وجود در نگاه پارمنيدس و ملاصدرا (3)

وجود در نگاه ملاصدرا و مقايسه ي آن با رأي پارمنيدس چنانکه مي دانيم، کانوني ترين مسأله اي که مي توان آن را سنگ بناي فلسفه ي صدرايي به حساب آورد مسأله وجود است؛(1) موضوعي که همه ي ابتکارات و نوآوريهاي اين فيلسوف به تأمل در حقيقت آن باز مي گردد و بسياري از مسائلي که تا زمان او راه حل مناسبي نيافته بودند، با نظر به حقيقت آن، پاسخ شايسته اي مي
شنبه، 4 ارديبهشت 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
وجود در نگاه پارمنيدس و ملاصدرا (3)
وجود در نگاه پارمنيدس و ملاصدرا (3)
وجود در نگاه پارمنيدس و ملاصدرا (3)

نويسنده: دکتر زهرا (ميترا )پورسينا




وجود در نگاه ملاصدرا و مقايسه ي آن با رأي پارمنيدس

چنانکه مي دانيم، کانوني ترين مسأله اي که مي توان آن را سنگ بناي فلسفه ي صدرايي به حساب آورد مسأله وجود است؛(1) موضوعي که همه ي ابتکارات و نوآوريهاي اين فيلسوف به تأمل در حقيقت آن باز مي گردد و بسياري از مسائلي که تا زمان او راه حل مناسبي نيافته بودند، با نظر به حقيقت آن، پاسخ شايسته اي مي يابند.
وي در مقدمه ي کتاب مشاعر خود مي گويد:
از آنجا که مسأله ي وجود اساس قاعده هاي فلسفي، و مبناي مسائل الهي است، و محوري است که سنگ آسياي علم توحيد و علم معاد و حشر ارواح و اجسام و بسياري از آنچه تنها ما استنباط کرده ايم، را تشکيل مي دهد، پس هر کس که از شناخت وجود جاهل باشد، ناداني وي به امهات و معظمات سرايت مي کند، (صدرا، المشاعر، ص4)
و به اين ترتيب نشان مي دهد که اين موضوع چنان در نظر وي مهم است که نه تنها مسائل فلسفي محض بلکه اصول و اعتقادات ديني نيز مي توانند بر آن بنا شوند. به همين لحاظ وي رساله ي مشاعر خود را از مسأله وجود و ثابت بودن آن در هر موجودي آغاز مي کند.

شمول وجود

صدرالمتألهين در مشعر دوم از کتاب مشاعر، به کيفيت شمول وجود نسبت به اشياء مي پردازد و آن را به مانند شمول معناي کلي نسبت به جزئيات خود و نه چون کلي طبيعي يا جنس و نوع و عرض، بلکه از سنخ ديگري مي داند که جز عرفا(يا راسخون در علم )آن را نمي شناسند؛ به بيان او، آنان گاه از حقيقت وجود به «نفس رحماني» تعبير مي کنند و گاه به رحمتي که «همه چيز را فرا گرفته است»؛ و گروهي نيز آن را «حق مخلوق به» مي خوانند؛ همچنين ايشان از «انبساط نور وجود» بر هياکل ممکنات و قوابل ماهيات و نزول آن در منازل هويات سخن مي گويند.(صدر،مشاعر، ص8)
وي در کتاب اسفار نيز فصلي تحت عنوان «درباره ي سريان وجود»دارد که در آن اشياء را از نظر موجوديت به سه مرتبه تقسيم مي کند و مي گويد:
بدان که موجوديت اشياء سه مرتبه دارد: نخستين مرتبه، وجود صرف است که وجودش به غير خودش تعلق ندارد، و وجودي است که مقيد به قيد نيست. اين مرتبه از وجود را عرفا هويت غيبيه و غيب مطلق و ذات احديت مي نامند و همان است که اسم و صفتي ندارد و معرفت و ادراک به آن تعلق نمي گيرد؛ مرتبه ي دوم، موجودي است که به غير خودش تعلق دارد، [يعني] همان موجودي که به وصف زائدي مقيد است؛ [و] مرتبه ي سوم، همان وجود منبسط مطلقي است که عموميتش نه به نحو کليت، بلکه به نحوي ديگر است؛ [چرا که] وجود، صرف تحصل و فعليت است، در حالي که کلي، خواه کلي طبيعي خواه کلي عقلي، مبهم است و در تحصل و وجودش نيازمند انضمام چيزي است تا آن را تحصل و وجود ببخشد، و وحدتش وحدت عددي نيست که مبدأ اعداد باشد، بلکه آن حقيقت منبسط بر هياکل ممکنات و الواح ماهيات است که منضبط در وصف خاصي نمي شود و در حد معيني همچون قدم و حدوث، تقدم و تأخر، کمال و نقص، عليت و معلوليت، جوهريت و عرضيت، و تجرد و تجسم منحصر نمي گردد.(صدرا، اسفار، ج2،صص327-328)
و در ادامه چنين تأکيد مي کند که اين وجود به حسب ذاتش، متعين به جميع تعينات وجوديه و تحصلات خارجيه است، نه به سبب انضمام چيز ديگري به آن، و همه ي واقعيات خارجي از مراتب ذات و انحاء تعينات آن منبعث مي شوند؛ اين وجود اصل عالم است و در عين وحدتش، به واسطه ي اتحاد موجودات با ماهياتشان متعدد مي شود؛ لذا با موجود قديم قديم و با موجود حادث حادث است، با معقول معقول و با محسوس محسوس است. (صدرا، اسفار،ج2،ص328)
بنابراين ملاصدرا در عالم وجود نمي بيند. او هر آنچه هست را طور و نحوه و گونه اي از وجود مي بيند و البته اين نحوه سريان وجود در موجودات، از ديد او، با هيچ چيز ديگر قابل قياس نيست.

مقايسه

نکته اي که در قطعه ي مربوط به کتاب مشاعر جلب توجه مي کند اين است که ملاصدرا شناخت شمول وجود را در عالم تنها در توان عرفا مي بيند. اين نکته و بيانات ديگري از صدرا که نشان از بهره هاي فکري او از عرفا در نگاه به هستي دارد و سبب مي شود که وي دستيابي به حقيقت را با نگاهي فراتر از نگاه ظاهربين حواس ملاحظه کند، انديشه ي او را با انديشه ي پارمنيدس قابل مقايسه مي سازد. اگر در پارمنيدس يافتن حقيقت و طي طريق آن از راه حواس ظاهري ممکن نيست، در صدرا هم نمي توان با تکيه بر داده هاي حواس به حقيقت دست يافت.
منظومه ي پارمنيدس و راهي که وي براي يافتن حقيقت طي مي کند، به اعتقاد برخي از متفکران مي تواند حاکي از نوعي تجربه ي عرفاني يا چيزي شبيه به آن باشد؛ لکن حتي اگر عرفاني خواندن آن بنا به اعتقاد برخي از متفکران قابل قبول نباشد.(ر ک.به: گاتري، ص50-45) نمي توان از تصريح وي در منظومه اش مبني بر اينکه بايد از پيروي حواس بر حذر بود و داوري را به عهده ي عقل گذاشت چشم پوشيد. آنچه مي تواند از تصريحات و تلويحات پارمنيدس در منظومه اش به دست آيد، اين است که براي او ادراک بي واسطه ي حقيقت از طريق «نوس» ممکن است. و اين نگرش، نگرشي است که لااقل از حيث عدم پذيرش حواس به منزله ي منبع نهايي دريافت حقيقت، و بلکه از حيث تکيه بر قوه اي عالي در دورن انسان در دستيابي به حقيقت نيز، کم و بيش ميان اين دو انديشمند تشابه ايجاد مي کند.

اصالت وجود

صدرالمتألهين پس از بيان نحوه ي شمول وجود بر موجودات در کتاب مشاعر، وارد بحثي مي شود که سير فلسفه اسلامي را به نحو چشمگيري تحت تأثير قرار داده است و آن طرح بحث اصالت وجود است.
ملاصدرا در بحث از اصالت وجود، بر اعتباري انگاشتن وجود در موجودات خط بطلان مي کشد و تنها خود وجود را متحقق در خارج مي شمرد. براين اساس، به اعتقاد او، نه حدود و ماهيات اشياء بلکه هستي آنهاست که اصالت دارد. به بيان ديگر، هر آنچه را که امري واقعي مي شماريم، از حيث ماهيت ذهني و اعتباري و تنها از حيث وجود عيني و خارجي است؛ چنانکه وي در مشعر سوم از مشاعر خود تصريح مي کند:
بدان که وجود سزاورترين چيز است به اين که داراي حقيقت موجود باشد.
آن گاه شواهدي در تأييد سخن خود مي آورد که از جمله ي آنها اين شاهد است که: حقيقت هر چيز وجود آن است که به واسطه ي آن، آثار و احکامش بر شيء مترتب مي شوند. پس بنابراين وجود شايسته ترين چيز است به اينکه داراي حقيقت باشد. زيرا غير وجود به واسطه ي آن داراي حقيقت مي شود. پس آن، حقيقت هر داراي حقيقتي است، و در اينکه خودش داراي حقيقت باشد به حقيقت ديگري نيار ندارد. پس وجود بنفسه در اعيان است و غير آن -يعني ماهيات- به واسطه ي آن، به خودي خودشان، [حاصل] در اعيانند.(صدرا، المشاعر، صص10-9)
کتاب شواهد الربوبيه نيز با همين مطلب آغاز مي شود و همين استدلال، در ابتداي کتاب در اثبات تحقق عيني داشتن وجود مي آيد.

مقايسه

سخن ملاصدرا نشان مي دهد که وي تنها وجود را در عالم عيني و حقيقي مي بيند. اگر چه اين مسأله بدين نحو در فلسفه ي پارمنيدس نيامده و مطرح نبوده است اما حقيقتي که اين دو فيلسوف بدان توجه داشته اند بسيار به هم نزديک، و به معنايي، يکي است. آنچه در اينجا مهم است اين است که همه کثرتها، تغييرها، پيدايش و فناها، ظواهر عالمند نه حقيقت آن. اگر چشم خود را به وراي آنها بدوزيم به حقيقتي واحد دست مي يابيم که اصل هستي، آن است. اختلافها و کثرتها، بنا به رأي صدرالمتالهين، در بُعد از هستي محض، و به نظر پارمنيدس، در «راه گمان» يافت مي شوند. بنابراين وجه مشترک اين دو ديدگاه در اينجا توجه به اين مطلب است که آنچه حقيقت است و في الواقع متحقق در خارج، هستي است و نه چيز ديگر. حال، ملاصدرا چيستي اشياء را عکس و شبحي مي بيند که واقعيت ندارند، لکن وجود آنها را وهم و پندار نمي داند (چرا که به ذومراتب بودن آن حقيقت قائل است)، در حالي که پارمنيدس براي وجود مراتبي قائل نيست، و لذا کثرات و تغييرات را در زمره ي اوهام جاي مي دهد- چنانکه بدان اشاره خواهيم کرد.

درک حقيقت وجود

موضوع مهم ديگري که صدرالمتألهين در کتاب الشواهد الربوبيه، پس از بيان مطلب بالا طرح مي کند، درک حقيقت وجود است او مي گويد: (صدرا، ترجمه ي شواهد، صص7-8)
ممکن نيست که حقيقت و کنه وجود را تصور نمود، نه به وسيله ي حد و نه به وسيله ي رسم، و نه به وسيله صورتي مساوي با وجود. زيرا تصور حقيقت خارجي هر چيزي عبارت است از حصول معناي آن چيز در ذهن و انتقال يافتن آن معني از خارج به ذهن. و اين عمل درباره غير وجود قابل اجراست ولي در مورد وجود ممکن نيست. پس ممکن نيست به حقيقت وجود راه يافت، مگر از طريق شهود به چشم باطن.

مقايسه

راه شهود که به نظر صدرالمتألهين تنها راهي است که مي توان به واسطه ي آن به مشاهده ي حقيقت وجود دست يافت، شايد با فعل noein (انديشيدن درباره ي) که به عمل تشخيص بي واسطه در يوناني، مربوط مي شود (و توضيح آن گذشت) قابل مقايسه باشد.
اين که در يوناني قوه ي انجام noein، نوس است و اين قوه فعاليتي کاملاً متمايز از فرايند استدلال قياسي دارد و حتي به بيان ارسطو نيز «اشتباه ناپذير».(گاتري، صص61-58) و در تلقي عمومي يوناني نظر ما را به اين نکته جلب مي کند که آنچه مورد نظر ملاصدرا وپارمنيدس است حقيقتي است که از طريق چنين قوه اي، يا به تعبير ما از طريق شهود باطني، قابل مشاهده است و روشن است که اين راه راهي نيست که عموم مردم (يا به اصطلاح پارمنيدس، ميرندگان) در آن طي طريق کرده باشند. بنابراين بايد ديد آنچه حواس ما آنها را در مي يابند و به نظر عموم انسانها واقعي مي رسد چيست.
به نظر پارمنيدس، راه حس، در حقيقت، راه گمان است که يافته هاي آن جز وهم نيست. بنابراين، به آنچه چشمها و گوشها و... به آن گواهي مي دهند نمي توان اعتماد کرد. اما معرفت حسي، به نظر ملاصدرا، سطحي از معرفت است، که گرچه راهيابي خطا به آن قابل نفي نيست، لکن وهم محض هم نمي تواند بود.

معرفت حسي و عقلي

اصولاً فلاسفه و از جمله ملاصدرا، معرفت حسي را يکي از اقسام و مراتب ادراکات انساني مي دانند که بدون آن علم حاصل نمي شود. از نظر ايشان، خود ادراکات حسي اساساً مقدمه ي تحصيل علم به دستيابي به واقع هستند. ملاصدرا در اسفار جلد سوم (ص360) به تقسيم ادراک به چهار قسم احساس، تخيل، توهم و تعقل و تعريف هر يک از آنها مي پردازد و با اينکه همه را از امور مجرده مي شمارد، ادراک عقلي را اتم آنها مي داند و دليل آن را چنين بيان مي کند:
ادارک عقلي کامل ترين است؛ چرا که ادارک عقلي به ظواهر شيء محدود نمي شود بلکه در ماهيت و حقيقت شيء رخنه و نفوذ مي کند. و اما در مقابل ادراکات حسي را جز به ظواهر اشياء و اصل نمي بيند و مي گويد:
و اما ادراکات حسي مشعرب به جهالت است و دستيابي آنها با فقدان همراه است [يعني به چيزهايي دست نمي يابند] پس حس جز به ظواهر اشياء و قوالب ماهيات دست نمي يابند و [بنابراين] به حقيقت و باطن آنها نمي رسد. (صدرا، اسفار، ج3،ص367)
پس، از بيان فوق معلوم مي شود که ادراکات حسي به نظر ملاصدرا انسان را به باطن امور نمي رساند و از نظر مرتبه، پايين ترين سطح ادراک است اما پوچ نيست.

مقايسه

حال، مي توان نظر دو فيلسوف را دراين باب مقايسه کرد؛ بدين ترتيب که هيچ يک از اين دو متفکر براي ادراکات حسي ارزشي برابر با ادراکات عقلي قائل نيستند. و نيل به حقيقت امور را به عقل واگذار مي کنند. ليکن اين که آيا عقل در نظر هر دو به يک معناست يا نه، جاي بحث دارد ولي به هر حال اين سطح، سطحي از ادراک است که به نظر هر دو، از بالاترين مراتب ادارک محسوب مي شود و حتي به نظر پارمنيدس حقيقت را جز به وسيله عقل نمي توان به دست آورد. اما پارمنيدس هيچ ارزش معرفتي اي براي داده هاي حواس قائل نيست در حالي که ملاصدرا واقع نمايي اوليه ي حواس را مي پذيرد.

وجود حقيقتي واحد يا ذو مراتب ؟

اينک به مسأله ديگري مي رسيم که بررسي آن در فلسفه ي پارمنيدس و ملاصدرا اهميت اساسي دارد و آن اينکه آيا وجود، حقيقتي واحد است يا متکثر، و ديدگاه هر يک از دو فيلسوف در اين باب چيست.
با توجه به اصل زير بنايي اصالت وجود و اشتراک معنوي وجود در حکمت متعاليه، روشن است که ملاصدرا بايد حقيقت وجود را حقيقتي واحد بداند. اما اگر چنين است، پس با کثراتي که به ادراک ما در مي آيند چه بايد کرد؟ آيا همه ي اين کثرتها و اختلافها را مي توان وهم و گمان دانست؟
پاسخ ملاصدرا به اين سوال منفي است به اعتقاد وي، حقيقت وجود در عين وحدت کثير و در عين کثرت واحد است؛ زيرا وجود حقيقتي مشکک و ذومراتب است. درست است که مابه الاشتراک همه ي موجودات به وجود آنهاست اما مابه الاختلافاتشان نيز به همان وجود است.
وي در کتاب اسفار خود اين گونه به اصل فوق اشاره مي کند:
از آنجا که وجود در بعضي از موجودات مقتضي ذات آن است...، و در برخي به حسب طبع نسبت به برخي ديگر مقدم است، و در بعضي از موجودات اتم و اقوي است، پس وجودي که سببي ندارد نسبت به موجوديت شايسته تر از سايرين است، و آن وجود بالطبع بر همه ي موجودات تقدم دارد، و وجود هر يک از عقول فعاله بر وجود بعدي اش وجود جوهر بر وجود عرض تقدم دارد.
و همچنين وجود مفارق قوي تر از وجود مادي، و علي الخصوص وجود خود ماده ي قابله، است که در نهايت ضعف است، تا جايي که گويي شبيه نيستي است.(صدرا، اسفار، ج1،ص36)
پس به اين ترتيب آنچه سبب اختلاف موجودات مي شود، شدت و ضعف يا تقدم و تأخر مرتبه وجودي آنهاست و اين تنزل وجود است که سبب تکثر آن مي شود و الا وجود، خود، حقيقتي است واحد.

مقايسه

اما در مقابل، در نظر پارمنيدس چنين تشيک و اختلاف مراتبي نمي توان قائل شد. هستي تنها متصف به وحدت مي شود و همه ي اختلافها و کثرتها پندارهايي بيش نيستند. همه ي صفاتي که پارمنيدس براي هستي بر مي شمرد، در نظر ملاصدرا در يک جا مصداق دارد وآن بالاترين مرتبه ي هستي است. به نظر ملاصدرا نيز در آنجا که ذات موجود، اقتضاي وجود آن را مي کند، و هستي، هستي محض است و به تعبيري هيچ شائبه ي عدم در آن نيست، وجود، ازلي، ابدي، واحد مطلق، بلاتحرک و تغير و... است. اما چنين نيست که تنها او، که واجب الوجود است، موجود باشد وموجوداتي که در مراتب نازلتر قرار دارند نيز بهره مند از هستي اند، لکن نه به شدت واجب الوجود.
اما در اينجا نکته اي وجود دارد و آن اينکه در نظر صدرالمتألهين همه موجوداتي که در مراتب بعد از وجود محض قرار گرفته اند، نسبتشان با واجب الوجود نسبت عين الربطي است. بدين معنا که موجودات، همگي، تجليات هستي محض اند، عين ربط و تعلق به اويند، هيچ کدام چيزي از خود ندارند و به يک معنا، اگر ما تنها چشم خود را به هستي محض بدوزيم، جز او موجود ديگري در عالم نيست. همه، هيچند؛ يا به بيان دقيقتر، جز ربط محض نيستند. اما چون همگي ربط و تعلق محض به اويند، همگي هستند. پس در تفسير فوق کلام دو فيلسوف به هم نزديک مي شود؛ خصوصاً اگر کلام پارمنيدس را هم به نوعي ديگر تعبير کنيم و محسوسات را در نظر او نيستي محض ندانيم. يعني بگوييم الهه پارمنيدس را تنها از حقيقت واقعي تلقي کردن آنچه به ادراک چشمها و گوشها در مي آيد بازداشته است.
اينک کلام صدرالمتالهين در اين باره:
مبادا... براي تو لغزشي در معرفت حق و حقيقت پيش آيد... کثرتهاي ظاهري همگي در آن وحدت جامع وسيع محيط، مضمحل گشته و در سطوع نور حقيقت، محو و مقهورند و پندارهاي غلط و نادرست اوهام همگي مرتفع گشت و حق آشکار گرديد و نور وجود که نافذ در هياکل ماهيات است تجلي و درخشش نمود و ماهيات و کثرات را محو و در برابر شروق تجليات خود مقهور و مستور نمود و حق را جانشين باطل کرد تا که باطل را ناچيز و بي اثر کند و ناگاه باطل از صحنه ي وجود و پندارها پاي بيرون نهاد. پس واي بر پيروان ثنويت و توصيفي که از صفحه ي آفرينش مي کنند. غافل از اين که آفتاب حقيقت طالع گشت و با نور و فروغ او معلوم و مکشوف شد که هر آنچه را که نام وجود بر او گفته مي شود نيست مگر شأني از شئون واجب الوجود واحد قيوم، و جلوه اي است از جلوه هاي نور او که نورالانور است. (صدرا، شواهد، ص83)
اگر کلام پارمنيدس را بدين نحو بفهميم که او براي هيچ موجودي به جز هستي محض، قائل به موجوديت نيست، آنگاه بايد گفت تفسيري که ملاصدرا از عالم هستي ارائه مي کند تفسيري معقول و مقبول است و در مقابل به کلام پارمنيدس همان اشکالي وارد است که ژيلسون نيز به آن توجه کرده است. وي در کتاب وجود و برخي فلاسفه مي گويد:
اگر موجود بودن و وجود داشتن، امري واحد باشند، لازم است که ما هر آنچه را که نشانگر ويژگي هاي خالص وجود نيست از وجود بالفعل بپيراييم. حال، وجود واحد است، اما جهان محسوسي که ما در آن زندگي مي کنيم همچون کثير بر ما نمودار مي شود. ...اگر ما وجود را به جهان محسوس نسبت دهيم، بايد بگوييم که وجود نه واحد است و نه متجانس و نه بسيط، که مي دانيم چنين چيزي ناممکن است. ...حال اگر تنها آن که شايسته ي عنوان وجود است هست، يا وجود دارد، بايد درباره ي جهان محسوس بکلي، گفت که وجود ندارد. نتيجه اي عجيب اما گريزناپذير که، حتي امروزه، هر متفکر ما بعدالطبيعي خود را مخالفت با آن مي يابد. اگر واقعيت آن است که هست، در اين صورت هيچ چيز جز وجود واقعي نيست، و از آنجا که با تجربه اي از چيزي که آن را مطلقاً واحد، ازلي و فناناپذير، تماماً متجانس، پايدار و مبراي از تغيير بدانيم نداريم، ضرورتاً نتيجه مي شود که واقعيت حقيقي متعلق محض ذهن است. (Gilson,p.9)
اينجاست که اگر به ديدگاه ملاصدرا باز گرديم، اشکال ژيلسون نيز پاسخ شايسته اي مي يابد. اگر وجود حقيقتي ذومراتب باشد، آنگاه موجودات محسوس نيز از وجود بهره اي دارند و همين اندازه از وجود است که آنها را به صفاتي که بيان شد متصف مي کند.

صفات وجود

به نظر ملاصدرا، همه ي موجودات، به هر اندازه اي که از وجود بهره مند باشند از صفات کماليه نيز بهره مندند. چنانکه وي در کتاب شواهد مي گويد:
وجود در هر چيزي عين علم و قدرت و ساير صفات کماليه اي است که براي هر موجودي از آن جهت که موجود است ثابت است، ليکن در هر موجودي بر حسب درجه و مرتبه ي وجود آن موجود خواهد بود.(صدرا، شواهد، ص9)
و بنابراين واجب الوجود، که بالاترين مرتبه ي هستي است، عين کمال محض است:
وجود حق تعالي که عين ذات و ماهيت اوست، عيناً مظهر جميع صفات کماليه است، بدون آنکه کثرت و انفعال و قبول و فعلي در ذات وي لازم آيد. (همان، ص63)

مقايسه

حال، مي توان گفت که با توجه به اين مطلب، صفاتي که پارمنيدس براي وجود برمي شمارد، تا آنجا که صفت کمالي نامحدود است، با نظر ملاصدرا در هستي مطلق مشترک است و در آنجا که صفتي او را به حدي محدود کند، رأي دو فيلسوف از يکديگر جدا مي شود. البته ديدگاه پارمنيدس نيز، علي القاعده، هيچ صفت محدودي را براي وجود ترسيم نمي کند. تنها در آنجا که مي گويد که آن محدود است، و مانند گوي است، مسأله مبهم مي شود. اما به نظر مي رسد که سازگاري دروني کلام فيلسوف به ما اجازه نمي دهد که در اينجا سخن را به گونه اي بفهميم که با ساير سخنان وي متباين باشد. بنابراين، همان گونه که در بخش پيشين گذشت، يا بايد آن را تعبيري مجازي دانست و يا نظر گاتري را پذيرفت که قائل است به اين که بر طبق ايده هاي آن زمان اگر واقعيت حدود مکاني نداشت هرگز به صورت کامل موجود نبود. به هر حال، آنچه در اينجا مهمتر به نظر مي رسد اثبات صفت کمال براي هستي است که پارمنيدس بر آن تاکيد دارد.

آيا علم به معدوم تعلق مي گيرد؟

آخرين مطلبي که لازم است در اين مقال بدان اشاره شود، مسأله علم به معدوم است که پارمنيدس نيز در منظومه خود، در چند جا، به آن اشاره مي کند.
يکي از قواعدي که در فلسفه ي اسلامي مطرح است اين است که: «کل معلوم فهو موجود»: يعني هر چيزي که علم به آن تعلق مي گيرد، پس موجود است؛ و بنابراين «هر آنچه معدوم است متعلق علم نيز قرار نمي گيرد.» فيلسوفان اسلامي هر يک براي اثبات قاعده ي فوق دلايلي عرضه کرده اند و البته به يک معنا نيز آن را در زمره ي بديهيات دانسته اند؛ چرا که اگر علم را جز حکايت نفس الامر ندانستيم، طبيعتاً چنين نتيجه اي نيز حاصل مي شود. يعني هنگامي که معناي علم و آگاهي تنها نشان دادن واقع باشد، آنگاه تنها امر موجود است که معلوم واقع مي شود و آنچه موجود نيست بالضروره معلوم نيز نيست.
اکنون اگر به خاطر آوريم که پارمنيدس نيز در منظومه ي خود بر اين مطلب تصريح مي کند که «تو نه مي تواني آنچه را نيست بشناسي... نه آن را برزبان آوري... زيرا آنچه مي تواند انديشيده شود و آنچه مي تواند باشد همان چيز است»(گاتري، ص51) و در تفسير سخن او، رأي گاتري را بپذيريم (نه رأي کساني که قائل به وحدت انديشه و وجود در نظر اويند) که متعلق انديشه هستي است، کلام وي با رأي فلاسفه ي اسلامي، و از جمله صدرالمتألهين يکي مي شود؛ اگر چه در پاسخ به شبهه اي که در اينجا مطرح است، يعني شبهه ي معروف «معدوم مطلق» دو بيان مي توان داشت.
راهي که گاتري در رفع اين اشکال در پيش گرفته بود در بخش پيشين گذشت. اما آنچه ملاصدرا در اين خصوص مي گويد، به نحو خلاصه، اين است که اشکال فوق اصل قاعده را مخدوش نمي کند. زيرا همه ي معدوماتي که متعلق علم قرار مي گيرند به حمل شايع صناعي موجودند (به وجود ذهني) و تنها به حمل اولي ذاتي معدومند. بنابراين واقعاً علم به آن چيزي تعلق مي گيرد که بهره مند از هستي باشد.(رک.به: ابراهيمي ديناني، ص548و ص556)

جمع بندي

با توجه به مطالبي که گذشت، روشن شد که پارمنيدس به عنوان نخستين فيلسوفي که درباره ي وجود به بحثي جدي پرداخت، و ملاصدرا به عنوان فيلسوفي که فلسفه ي خود را دائر مدار مسأله وجود قرار داد، دو شخصيتي اند که ديدگاههايي قابل مقايسه با يکديگر دارند.
در درجه ي نخست بايد گفت که اين دو انديشمند از نگاه کردن به ظواهر هستي در مي گذرند و توجه خود را به باطن و حقيقت هستي معطوف مي دارند و آن را چون نوري ساطع در عالم مي بينند؛ نيز هر دو معتقدند که براي دريافت اين حقيقت، هيچ گاه نمي توان از حواس ظاهري کمک گرفت و در واقع، طي طريقي باطني لازم است تا بتوان به مشاهده ي حقيقت هستي نائل شد. آنگاه اين مشاهده ايشان را به اين حقيقت سوق مي دهد که هستي محض، حقيقت اصيل است نه آنچه به حواس ظاهري ما در مي آيد؛ اين حقيقت تکثربردار نيست و صفات منتسب بدان تنها صفات کمالي مي توانند بود.
اما اختلاف دو ديدگاه از آنجا نشأت مي گيرد که پارمنيدس وحدت اين هستي را با کثرت پديدارها قابل جمع نمي داند و در نتيجه قائل به پنداري بودن پديدارها مي شود و ليکن ملاصدرا با اينکه صفات فوق را تنها شايسته ي بالاترين مرتبه ي هستي مي بيند اما اين مرتبه را تنها مرتبه ي هستي نمي شمرد بلکه تجلي آن را تا نازلترين مراتب دنبال مي کند. به نظر ملاصدرا، همه ي آنچه نام وجود بر آن مي نهيم، واقعاً بهره مند از هستي اند، لکن از آنجا که وجود حقيقتي ذومراتب است، هر موجودي در مرتبه اي از مراتب هستي قرار مي گيرد و بسته به قرب و بعدش نسبت به مبدأ هستي، از صفات کمال بهره مند يا از آنها بي بهره است؛ تا جايي که در علم محسوسات، چنان موجودات از هستي محض فاصله مي گيرند که گويي وجود و عدم در اين عالم کاملاً هم آغوشند يا به تعبيري ديگر، گويي که اينها نه هستي بلکه نيستي اند. بنابراين راهيابي صفاتي چون حرکت، تغيير، کثرت، مغايرت، و...همگي به جهت فاصله گرفتن از کمال محض است. ناگفته نماند، همان گونه که در اثناء گفتار آمد، شايد بتوان در اين حوزه نيز به نوعي تشابه ميان دو ديدگاه فوق قائل شد.
مع الوصف، به نظر مي رسد در آنجا که ديدگاه پارمنيدس و ملاصدرا از يکديگر جدا مي شوند، سؤالاتي در فلسفه ي پارمنيدس بي پاسخ مي مانند که در فلسفه ي ملاصدرا جواب شايسته تري مي يابند.

پي نوشت:

4.آشنايي خوانندگان با اراء ملاصدرا در باب «وجود» ما را از پرداختن تفصيلي به آن در اين بخش بي نياز مي کند.

منابع و مآخذ:
ابراهيمي ديناني، غلامحسين. قواعد کلي فلسفي در فلسفه ي اسلامي. ج2.تهران: موسسه ي مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1372.
بدوي، عبدالرحمن، ربيع الفکر اليوناني. بيروت: دارالقلم، 1979،چاپ پنجم.
موسوعه الفلسفه. بيروت: الموسسه العربيه للدراسات و النشر، 1984.
بريه، اميل. تاريخ فلسفه. ترجمه ي علي مراد داوودي، جلد اول. تهران: مرکز نشر دانشگاهي، 1374.
خراساني، شرف الدين. نخستين فيلسوفان يونان، تهران: [بي نا]،1350.
صدرالدين شيرازي (ملاصدرا ).محمد بن ابراهيم. الحکمه المتعاليه في الاسفار العقليه الاربعه، قم: انتشارات مصطفوي، [بي تا].
ــــــ محمدبن ابراهيم الشواهد الربوبيه. ترجمه و تفسير جواد مصلح. تهران: انتشارات سروش، 1366.
ـــــ محمدبن ابراهيم. المشاعر. اصفهان: انتشارات مهدوي، [بي تا]
کاپلستون، فردريک. تاريخ فلسفه. جلد اول. ترجمه ي جلال الدين مجتبوي. تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي و انتشارات سروش 1375.
گاتري، دبيلو. کي. سي.تاريخ فلسفه ي يونان. ترجمه ي مهدي قوام صفري، ج6. تهران انتشارات فکر روز 1376.
ورنر شارل. حکمت يونان. ترجمه ي بزرگ نادرزاد. تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، 1373.
Gilson Etienne Being and some philosophers ,second Edition. Toronto Canada, 1952.
منبع: فصلنامه آينه معرفت




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط