن، گاهي به اشعار و تمثيل هاي شعرا و عرفا تمسک مي کنند؛ نظير اين شعر مرحوم شيخ بهايي که مي گويد:
هر جا که روم پرتو کاشانه تويي تو
هر در که زنم صاحب آن خانه تويي تو
در ميکده و دير که جانانه تويي تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تويي تو
مقصود تويي، کعبه و بتخانه بهانه
و خلاصه اگر پرده ي پندار دريده شود، عکس رخ يار را در همه جا، در مسجد و بتخانه و ميکده و کنشت، مي توان ديد و « عباراتنا شتي و حسنک واحد؛ گر چه سخن هاي ما متعدد و مختلف است اما در واقع همه توصيف يک رخ زيبا بيشتر نيست.»
ارزيابي تفسير دوم پلوراليسم ديني
پاسخ اين است که البته در مقام تصور و ثبوت، چنين فرضي ممکن است؛ دايره اي را در نظر بگيريد که شعاع هاي مختلفي از اطراف دايره به مرکز آن مي رود و همه به يک نقطه ختم مي شوند؛ ولي آيا در مورد اديان موجود نيز مي توان اثبات کرد که اين گونه هستند؟ باکمي دقت معلوم مي شود که پاسخ منفي است.
اولين مسأله اي که در اسلام مطرح است مسأله ي توحيد و پذيرش خداي واحد است: « قولوا لا اله الا الله تفلحوا؛ بگوييد معبودي جز خداي يکتا نيست تا رستگار شويد.» اما نظر مسيحيت در مورد همين مسأله اين است: « ان الله ثالث ثلاثه؛ همانا خداوند متعال سومي از سه تاست»؛ يعني سه خدا داريم، يکي اب، که خداي پدر و خداي اصلي است، يکي ابن، که خداي پسر است و يکي هم روح القدس. برخي نيز مي گويند خداي سوم حضرت مريم است. اين اعتقاد که اصطلاحا تثليث ناميده مي شود، اعتقادي است که قرآن و اسلام به شدت آن را رد کرده و با آن مقابله نموده است و معتقدان به آن را کافر دانسته است: « لقد کفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلثه و ما من اله الا اله واحد و ان لم ينتهوا عما يقولون ليمسن الذين کفروا منهم عذاب اليم؛ (7) کساني که گفتند خدا سومين از سه تاست، قطعا کافر شده اند، و حال آن که هيچ معبودي جز خداي يکتا نيست. و اگر از آن چه مي گويند باز نايستند، به کافران ايشان عذابي دردناک خواهد رسيد.» تعبير قرآن راجع به عقيده ي مسيحيان در مورد خدا و اين که حضرت عيسي را پسر خدا مي دانند بسيار عجيب است: « و قالوا اتخذ الرحمن ولدا . لقد جئتم شيئا ادا. تکاد السماوات يتفطرن منه و تنشق الأرض و تخر الجبال هدا؛ (8) و گفتند خداي رحمان فرزندي اختيار کرده است. واقعا چيز زشتي را [ بر زبان] آورديد. چيزي نمانده است که آسمان ها از اين [ سخن] بشکافند و زمين چاک خورد و کوه ها به شدت فرو ريزند.» به راستي که تعبير سنگيني است؛ اعتقاد به تثليث و اين که عيسي پسر خداست به حدي فاسد و ويران گر است که از تأثير فساد آن نزديک است همه ي آسمان ها و زمين و کوه ها متلاشي و ويران شوند. آيا با جود چنين تعابيري مي توان گفت اعتقاد به تثليث و اعتقاد به توحيد، هر دو به حقيقت واحد مي رسند؟! يک مذهب ( اسلام) مي گويد گوشت خوک، حرام و پليد است ومذهب ديگر مي گويد بسيار هم خوب و لذيذ است و خوردنش هيچ اشکالي ندارد. اسلام مي گويد مشروبات الکلي، بدترين چيزها و فرآورده ي شيطان است، و مسيحيت مي گويد بعضي از شراب ها خون خداست . کشيش در مراسم عشاي رباني تکه ناني را در ظرف شرابي مي زند و در دهان شما مي گذارد و مي گويد اين شراب وقتي داخل خون شما شد خون خدا مي شود! انسان هاي عاقل و بالغ که جاي خود دارد، حتي کودکان هم مي فهمند که اين دو دين با اين وضعيت هيچ گاه به نقطه ي واحدي نمي رسند. يکي مي گويد تا شراب نخوري خدايي نمي شوي، ديگري مي گويد خوردن شراب يک کار شيطاني است؛ و ما هنوز هم مي گوييم اينها هر دو به حقيقت واحد رهنمون مي شوند!! روشن است که سخني است نابخردانه و به افسانه و شعر شبيه تر است تا واقعيت؛ مگر اين که خدا و شيطان را هم يکي بگيريم وبگوييم «مقصود من از کعبه و بتخانه تويي تو!» راستي که جاي بسي تعجب و حيرت است که برخي با اين وجود بر «صراط هاي مستقيم» اصرار مي ورزند و مي پندارند علي رغم اين همه تعارضات و تناقضات آشکار بين اديان، همه ي آنها به نتيجه ي واحد مي رسند.
چگونه مي شود اسلام که مي گويد «خدا هست» و بوديسم که معتقد است «خدايي وجود ندارد» هر دو حقيقت واحد باشند؟!! چگونه مي شود هم علي و هم معاويه، هم امام حسين و هم يزيد و شمر بن ذي الجوشن، همه بر حق باشند و دنباله روي هر کدام، صراط مستقيمي باشد که به نقطه ي واحدي مي رسد؟!! يکي به شرق و يکي به غرب، يکي به شمال و يکي به جنوب مي رود و در دو مسير کاملا مقابل و دو قطب کاملا متضاد هستند، با اين حال اصرار داريم که همه، صراط هاي مستقيمي به سوي حقيقت واحدند!!
ترسم نرسي به کعبه اي اعرابي
اين ره که تو مي روي به ترکستان است
به هر حال اين تفسير دوم پلوراليسم ديني هم، که بگوييم همه ي اديان و مذاهب ما را به يک سر منزل مقصود واحد مي رسانند، البته به عنوان شعر چيز خوب و قشنگي است اما عاري از واقعيت و حقيقت بوده و بطلان آن از آفتاب روشن تر است.
تفسير سوم پلوراليسم ديني
در مباحث شناخت ومعرفت شناسي، برخي (پوزيتيويست ها) اين طورمي گويند که شناخت ها و معرفت هايي که ما داريم به طور کلي به دو دسته تقسيم مي شوند: يک دسته، معلومات و معارفي است که قابل تجربه ي حسي و عيني است؛ مثل اين که من مي گويم اين چراغ روشن است، اين قضيه قابل تجربه ي حسي است؛ شما کليد را مي زنيد، همه جا تاريک مي شود و هيچ چيز ديده نمي شود. دوباره کليد را مي زنيد، همه جا روشن مي شود و مي توانيد اشياي پيرامون خود را ببينيد. يا وقتي مي گوييم آتش مي سوزاند، اين قابل تجربه حسي است؛ شما دستتان را نزديک آتش مي بريد و مي بينيد که مي سوزاند. اين دسته از قضايا و معرفت ها را که قابل حس و تجربه اند مي شود گفت راست و دروغ، حق و باطل و درست و نادرست دارد. راه کشف آن هم همين حس و تجربه است .
اما دسته ديگر از قضايا وشناخت هاي ما آنهايي هستند که قابل حس و تجربه نيستند. اين گروه از گزاره ها را که قابل نفي و اثبات عيني و تجربي نيستند، يا مي گويند اصلا بي معناست و يا مي گويند صدق و کذب در آن راه ندارد و از اين نظر نمي توان قضاوتي در مورد آنها کرد. پوزيتويست هاي افراطي مي گويند اين نوع گزاره ها اصلا بي معنا هستند و مثل اين مي ماند که بگوييم «نور اين چراغ، ترش مزه است!» يا بگوييم « نور اين چراغ ، پادشاه انگلستان است!»؛ همچنان که اين دو گزاره بي معنا و مفهوم هستند، تمامي گزاره هاي غير حسي و غير تجربي نيز همين حکم را دارند. گزاره هاي ديني از همين سنخ هستند. گزاره هايي نظير اين که «خدا هست» ، « خدا يکي است»، « خدا سه تاست»، « خدا نيست »، سخناني بي معنا و مفهومند که دعوا کردن بر سر راست و دروغ و حق و باطل آنها بيهوده است و هيچ تفاوتي ندارد که شما کدام يک را بگوييد. چه بگوييد «خدا يکي است» و چه بگوييد «خدا سه تاست» ، هر دو گزاره از نظر ارزش کاملا يکسانند، چون در واقع اصلا ارزش و معنا و مفهومي ندارند. هيچ کدام نه لباس به تن مي شود و نه غذاي شکم و نه هيچ گرهي از هيچ يک از مشکلات زندگي ما باز مي کند!
اما پوزيتويست هايي که تا حدودي معتدل تر هستند، نسبت به گزاره هاي غير حسي و غير تجربي، و به اصطلاح ماوراي طبيعي، مي گويند البته اين گزاره ها بي معنا نيستند، ولي به هر حال چون از دسترس حس و تجربه بشر خارجند لذا نه مي توانيم آنها را نفي کنيم و نه مي توانيم اثبات کنيم. نتيجه ي اين گرايش، نوعي شکاکيت و نسبيت است؛ يعني در برابر گزاره هاي غير حسي و غير تجربي، و از جمله گزاره هاي ديني، يا مي گوييم حق و باطل آن را نمي دانيم، و يا مي گوييم حق باطل و راست و دروغ بودن آنها نسبت به زمان ها و افراد و جوامع مختلف تفاوت مي کند، و همه ي آنها هم حقند و هم باطل، هم راستند و هم دروغ؛ بستگي دارد نسبت به چه کسي و چه زماني و چه جامعه و چه محيطي آنها را بسنجيم.
گاهي نيز گفته مي شود که مفاهيم ارزشي و چيزهايي که مربوط به خوب و بد و بايد و نبايدها هستند، صدق و کذب و حق و باطل در آنها راه ندارد. گزاره هايي از قيبل «بايد به عدالت رفتار کرد»، « نبايد ظلم کرد»، «راست گفتن خوب است» و « دروغ گفتن بد است»، از مقوله احساس و سليقه و عواطف و از اين قبيل است و مانند دوست داشتن رنگ مي ماند که گرچه امري معني دار است اما پايه و اساس برهاني و استدلالي ندارد.
به هر حال بر طبق اين تفسير سوم از پلوراليسم ديني، اختلاف اديان و گزاره هاي ديني، يا از قبيل اختلاف رنگ سبز و زرد است که نمي توان به طور مطلق گفت يکي زشت و ديگري زيباست، بلکه بايد گفت هر دو خوب و زيبا هستند، و يا اين است که بالاخره چون واقع و نفس الامر آنها براي ما معلوم نيست و فعلا بر رد و قبول هيچ يک نمي توانيم برهاني اقامه کنيم، بنابراين نبايد بر سر آنها دعوا کنيم؛ همه مثل هم هستند و تفاوتي نمي کند که به کداميک معتقد و ملتزم باشيم.
ارزيابي تفسير سوم پلوراليسم ديني
1- آيا، همان گونه که پوزيتويست هاي افراطي ادعا مي کنند، گزاره هايي که از يک واقعيت حسي و تجربي حکايت نمي کنند، بي معنا هستند؟
2- آيا گزاره هايي که مشتمل بر مفاهيم ارزشي هستند و بايد و نبايد و خوب و بد را مطرح مي کنند، متصف به صدق و کذب نمي شوند و حق و باطل در مورد آنها مطرح نيست؟
3- آيا به طور عموم، هر معرفتي، چه در زمينه ي بايد ها و نبايدها و چه در زمينه ي هست ها و نيست ها، نسبي است و هيچ گزاره ي مطلق وثابت و يقيني نداريم؟ يا اين گونه نيست و ما مي توانيم هم در زمينه ي هست ها و هم در زمينه ي بايدها يقينياتي داشته باشيم؟
4- در خصوص معرفت ديني، آيا معرفت ديني يقيني و ثابت و مطلق داريم؟ يا همه ي معرفت هاي ديني تابع برداشت و به اصطلاح، قرائت هاي ماست؟ اين بحث، همان بحث هرمنوتيک و تفسير هرمنوتيکي متون ديني است.
براي بررسي صحت و سقم تبيين سوم از پلوراليسم ديني، بايد پاسخ سؤالات فوق روشن شود، که ان شاءالله در بحث آينده به آن خواهيم پرداخت.
پي نوشت :
1. نحل/125 .
2. توبه/8 .
3. ر.ک: مائده/45-48 .
4. بقره/85 .
5. نساء/15 .
6. فصلت/41-42 .
7.مائده/73 .
8.مريم/88-90 .