وجود در نگاه پارمنيدس و ملاصدرا (3)
نويسنده: دکتر زهرا (ميترا )پورسينا
وجود در نگاه ملاصدرا و مقايسه ي آن با رأي پارمنيدس
وي در مقدمه ي کتاب مشاعر خود مي گويد:
از آنجا که مسأله ي وجود اساس قاعده هاي فلسفي، و مبناي مسائل الهي است، و محوري است که سنگ آسياي علم توحيد و علم معاد و حشر ارواح و اجسام و بسياري از آنچه تنها ما استنباط کرده ايم، را تشکيل مي دهد، پس هر کس که از شناخت وجود جاهل باشد، ناداني وي به امهات و معظمات سرايت مي کند، (صدرا، المشاعر، ص4)
و به اين ترتيب نشان مي دهد که اين موضوع چنان در نظر وي مهم است که نه تنها مسائل فلسفي محض بلکه اصول و اعتقادات ديني نيز مي توانند بر آن بنا شوند. به همين لحاظ وي رساله ي مشاعر خود را از مسأله وجود و ثابت بودن آن در هر موجودي آغاز مي کند.
شمول وجود
وي در کتاب اسفار نيز فصلي تحت عنوان «درباره ي سريان وجود»دارد که در آن اشياء را از نظر موجوديت به سه مرتبه تقسيم مي کند و مي گويد:
بدان که موجوديت اشياء سه مرتبه دارد: نخستين مرتبه، وجود صرف است که وجودش به غير خودش تعلق ندارد، و وجودي است که مقيد به قيد نيست. اين مرتبه از وجود را عرفا هويت غيبيه و غيب مطلق و ذات احديت مي نامند و همان است که اسم و صفتي ندارد و معرفت و ادراک به آن تعلق نمي گيرد؛ مرتبه ي دوم، موجودي است که به غير خودش تعلق دارد، [يعني] همان موجودي که به وصف زائدي مقيد است؛ [و] مرتبه ي سوم، همان وجود منبسط مطلقي است که عموميتش نه به نحو کليت، بلکه به نحوي ديگر است؛ [چرا که] وجود، صرف تحصل و فعليت است، در حالي که کلي، خواه کلي طبيعي خواه کلي عقلي، مبهم است و در تحصل و وجودش نيازمند انضمام چيزي است تا آن را تحصل و وجود ببخشد، و وحدتش وحدت عددي نيست که مبدأ اعداد باشد، بلکه آن حقيقت منبسط بر هياکل ممکنات و الواح ماهيات است که منضبط در وصف خاصي نمي شود و در حد معيني همچون قدم و حدوث، تقدم و تأخر، کمال و نقص، عليت و معلوليت، جوهريت و عرضيت، و تجرد و تجسم منحصر نمي گردد.(صدرا، اسفار، ج2،صص327-328)
و در ادامه چنين تأکيد مي کند که اين وجود به حسب ذاتش، متعين به جميع تعينات وجوديه و تحصلات خارجيه است، نه به سبب انضمام چيز ديگري به آن، و همه ي واقعيات خارجي از مراتب ذات و انحاء تعينات آن منبعث مي شوند؛ اين وجود اصل عالم است و در عين وحدتش، به واسطه ي اتحاد موجودات با ماهياتشان متعدد مي شود؛ لذا با موجود قديم قديم و با موجود حادث حادث است، با معقول معقول و با محسوس محسوس است. (صدرا، اسفار،ج2،ص328)
بنابراين ملاصدرا در عالم وجود نمي بيند. او هر آنچه هست را طور و نحوه و گونه اي از وجود مي بيند و البته اين نحوه سريان وجود در موجودات، از ديد او، با هيچ چيز ديگر قابل قياس نيست.
مقايسه
منظومه ي پارمنيدس و راهي که وي براي يافتن حقيقت طي مي کند، به اعتقاد برخي از متفکران مي تواند حاکي از نوعي تجربه ي عرفاني يا چيزي شبيه به آن باشد؛ لکن حتي اگر عرفاني خواندن آن بنا به اعتقاد برخي از متفکران قابل قبول نباشد.(ر ک.به: گاتري، ص50-45) نمي توان از تصريح وي در منظومه اش مبني بر اينکه بايد از پيروي حواس بر حذر بود و داوري را به عهده ي عقل گذاشت چشم پوشيد. آنچه مي تواند از تصريحات و تلويحات پارمنيدس در منظومه اش به دست آيد، اين است که براي او ادراک بي واسطه ي حقيقت از طريق «نوس» ممکن است. و اين نگرش، نگرشي است که لااقل از حيث عدم پذيرش حواس به منزله ي منبع نهايي دريافت حقيقت، و بلکه از حيث تکيه بر قوه اي عالي در دورن انسان در دستيابي به حقيقت نيز، کم و بيش ميان اين دو انديشمند تشابه ايجاد مي کند.
اصالت وجود
ملاصدرا در بحث از اصالت وجود، بر اعتباري انگاشتن وجود در موجودات خط بطلان مي کشد و تنها خود وجود را متحقق در خارج مي شمرد. براين اساس، به اعتقاد او، نه حدود و ماهيات اشياء بلکه هستي آنهاست که اصالت دارد. به بيان ديگر، هر آنچه را که امري واقعي مي شماريم، از حيث ماهيت ذهني و اعتباري و تنها از حيث وجود عيني و خارجي است؛ چنانکه وي در مشعر سوم از مشاعر خود تصريح مي کند:
بدان که وجود سزاورترين چيز است به اين که داراي حقيقت موجود باشد.
آن گاه شواهدي در تأييد سخن خود مي آورد که از جمله ي آنها اين شاهد است که: حقيقت هر چيز وجود آن است که به واسطه ي آن، آثار و احکامش بر شيء مترتب مي شوند. پس بنابراين وجود شايسته ترين چيز است به اينکه داراي حقيقت باشد. زيرا غير وجود به واسطه ي آن داراي حقيقت مي شود. پس آن، حقيقت هر داراي حقيقتي است، و در اينکه خودش داراي حقيقت باشد به حقيقت ديگري نيار ندارد. پس وجود بنفسه در اعيان است و غير آن -يعني ماهيات- به واسطه ي آن، به خودي خودشان، [حاصل] در اعيانند.(صدرا، المشاعر، صص10-9)
کتاب شواهد الربوبيه نيز با همين مطلب آغاز مي شود و همين استدلال، در ابتداي کتاب در اثبات تحقق عيني داشتن وجود مي آيد.
مقايسه
درک حقيقت وجود
ممکن نيست که حقيقت و کنه وجود را تصور نمود، نه به وسيله ي حد و نه به وسيله ي رسم، و نه به وسيله صورتي مساوي با وجود. زيرا تصور حقيقت خارجي هر چيزي عبارت است از حصول معناي آن چيز در ذهن و انتقال يافتن آن معني از خارج به ذهن. و اين عمل درباره غير وجود قابل اجراست ولي در مورد وجود ممکن نيست. پس ممکن نيست به حقيقت وجود راه يافت، مگر از طريق شهود به چشم باطن.
مقايسه
اين که در يوناني قوه ي انجام noein، نوس است و اين قوه فعاليتي کاملاً متمايز از فرايند استدلال قياسي دارد و حتي به بيان ارسطو نيز «اشتباه ناپذير».(گاتري، صص61-58) و در تلقي عمومي يوناني نظر ما را به اين نکته جلب مي کند که آنچه مورد نظر ملاصدرا وپارمنيدس است حقيقتي است که از طريق چنين قوه اي، يا به تعبير ما از طريق شهود باطني، قابل مشاهده است و روشن است که اين راه راهي نيست که عموم مردم (يا به اصطلاح پارمنيدس، ميرندگان) در آن طي طريق کرده باشند. بنابراين بايد ديد آنچه حواس ما آنها را در مي يابند و به نظر عموم انسانها واقعي مي رسد چيست.
به نظر پارمنيدس، راه حس، در حقيقت، راه گمان است که يافته هاي آن جز وهم نيست. بنابراين، به آنچه چشمها و گوشها و... به آن گواهي مي دهند نمي توان اعتماد کرد. اما معرفت حسي، به نظر ملاصدرا، سطحي از معرفت است، که گرچه راهيابي خطا به آن قابل نفي نيست، لکن وهم محض هم نمي تواند بود.
معرفت حسي و عقلي
ادارک عقلي کامل ترين است؛ چرا که ادارک عقلي به ظواهر شيء محدود نمي شود بلکه در ماهيت و حقيقت شيء رخنه و نفوذ مي کند. و اما در مقابل ادراکات حسي را جز به ظواهر اشياء و اصل نمي بيند و مي گويد:
و اما ادراکات حسي مشعرب به جهالت است و دستيابي آنها با فقدان همراه است [يعني به چيزهايي دست نمي يابند] پس حس جز به ظواهر اشياء و قوالب ماهيات دست نمي يابند و [بنابراين] به حقيقت و باطن آنها نمي رسد. (صدرا، اسفار، ج3،ص367)
پس، از بيان فوق معلوم مي شود که ادراکات حسي به نظر ملاصدرا انسان را به باطن امور نمي رساند و از نظر مرتبه، پايين ترين سطح ادراک است اما پوچ نيست.
مقايسه
وجود حقيقتي واحد يا ذو مراتب ؟
با توجه به اصل زير بنايي اصالت وجود و اشتراک معنوي وجود در حکمت متعاليه، روشن است که ملاصدرا بايد حقيقت وجود را حقيقتي واحد بداند. اما اگر چنين است، پس با کثراتي که به ادراک ما در مي آيند چه بايد کرد؟ آيا همه ي اين کثرتها و اختلافها را مي توان وهم و گمان دانست؟
پاسخ ملاصدرا به اين سوال منفي است به اعتقاد وي، حقيقت وجود در عين وحدت کثير و در عين کثرت واحد است؛ زيرا وجود حقيقتي مشکک و ذومراتب است. درست است که مابه الاشتراک همه ي موجودات به وجود آنهاست اما مابه الاختلافاتشان نيز به همان وجود است.
وي در کتاب اسفار خود اين گونه به اصل فوق اشاره مي کند:
از آنجا که وجود در بعضي از موجودات مقتضي ذات آن است...، و در برخي به حسب طبع نسبت به برخي ديگر مقدم است، و در بعضي از موجودات اتم و اقوي است، پس وجودي که سببي ندارد نسبت به موجوديت شايسته تر از سايرين است، و آن وجود بالطبع بر همه ي موجودات تقدم دارد، و وجود هر يک از عقول فعاله بر وجود بعدي اش وجود جوهر بر وجود عرض تقدم دارد.
و همچنين وجود مفارق قوي تر از وجود مادي، و علي الخصوص وجود خود ماده ي قابله، است که در نهايت ضعف است، تا جايي که گويي شبيه نيستي است.(صدرا، اسفار، ج1،ص36)
پس به اين ترتيب آنچه سبب اختلاف موجودات مي شود، شدت و ضعف يا تقدم و تأخر مرتبه وجودي آنهاست و اين تنزل وجود است که سبب تکثر آن مي شود و الا وجود، خود، حقيقتي است واحد.
مقايسه
اما در اينجا نکته اي وجود دارد و آن اينکه در نظر صدرالمتألهين همه موجوداتي که در مراتب بعد از وجود محض قرار گرفته اند، نسبتشان با واجب الوجود نسبت عين الربطي است. بدين معنا که موجودات، همگي، تجليات هستي محض اند، عين ربط و تعلق به اويند، هيچ کدام چيزي از خود ندارند و به يک معنا، اگر ما تنها چشم خود را به هستي محض بدوزيم، جز او موجود ديگري در عالم نيست. همه، هيچند؛ يا به بيان دقيقتر، جز ربط محض نيستند. اما چون همگي ربط و تعلق محض به اويند، همگي هستند. پس در تفسير فوق کلام دو فيلسوف به هم نزديک مي شود؛ خصوصاً اگر کلام پارمنيدس را هم به نوعي ديگر تعبير کنيم و محسوسات را در نظر او نيستي محض ندانيم. يعني بگوييم الهه پارمنيدس را تنها از حقيقت واقعي تلقي کردن آنچه به ادراک چشمها و گوشها در مي آيد بازداشته است.
اينک کلام صدرالمتالهين در اين باره:
مبادا... براي تو لغزشي در معرفت حق و حقيقت پيش آيد... کثرتهاي ظاهري همگي در آن وحدت جامع وسيع محيط، مضمحل گشته و در سطوع نور حقيقت، محو و مقهورند و پندارهاي غلط و نادرست اوهام همگي مرتفع گشت و حق آشکار گرديد و نور وجود که نافذ در هياکل ماهيات است تجلي و درخشش نمود و ماهيات و کثرات را محو و در برابر شروق تجليات خود مقهور و مستور نمود و حق را جانشين باطل کرد تا که باطل را ناچيز و بي اثر کند و ناگاه باطل از صحنه ي وجود و پندارها پاي بيرون نهاد. پس واي بر پيروان ثنويت و توصيفي که از صفحه ي آفرينش مي کنند. غافل از اين که آفتاب حقيقت طالع گشت و با نور و فروغ او معلوم و مکشوف شد که هر آنچه را که نام وجود بر او گفته مي شود نيست مگر شأني از شئون واجب الوجود واحد قيوم، و جلوه اي است از جلوه هاي نور او که نورالانور است. (صدرا، شواهد، ص83)
اگر کلام پارمنيدس را بدين نحو بفهميم که او براي هيچ موجودي به جز هستي محض، قائل به موجوديت نيست، آنگاه بايد گفت تفسيري که ملاصدرا از عالم هستي ارائه مي کند تفسيري معقول و مقبول است و در مقابل به کلام پارمنيدس همان اشکالي وارد است که ژيلسون نيز به آن توجه کرده است. وي در کتاب وجود و برخي فلاسفه مي گويد:
اگر موجود بودن و وجود داشتن، امري واحد باشند، لازم است که ما هر آنچه را که نشانگر ويژگي هاي خالص وجود نيست از وجود بالفعل بپيراييم. حال، وجود واحد است، اما جهان محسوسي که ما در آن زندگي مي کنيم همچون کثير بر ما نمودار مي شود. ...اگر ما وجود را به جهان محسوس نسبت دهيم، بايد بگوييم که وجود نه واحد است و نه متجانس و نه بسيط، که مي دانيم چنين چيزي ناممکن است. ...حال اگر تنها آن که شايسته ي عنوان وجود است هست، يا وجود دارد، بايد درباره ي جهان محسوس بکلي، گفت که وجود ندارد. نتيجه اي عجيب اما گريزناپذير که، حتي امروزه، هر متفکر ما بعدالطبيعي خود را مخالفت با آن مي يابد. اگر واقعيت آن است که هست، در اين صورت هيچ چيز جز وجود واقعي نيست، و از آنجا که با تجربه اي از چيزي که آن را مطلقاً واحد، ازلي و فناناپذير، تماماً متجانس، پايدار و مبراي از تغيير بدانيم نداريم، ضرورتاً نتيجه مي شود که واقعيت حقيقي متعلق محض ذهن است. (Gilson,p.9)
اينجاست که اگر به ديدگاه ملاصدرا باز گرديم، اشکال ژيلسون نيز پاسخ شايسته اي مي يابد. اگر وجود حقيقتي ذومراتب باشد، آنگاه موجودات محسوس نيز از وجود بهره اي دارند و همين اندازه از وجود است که آنها را به صفاتي که بيان شد متصف مي کند.
صفات وجود
وجود در هر چيزي عين علم و قدرت و ساير صفات کماليه اي است که براي هر موجودي از آن جهت که موجود است ثابت است، ليکن در هر موجودي بر حسب درجه و مرتبه ي وجود آن موجود خواهد بود.(صدرا، شواهد، ص9)
و بنابراين واجب الوجود، که بالاترين مرتبه ي هستي است، عين کمال محض است:
وجود حق تعالي که عين ذات و ماهيت اوست، عيناً مظهر جميع صفات کماليه است، بدون آنکه کثرت و انفعال و قبول و فعلي در ذات وي لازم آيد. (همان، ص63)
مقايسه
آيا علم به معدوم تعلق مي گيرد؟
يکي از قواعدي که در فلسفه ي اسلامي مطرح است اين است که: «کل معلوم فهو موجود»: يعني هر چيزي که علم به آن تعلق مي گيرد، پس موجود است؛ و بنابراين «هر آنچه معدوم است متعلق علم نيز قرار نمي گيرد.» فيلسوفان اسلامي هر يک براي اثبات قاعده ي فوق دلايلي عرضه کرده اند و البته به يک معنا نيز آن را در زمره ي بديهيات دانسته اند؛ چرا که اگر علم را جز حکايت نفس الامر ندانستيم، طبيعتاً چنين نتيجه اي نيز حاصل مي شود. يعني هنگامي که معناي علم و آگاهي تنها نشان دادن واقع باشد، آنگاه تنها امر موجود است که معلوم واقع مي شود و آنچه موجود نيست بالضروره معلوم نيز نيست.
اکنون اگر به خاطر آوريم که پارمنيدس نيز در منظومه ي خود بر اين مطلب تصريح مي کند که «تو نه مي تواني آنچه را نيست بشناسي... نه آن را برزبان آوري... زيرا آنچه مي تواند انديشيده شود و آنچه مي تواند باشد همان چيز است»(گاتري، ص51) و در تفسير سخن او، رأي گاتري را بپذيريم (نه رأي کساني که قائل به وحدت انديشه و وجود در نظر اويند) که متعلق انديشه هستي است، کلام وي با رأي فلاسفه ي اسلامي، و از جمله صدرالمتألهين يکي مي شود؛ اگر چه در پاسخ به شبهه اي که در اينجا مطرح است، يعني شبهه ي معروف «معدوم مطلق» دو بيان مي توان داشت.
راهي که گاتري در رفع اين اشکال در پيش گرفته بود در بخش پيشين گذشت. اما آنچه ملاصدرا در اين خصوص مي گويد، به نحو خلاصه، اين است که اشکال فوق اصل قاعده را مخدوش نمي کند. زيرا همه ي معدوماتي که متعلق علم قرار مي گيرند به حمل شايع صناعي موجودند (به وجود ذهني) و تنها به حمل اولي ذاتي معدومند. بنابراين واقعاً علم به آن چيزي تعلق مي گيرد که بهره مند از هستي باشد.(رک.به: ابراهيمي ديناني، ص548و ص556)
جمع بندي
در درجه ي نخست بايد گفت که اين دو انديشمند از نگاه کردن به ظواهر هستي در مي گذرند و توجه خود را به باطن و حقيقت هستي معطوف مي دارند و آن را چون نوري ساطع در عالم مي بينند؛ نيز هر دو معتقدند که براي دريافت اين حقيقت، هيچ گاه نمي توان از حواس ظاهري کمک گرفت و در واقع، طي طريقي باطني لازم است تا بتوان به مشاهده ي حقيقت هستي نائل شد. آنگاه اين مشاهده ايشان را به اين حقيقت سوق مي دهد که هستي محض، حقيقت اصيل است نه آنچه به حواس ظاهري ما در مي آيد؛ اين حقيقت تکثربردار نيست و صفات منتسب بدان تنها صفات کمالي مي توانند بود.
اما اختلاف دو ديدگاه از آنجا نشأت مي گيرد که پارمنيدس وحدت اين هستي را با کثرت پديدارها قابل جمع نمي داند و در نتيجه قائل به پنداري بودن پديدارها مي شود و ليکن ملاصدرا با اينکه صفات فوق را تنها شايسته ي بالاترين مرتبه ي هستي مي بيند اما اين مرتبه را تنها مرتبه ي هستي نمي شمرد بلکه تجلي آن را تا نازلترين مراتب دنبال مي کند. به نظر ملاصدرا، همه ي آنچه نام وجود بر آن مي نهيم، واقعاً بهره مند از هستي اند، لکن از آنجا که وجود حقيقتي ذومراتب است، هر موجودي در مرتبه اي از مراتب هستي قرار مي گيرد و بسته به قرب و بعدش نسبت به مبدأ هستي، از صفات کمال بهره مند يا از آنها بي بهره است؛ تا جايي که در علم محسوسات، چنان موجودات از هستي محض فاصله مي گيرند که گويي وجود و عدم در اين عالم کاملاً هم آغوشند يا به تعبيري ديگر، گويي که اينها نه هستي بلکه نيستي اند. بنابراين راهيابي صفاتي چون حرکت، تغيير، کثرت، مغايرت، و...همگي به جهت فاصله گرفتن از کمال محض است. ناگفته نماند، همان گونه که در اثناء گفتار آمد، شايد بتوان در اين حوزه نيز به نوعي تشابه ميان دو ديدگاه فوق قائل شد.
مع الوصف، به نظر مي رسد در آنجا که ديدگاه پارمنيدس و ملاصدرا از يکديگر جدا مي شوند، سؤالاتي در فلسفه ي پارمنيدس بي پاسخ مي مانند که در فلسفه ي ملاصدرا جواب شايسته تري مي يابند.
پي نوشت:
4.آشنايي خوانندگان با اراء ملاصدرا در باب «وجود» ما را از پرداختن تفصيلي به آن در اين بخش بي نياز مي کند.
ابراهيمي ديناني، غلامحسين. قواعد کلي فلسفي در فلسفه ي اسلامي. ج2.تهران: موسسه ي مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1372.
بدوي، عبدالرحمن، ربيع الفکر اليوناني. بيروت: دارالقلم، 1979،چاپ پنجم.
موسوعه الفلسفه. بيروت: الموسسه العربيه للدراسات و النشر، 1984.
بريه، اميل. تاريخ فلسفه. ترجمه ي علي مراد داوودي، جلد اول. تهران: مرکز نشر دانشگاهي، 1374.
خراساني، شرف الدين. نخستين فيلسوفان يونان، تهران: [بي نا]،1350.
صدرالدين شيرازي (ملاصدرا ).محمد بن ابراهيم. الحکمه المتعاليه في الاسفار العقليه الاربعه، قم: انتشارات مصطفوي، [بي تا].
ــــــ محمدبن ابراهيم الشواهد الربوبيه. ترجمه و تفسير جواد مصلح. تهران: انتشارات سروش، 1366.
ـــــ محمدبن ابراهيم. المشاعر. اصفهان: انتشارات مهدوي، [بي تا]
کاپلستون، فردريک. تاريخ فلسفه. جلد اول. ترجمه ي جلال الدين مجتبوي. تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي و انتشارات سروش 1375.
گاتري، دبيلو. کي. سي.تاريخ فلسفه ي يونان. ترجمه ي مهدي قوام صفري، ج6. تهران انتشارات فکر روز 1376.
ورنر شارل. حکمت يونان. ترجمه ي بزرگ نادرزاد. تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، 1373.
Gilson Etienne Being and some philosophers ,second Edition. Toronto Canada, 1952.
منبع: فصلنامه آينه معرفت