حرمت خود كشي و وجوب حفظ جان خود و ديگري

نويسنده نخست به موضوع خودكشي مي پردازد و بعد از ذكر دلايل عقلي و نقلي و نيز اظهار نظرهاي فقها و مفسران در اين زمينه به اين نتيجه مي رسد كه هيچ ترديدي در حركت خود كشي نيست. سپس در دو بحث جداگانه به دو موضوع...
شنبه، 4 ارديبهشت 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حرمت خود كشي و وجوب حفظ جان خود و ديگري
حرمت خود كشي و وجوب حفظ جان خود و ديگري
حرمت خود كشي و وجوب حفظ جان خود و ديگري

نويسنده: رضا استادي




چكيده

نويسنده نخست به موضوع خودكشي مي پردازد و بعد از ذكر دلايل عقلي و نقلي و نيز اظهار نظرهاي فقها و مفسران در اين زمينه به اين نتيجه مي رسد كه هيچ ترديدي در حركت خود كشي نيست. سپس در دو بحث جداگانه به دو موضوع ديگر مقاله خود پرداخته و بعد از نقل كلمات فقها و برسي دلايل آنها چنين نتيجه مي گيرد كه هر چند ادله عقلي و نقلي دلالت بر وجوب حفظ نفس خود و ديگري دارد، اما حكم وجوب در اين دو مورد اطلاق ندارد و شامل همه مصاديق حفظ نفس خود و ديگري نمي شود.
كليد واژگان: خودكشي، انتحار، حفظ نفس، حفظ جان، اضطرار.
دراين مقاله از سه مسئله بحث مي شود:
مسئله اول: حرمت خودكشي؛
مسئله دوم: وجوب حفظ جان؛
مسئله سوم: وجوب حفظ جان ديگران.

مسئله اول: حرمت خودكشي و ادله آن

بر حرمت خودكشي به سه دليل كتاب و سنت و عقل استدلال شده است:

1. آيات:

با استناد به دو آيه بر حرمت خودكشي استدلال كرده اند:
آيه ي اول:
يا أيها الذين آمنوا لا تأكلوا أموالكم بينكم بالباطل الا أن تكون تجارة عن تراض منكم و لاتقتلوا أنفسكم ان الله كان بكم رحيماً و من يفعل ذلك عدواناً و ظلماً فسوف نصليه ناراً وكان ذلك علي الله يسيراً؛ (1)
اي اهل ايمان، اموال يكديگر را به ناحق نخوريد، مگر آنكه تجارت همراه با ر ضايتتان باشد، و خودتان را نكشيد، كه خداوند بسياربه شما مهربان است، و هر كس از روي دشمني و ستمگري چنين كند، پس او را به زودي در آتش دوزخ در آوريم و اين براي خدا، آسان است.
طبرسي در مجمع البيان مي گويد:
براي عبارت « لاتقتلوا انفسكم» چهار معنا متصور است:
- يكديگر را نكشيد؛
- خودكشي نكنيد؛
- با ارتكاب گناهان، خود را هلاك نكنيد؛
- در روايتي از امام صادق (ع) آمده است: در جنگ با دشمن، جانتان را در معرض مخاطره قرار ندهيد و با كسي كه توان رزم با او را نداريد، مبارزه نكيند.(2)
محقق اردبيلي در زبدة البيان مي گويد:
آيه «و لاتقتلوا أنفسكم» بر تحريم خودكشي دلالت دارد. برخي گفته اند مراد از آن قراردادن نفس در معرض هلاكت و يا عذاب است با خوردن اموال ديگران را از روي ستم. يا مراد از آن كشتن يكديگر است. ممكن است مراد از آن ايراد ضرب و جرح باشد؛ چون استعمال قتل در ضرب و جرح بعيد نيست، و بر اين اساس، برخي قائل به حرمت جراحت وارد كردن انسان بر خود شده اند.(3)
علامه طباطبايي در تفسير الميزان مي گويد:
ظاهر جمله [لاتقتلوا انفسكم] نهي از خودكشي است، لكن همراه شدن آن با جمله «لا تأكلوا أموالكم بينكم» -كه ظهور دراين دارد كه تمام مؤمنان به منزله يك نفس اند كه مالي دارد و بر‌آنان واجب است آن را از راه باطل نخوردند- شايد دلالت و اشعار دارد كه مراد از «انفس»، نفوس همه افراد جامعه ديني است كه مانند يك نفس دانسته شده و جان هر يك ازآنان، همان جان ديگري است. بنابراين در چنين جامعه اي، فرقي ميان جان خود و ديگران نيست و اگر فردي خودش و يا ديگري را بكشد، خودش را كشته است. با اين عنايت، جمله ي «ولاتقتلوا انفسكم» مطلق است و شامل «انتحار» كه همان خودكشي است و كشتن ديگر مؤمنان نيز مي شود.
و شايد بتوان از ذيل آيه «ان الله كان بكم رحيماً» اين گونه برداشت كرد كه «قتل نفس نهي شده در آيه شامل موردي كه انسان خودش را در معرض قتل
قرار دهد و سبب هلاكت خودش گردد نيز مي شود؛ چرا كه تعليل نهي از قتل نفس، به رحمت، با اين معنا سازگارتر و مناسب تر است. طبق اين برداشت، آيه وسعت و عموميت بيشتري مي يابد و اين تناسب مؤيد اين مطلب است كه اين قسمت آيه: « ان الله كان بكم رحيماً» فقط تعليل عبارت «ولاتقتلوا انفسكم»است نه تعليل براي هر دو قسمت (اكل مال به باطل و قتل نفس)؛ چنان كه برخي آن را تعليل براي هر دو دسته دانسته اند.
في تفسير العياشي عن اسباط بن سالم، قال: كنت عند أبي عبدالله (ع) فجائه رجل فقال له: أخبرني عن قول الله « با أيها الذين آمنوا لا تأكلوا أموالكم بينكم بالباطل». قال : عني بذلك القمار، و أما قوله: « ولاتقتلوا أنفسكم» عني بذالك الرجل من المسلمين يشدّ علي المشركين وحده يجيء في منازلهم فيقتل فنهاهم الله عن ذلك.
علي بن اسباط مي گويد: نزد اما صادق (ع) بودم. مردي آمد گفت: مرا درمورد قول خداوند:«يا أيها الذين آمنوا لاتأكلوا أموالكم بينكم بالباطل» خبر ده، حضرت فرمود: مراد از آن [اكل مال به باطل] قمار است و اما معناي « ولاتقتلوا انفسكم» اين است كه مردي ازمسلمانان به تنهايي به كارزار مشركان رود و داخل منازل آنان شود و به قتل رسد. خداوند از اين كار نهي كرده است.
تفسير قتل نفس به موردي كه در روايت آمده ،تعميم آيه است و نه تخصيص آن به اين مورد.
«وفيه عن اسحاق بن عبدالله بن محمد بن علي بن الحسين، قال: حدثني الحسن بن زيد عن أبيه-عن علي بن أبي طالب(ع) قال: سألت رسول الله(ص)عن الجبائر... قال يجزيه المسح بالماء
عليها في الجنابة و الوضوء، قلت: فان كان في برد يخاف علي نفسه اذا أفرغ الماء علي جسده؟ فقرا رسول الله(ص): «ولاتقتلوا أنفسكم ان الله كان بكم رحيماً»
از اميرمؤمنان علي(ع) روايت شده است كه فرمود از رسول خدا(ص) در مورد جبيره (پانسمان روي زخم) پرسيدم، فرمود: دست(تر) كشيدن بر آن در غسل جنابت و وضو كفايت مي كند... گفتم: اگر در جايي است كه هوا سرد باشد و او بر جايش مي ترسد كه آب بر بدنش بريزد؟ پيامبر (ص) اين آيه را خواند: «ولاتقتلوا أنفسكم ان الله كان بكم رحيماً»
و في الفقيه: قال الصادق(ع) من قتل نفسه متعمداً في نار جهنم خالدين فيها، قال الله تعالي: ولاتقتلوا أنفسكم ان الله كان بكم رحيماً و من يفعل ذلك عدواناً و ظلماً فسوف نصليه ناراً و كان ذلك علي الله يسيراً؛ امام صادق (ع) فرمود: کسي که خودش را عمدا بکشد، در آتش جهنم جاودان خواهد بود. خداوند مي فرمايد: ولاتقتلوا أنفسكم ان الله كان بكم رحيماً و من يفعل ذلك عدواناً و ظلماً فسوف نصليه ناراً و كان ذلك علي الله يسيراً.
روايات همان گونه كه معلوم است، معناي « ولاتقتلوا انفسكم» را تعميم مي دهد.(4)
آيه دوم:
وأنفقوا في سبيل الله و لا تلقوا بأيدكم الي التهلكة و أحسنوا ان الله يحب المحسنين؛(5)
و در راه خداوند انفاق كنيد، و خودتان را به دست خود به هلاكت نيفكنيد و نيكي كنيد. همانا خداوند نيكوكاران را دوست دارد.
طبرسي در مجمع البيان مي گويد:
براي معناي اين آيه چند وجه گفته شده است:
وجه اول: مراد اين است كه خودتان را به دست خودتان، با ترك انفاق در راه خدا به هلاكت ميفكنيد. با ترك انفاق در راه خدا دشمن بر شما غلبه خواهد كرد.
وجه دوم: منظور اين است كه با نااميدي از مغفرت، مرتكب معاصي نشويد.
وجه سوم: مراد اين است كه اگر نمي توان بر دشمن غلبه كرد و قدرت بر دفاع وجود ندارد، نبايد وارد جنگ با آنان شد.
وجه چهارم: مراد اين است كه در انفاقي كه موجب سخت گيري بر خود مي شود، اسراف نكنيد. نزديك به اين معنا، روايتي است كه از امام صادق(ع) نقل شده كه وي فرمود: اگر مردي همه آنچه را دردست دارد، در راه خدا انفاق كند، كارخوبي نكرده و توفيق محسوب نمي شود؛ به جهت قول خداوند كه مي فرمايد:« خودتان را به دست خودتان به هلاكت نيفكنيد و نيكي كنيد، همانا خداوند، نيكوكاران، يعني افراد ميانه رو را دوست دارد».
آيه دلالت بر حرمت اقدام به كاري كه در آن بيم جان است، نيز دلالت دارد بر جواز ترك امر به معروف هنگام ترس؛ چون اين كار، خود را به هلاكت انداختن است. همچنين اين آيه بر جواز صلح با كفار و بغات دلالت دارد، در صورتي كه امام بيم جان بر خود يا مسلمانان را داشته باشد.(6)
صاحب تفسير الميزان مي گويد:
« وأنفقوا في سبيل الله و لا تلقوا بأيديكم الي التهلكة...» خداوند در اين آيه امر به انفاق مال براي به پا داشتن جهاد در راه خدا كرده است... و «باء» در
«بأيديكم» زايد و براي تاكيد است. بنابراين معناي آيه اين است كه قدرت و توان خود را هدر ندهيد، «دست» كنايه ازقدرت و توان انسان است.
ممكن است گفته شود: «باء» در «بأيديكم» براي سببيّت است و مفعول «لاتقلوا» محذوف است و معنا اين گونه خواهد بود: خودتان را با دست هاي خود به هلاك ميفكنيد و «تهلكه» و «هلاك» به يك معناست وآن گرديدن انسان است، به گونه اي كه نمي داند در كجاست. «تهلكه» بر وزن «تفعله» به ضم عين است و درلغت، مصدري بر وزن آن جز «تهلكه» وجود ندارد.
سخن در اين آيه مطلق است و درآن از هر چيزي كه موجب هلاكت باشد اعم از افراط و تفريط، نهي شده است؛ چنان كه بخل و خودداري از انفاق مال هنگام جهاد، موجب از بين رفتن قوّت و قدرت و مايه هلاكت افراد به واسطه چيره شدن دشمن است؛ همچنان كه تبذير و انفاق تمام مال، موجب فقر و ناداري است و انحطاط اجتماع و از بين رفتن زندگي و شخصيت فرد را به دنبال دارد.(7)
علامه در ادامه تفسير آيه در بحث روايي مي گويد:
روي الصدق عن ثابت بن انس، قال: رسول الله (ص) طاعة السلطان واجبة ومن ترك طاعة السلطان فقد ترك طاعة الله و دخل في نهيه، يقول الله: «ولا تلقوا بأيديكم الي التهلكة».
صدوق از ثابت بن انس از پيامبر(ص) روايت مي كند كه فرمود: اطاعت سلطان، واجب است. هر كس اطاعت سلطان را ترك كند، اطاعت خداوند را ترك كرده و داخل در نهي خداوند شده است. خداوند مي فرمايد: خودتان را به دست خودتان به هلاكت نيفكنيد.
... وفي الدّرّ المنثور بطرق كثيرة عن أسلم أبي عمران، قال: كنّا بالقسطنطية و علي أهل مصر عقبة بن عامر و علي أهل الشام فضالة بن عبيد. فخرج صف عظيم من الروم فصففنا لهم فحمل رجل من المسلمين علي صف الروم حتي دخل فيهم، فصاح الناس فقالوا: سبحان الله يلقي بيديه التهلكة، فقام أبو أيوب، صاحب رسول الله، فقال: يا أيها الناس انكم تتأوّلون هذه الآية هذا التأويل و انّما نزلت هذه الآية فينا معشر الانصار انّا لمّا أعزّ الله دينه و كثر ناصروه قال بعضنا لبعض سراً دون رسول الله انّ أموالنا قد ضاعت و انّ الله أعز الاسلام و كثر ناصروه فلو أقمنا في أموالنا فاصلحنا ما ضاع فيها فأنزل الله علي نبيّه- يردّ علينا ما قلنا- «و أنفقوا في سبيل الله و لاتلقوا بأيدكم الي التهلكة» فكانت التهلكة الاقامة في الأموال واصلاحها و تركنا الغزو؛
درّ المنثور به طرق زيادي از اسلم ابي عمران روايت مي كند كه مي گويد:
«مادر قسطنطنيه بوديم و فرمانده مصريان، عقبة بن عامر و فرمانده شاميان فضالة بن عبيد بود. لشكري بزرگ از روميان در برابر ما صف آرايي كردند و ما در مقابل آنان صف كشيديم. در اين هنگام مردي از مسلمانان، به روميان حمله كرد وبه ميان آنان رفت. مسلمانان فرياد بر آوردند و گفتند: سبحان الله او خودش را به دست خودش به هلاكت افكند. ابوايوب، صحابي پيامبر، ايستاد و گفت: اي مردم، شما اين آيه را اين گونه معني مي کنيد؛ در حالي که اين آيه در مورد ما انصار نازل شد. وقتي خداوند دينش را عزيز گرداند و ياوران دين زياد شدند، برخي از ما پنهاني به برخي ديگر گفتند: اموال ما از بين رفت و خداوند اسلام را عزيز داشت و ياوران اسلام زياد شدند. پس بهتر است ما به سراغ اموالمان برويم و به اصلاح آنچه از دست داده ايم، بپردازيم خداوند بر پيامبر اين آيه را نازل كرد وسخن مارا پاسخ داد:« وانفقوا في سبيل الله و لا تلقوا بأيدكم الي التهلكة؛ در راه خدا انفاق كنيد و خودتان را به دست خودتان به هلاكت نيفكنيد» و مراد از «تهلكه» پرداختن به اموال و اصلاح آن و ترك جهاد است».
اختلاف روايت در معناي آيه مويد سخن ماست كه آيه مطلق است و شامل جانب افراط وتفريط در انفاق مي شود، بلكه شامل غير انفاق نيز مي شود.(8)

2. روايات

روايات متعددي بر حرمت خودكشي دلالت دارد. دروسائل الشيعه(9) بابي تحت عنوان « باب تحريم قتل الانسان نفسه» منعقد شده كه اشمل چند روايت است:
روايت اول: محمد بن علي بن الحسين في الفقيه باسناد عن الحسن بن محبوب عن ابي و لاد الحناط، قال: سمعت ابا عبدالله (ع) يقول: «من قتل متعمداً فهو في نار جهنم خالداً فيها»(10)
اما صادق (ع) مي فرمايد: « كسي كه عمداً خودكشي كند، در آتش جهنم مخلد خواهد بود».
اين روايت را صدوق در عقاب الاعمال به سند ديگري آورده است كليني دركافي و شيخ طوسي در تهذيب نيز روايت را همراه با ذيلي نقل كرده اند كه در وسائل آمده است.
روايت دوم:
قال: و قال الصادق(ع): « من قتل نفسه متعمداً فهو نار جهنم خالداً فيها،
قال الله عز و جل: ولاتقتلوا انفسكم انّ الله كان بكم رحيماً و من يفعل ذلك عدواناً و ظلماً فسوف نصليه ناراً و كان ذلك علي الله يسيراً؛(11)
امام صادق (ع) فرمود: كسي كه عمداً خودش را بكشد درآتش جهنم مخلد خواهد بود. خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد: « ولاتقتلوا أنفسكم... و كان ذلك علي الله يسيراً».
احتمال مي رو ذيل روايت از كلام صدوق باشد.
روايت سوم:
في الكافي محمد بن يعقوب عن محمد بن يحيي عن محمد بن الحسين عن صفوان عن معاوية بن عمار عن ناجية عن أبي جعفر(ع) في حديث: ان المؤمن يبتلي بكل بلية و يموت بكل ميتة الا انه لا يقتل نفسه؛(12)
امام باقر(ع) در حديثي مي فرمايد: مومن به هر بلايي مبتلا مي شود و به هر نوع مرگي مي ميرد لكن خودكشي نمي كند.
روايت چهارم:
الطبرسي في اعلام الوري:نقلا عن كتاب أبان بن عثمان الاحمر، قال: حدثني أبو بصير عن ابي جعفر(ع) قال:ذكر لرسول الله(ص) رجل من أصحابه يقال له: قزمان بحسن معونته لاخوانه، و ذكره فقال: انه من اهل النار، فاني رسول الله (ص) و قيل: ان قزمان استشهد، فقال: يفعل الله ما يشاء، ثم أني فقيل: انه قتل نفسه، فقال اشهد اني رسول الله...؛ (13)
امام باقر(ع) فرمود: نزد رسول خدا(ص) از يكي از اصحابش به نام قزمان سخن به ميان آمد و اينكه او به برادرانش كمك مي كند و از خوبيهاي او ياد
شد. پيامبر فرمود: او از اهل آتش خواهد بود. پس از آن، فردي نزد پيامبر آمد و گفت: قزمان به شهادت رسيد، پيامبر فرمود: خداوند هر كاري بخواهد انجام مي دهد. سپس ديگري نزد آن حضرت آمد و گفت: او خودكشي كرد، پيامبر فرمود: شهادت مي دهم كه من رسول خدايم... .
روايت پنجم: القطب الراوندي في الخرايج عن ابي سعيد الخدري، قال: كنا نخرج في الغزوات مترافقين تسعه و عشره فنقسم العمل فيقعد بعضنا في الرحال و بعضنا يعمل لاصحابه و يسقي ركابهم و يصنع طعامهم، و طائفه تذهب الي نبي (ص) فاتفق في رحلتنا يعمل عمل ثلاثه نفر: يخيط و يسقي و يصنع طعاماً فذكر ذلك للنبي(ص)، فقال: ذلك رجل من اهل النار، فلقينا العدو و قاتلناهم، فخرج و اخذ الرجل سهماً فقتل به نفسه، فقال [النبي(ص)]: اشهد اني رسول الله و عبده؛(14)
ابي سعيد خدري مي گويد: وقتي ما به جهاد مي رفتيم، به گروههاي نه نفري يا ده نفري تقسيم مي شديم و كارها را بين خودمان تقسيم مي كرديم. برخي را نزد وسايلمان براي نگهداري آنها قرار مي داديم و برخي براي دوستانشان كارهايي از قبيل آب دادن به مركبها و تهيه غذاها را انجام مي داند و برخي نزد پيامبر (ص) مي رفتند. در يكي از سفرها مردي بود كه كار سه نفر را انجام مي داد: خياطي مي كرد، مركبها را آب مي داد، غذا هم تهيه مي كرد. نزد پيامبر از او سخن گفته شد. پيامبر فرمود: او مردي از اهل آتش است. پس از آن ما با دشمن برخورد كرديم و مشغول جنگ شديم آن مرد رفت تيري برداشت و خودش را با آن كشت. پيامبر فرمود: شهادت مي دهم من فرستاده خدا و بنده او هستم.

3. دليل عقل

ابن ادريس در سرائر مي گويد: هر گاه فردي به خوردن مردار مضطر شود بر او واجب است كه آن را بخورد و امتناع از خوردن آن جايز نيست. دليل ما بر اين مطلب اين نكته بديهي است كه دفع زيان از نفس به حكم عقل واجب است و در صورتي كه با خوردن مردار ضرر بزرگي از فرد دور شود دفع اين ضرر بر او واجب خواهد بود.(15)
آقا رضي خوانساري در المائده السماويه مي گويد:
در صورت اضطرار خلاف است كه آيا اكل آن حرام جوازي از باب رخصت دارد... يا اينكه واجب مي شود اكل و به ترك آن آثم خواهد بود؟ و ظاهرتر قول ثاني است چه حفظ نفس واجب است عقلاً و شرعاً و القاي آن در تهلكه، حرام است و ترك تناول حرام درصورت اضطرار به آن ترك حفظ نفس و به منزله القاي آن در تهلكه است پس حرام باشد...(16)
از مجموع مطالب ياد شده، اين نتيجه به دست مي آيد كه در حرام بودن خودكشي هيچ ترديدي وجود ندارد به همين جهت در شرايع آمده است:
پنجمين چيزي كه خوردن و نوشيدن آن حرام است سمهاي كشنده است كه خوردن مقدار كم و زياد آن، حرام است همچنين حرام است كه انسان خود را در معرض هلاكت قرار دهد.(17)

مسئله دوم: وجوب حفظ جان

بر وجوب حفظ نفس، اينگونه استدلال شده كه عدم حفظ نفس، مصداق خودكشي است، لكن آيا عدم حفظ نفس از تلف، در تمام موارد آن مصداق قتل نفس و افكندن خود به هلاكت است؟ آيا مي توانيم بگوييم كسي كه مضطر به خوردن سگ مي شود و از آن نمي خورد تا مي ميرد، قتل نفس كرده است؟ همچنين اگر كسي آب به مقداري دارد كه با آن مي تواند فقط يا وضو بگيرد يا دفع تشنگي كند، حال اگر با آن وضو بگيرد و از تشنگي بميرد او قتل نفس مرتكب شده است؟
ممكن است گفته شود ميان خودكشي و عدم حفظ نفس حد وسطي وجود دارد و اينگونه نيست كه هر كس خودش را از مرگ و هلاكت حفظ نكند قتل نفس مرتكب شده باشد. آنچه آيات و روايات بر آن دلالت مي كند حرمت خودكشي است اما بر وجوب حفظ نفس حتي در مواردي كه قتل نفس بر آن صدق نمي كند دليلي وجود ندارد مگر اينكه گفته شود حفظ نفس عقلاً واجب است و يا گفته شود زوايت مفضل، صحيحه ي محمد بن عذافر و مرسله ي صدوق از امام صادق(ع) بر آن دلالت مي كند. اين روايات خواهد آمد.
از كلام برخي از فقها همچون ابن برّاج در جواهر الفقه اين گونه استفاده مي شود كه وي عدم حفظ نفس از مرگ را خودكشي و القاي نفس به هلاكت مي داند:
هرگاه فردي مضطرّ مرداري نيابد كه از آن بخورد و غذايي را پيدا كند كه مال ديگري است و توان خريد آن را ندارد و يا توان خريد آن را دارد، ولي صاحب غذا حاضر به فروش آن نيست و چيزي از آن را با عوض يا بدون عوض به او نمي دهد آيا در اين صورت فرد مضطر مي تواند براي به دست آوردن غذا با او زد و خورد كند؟
پاسخ اين است كه آري، مي تواند براي غذا با او زد و خورد كند؛ چون دفع
ضرر بالفعل[دربعضي نسخه ها بالعقل] واجب است و نيز به دليل سخن خداوند: « و لا تلقوا بايدكم الي التهلكه» و«لاتقتلوا انفسكم» به ويژه اينكه از پيامبر نيز روايت شده است كه فرمود: « من أعان علي قتل مسلم و لو بشطر كلمة جاء يوم القيامة مكتوباً بين عينيه آيس من رحمة الله؛ (18) كسي كه به قتل مسلماني كمك كند هر چند با گفتن كلمه اي روز قيامت در حالي مي آيد كه بر پيشاني اش نوشته شده: « نااميد از رحمت خداوند» و دفع ضرر از نفس، اولي از اعانت بر قتل نفس است.(19)
ممكن است بر وجوب حفظ نفس- هر چند بر عدم حفظ نفس، قتل نفس صدق نكند- به روايت مفضل از امام صادق(ع) استدلال شود:
عن الصادق(ع): انه تعالي علم ما تقوم به ابدانهم و ما يصلحهم فاحله لهم و اباحه تفضلاً منه عليهم به لمصلحتهم و علم ما يضرهم فنها هم عنه و حرمه عليهم ثم اباحه للمضطر احله له في الوقت الذي لا يقوم بدنه الا به فامره ان ينال منه بقدر البلغة لا غير ذلك؛(20)
امام صادق (ع) مي فرمايد: خداوند به آنچه قوام بدن انسانها به آن است و به صلاح آنان است آگاه بود و آن را از روي تفضل و براي مصلحت آنان بر آنان حلال و مباح كرد. هنچنين به آنچه موجب ضرر آنهاست، آگاه بود و از آن نهي كرد و آن را بر ايشان حرام گرداند وسپس آن را بركسي كه در حال اضطرار است در وقتي كه قوام بدن آنها فقط به آن است، حلال كرد و به آنان امر كرد كه به قدر و نياز و نه بيشتر از آن استفاده كنند.
رواياتي ديگر مانند روايت مرسل محمد بن عبدالله و صحيحه محمد بن عذافر به همين مضمون وجود دارد.(21)
همچنين روايت مرسل صدوق نيز بر اين معنا دلالت مي كند:
قال الصادق(ع): من اضظر الي الميتة0 و الدم و لحم الخنزير فلم ياكل شيئاً من ذلك حتي يموت فهو كافر؛ (22)
امام صادق (ع) فرمود: كسي كه به خوردن مردار و خون و گوشت خوك اضطرار پيدا كند و از آن نخورد تا بميرد، كافر است.
به ضميمه و كمك اين روايات از آيات نيز مي توان وجوب حفظ نفس را استفاده كرد؛ هر چند ظاهر آيات با صرف نظر ازروايات، جواز خوردن حرام در حال اضطرار است و نه وجوب آن. اين آيات عبارت اند از:
- انما حرم عليكم الميته و الدم و لحم الخنزير و ما اهل به لغير الله فمن اضطر غير باغ و لاعاد فلا اثم عليه، ان الله غفور رحيم؛ (23)
خداوند فقط مردار و خون و گوشت خوك و آنچه را كه (هنگام سر بريدن) نام غير خدا بر آن برده شده حرام كرده است پس هر كس كه به خوردن محتاج و مضطر شود در صورتي كه ستمگر و متجاوز نباشد گناهي براو نخواهد بود 0كه به قدر احتياج از آن بخورد) زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است.
- حرمت عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما اهل لغير الله به... فمن اضطر في مخمصه غير متانف لاثم فان الله غفور رحيم؛ (24)
بر شما مردار و خون و گوشت خوك و آن ذبيحه اي كه به نام غير خداوند
كشته شود حرام است، ... پس هرگاه كسي كه در حال گرسنگي از روي اضطرار نه به قصد گناه از‌آنها بخورد خداوند بخشنده و مهربان است.
- قل لا اجد في ما اوحيّ اليّ محرّماً علي طاعم يطعمه الاّ ان يكون ميتة أو دماًمسفوحاً او لحم خنزير فانّه رجس أوفسقاً اهلّ لغير الله به فمن اضطرّ غير باغ ولا عاد فانّ ربك غفوررحيم؛ (25)
بگو دراحكامي كه به من وحي شده چيزي را كه بر خورندگان طعام حرام باشد نمي يابم جز آنچه مردار باشد يا خون ريخته يا گوشت خوك كه پليد است يا حيواني كه براي غير خدا از روي فسق و نافرماني ذبح كنند. هرگاه كسي به خوردن آنها مضطرگرديد مصرف كند در صورتي كه از روي ستم و تعدي از فرمان خدا نباشد همانا خداي تو بخشنده و مهربان است.
- انّما حرّم عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما اهلّ لغيرالله به فمن اضطرّ غير باغ و لا عاد فانّ الله غفور رحيم؛(26)
خداوند بر شما بندگان فقط مردار و خون و گوشت خوك و آنچه را كه با نام غير خداوند ذبح كنند حرام كرد و اگر كسي مضطر به خوردن آنها شود بي آنكه از روي سركشي و تعدي از حكم خدا باشد البته خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است.
- وقد فصّل لكم ما حرّم عليكم الاّ ما اضطررتم اليه؛ (27)
و به تحقيق خداوند آنچه را كه جز در حالت اضطرار بر شما حرام كرده به تفصيل بيان داشته است.
خلاصه سخن اينكه هر چيزي كه «قتل نفس» و «خود را هلاكت انداختن»، بر آن صادق باشد شك و شبهه اي در حرمت آن نيست لكن اگر قتل نفس بر آن صدق نكند و ترك حفظ نفس برآن صادق باشد حرام بودنش به دليلي غير از دليل حرمت قتل نفس نياز دارد مانند آنكه فرد بيماري به سبب فقر و عدم تمايل به اظهار نياز پيش مردم از ردمان خود سرباز زند يا بيمار پيري كه هزينه درمان او زياد باشد و هر چند توانگر باشد انگيزه اي براي درمان خود ندارد يا تاجري كه به سفرهاي خطرناك مي رود كه ممكن است به قيمت جان وي تمام شو يا همچون فرد مومني كه در رفع گرسنگي و تشنگي يا استفاده ازوسايل درماني و پزشكي، ايثار كند و برادر ديني اش را بر خودش ترجيح دهد.
با دقت درسيره عقلا و مسلمانان مي بينيم قتل نفس و خود را به هلاكت انداختن نزد آنان كاري پست و قبيح است ولي ترك حفظ نفس و بدن نزد آنان چنين نيست. پس سيره نيزگواه است كه قتل نفس و به هلاكت انداختن آن بر همه موارد ترك حفظ نفس صدق نمي كند اين عبارت معروف در ميان مردم كه مي گويند: « حفظ بدن و يا حفظ سلامت از جمله واجبات است» بركليت آن دليلي از كتاب و سنت وجود ندارد مگر اينكه گفته شود مقصور وجوب عقلي است.
به فرض هم حفظ نفس حتي بر ترك آن قتل صدق نكند واجب باشد گناه ترك اين واجب همانند گنماه ترك ديگر واجبات است و نه گناه قتل نفس كه در مورد آن در روايت آمده است: « كسي كه خودش را عمداً بكشد در آتش جهنم مخلد خواهد شد» ثمره آن در موارد اهم و مهم درداير شدن امر بين اين واجب و واجب ديگر و يا در رعايت اين حرام و حرامي ديگر آشكار مي شود؛ چرا كه ميان ترك انواع واجبات و قتل نفس، تفاوت زيادي از نظر اهميت وجود دارد.
با توجه به مطالب ياد شده، كسي كه در كلمات فقها تتبع كند، به وضوح اين مطلب را مي يابد كه آنان فتوا به وجوب حفظ نفس داده و وجوب آن را از جمله
مسلمات دانسته اند؛ چنان كه شيخ طوسي در كتاب خلاف مي گويد:
هر گاه فردي به خوردن مردار مضطر شود، برا و واجب است كه از آن بخورد و امتناع از خوردن آن جايز نيست لكن شافعي در اين مسئله دو وجه ذكر كرده: يكي همان كه ما گفتيم و ديگري قول ابواسحاق است كه مي گويد برچنين سخصي خوردن مردار واجب نيست چون ممكن است براي او در امتناعض از خوردن مردار غرضي باشد و آن اينكه مي خواهد آلوده به نجاست نشود.
دليل ما بر آنچه گفتيم آن است كه به بداهت مي دانيم دفع ضرر از نفس واجب است پس هرگاه خوردن مردار در حال اضطرار مباح باشد و به وسيله آن ضرر بزرگي از نفس دفع شود خوردن آن واجب خواهد گرديد.(28)
مرحوم طبرسي در منتخب الخلاف مي گويد:
هر گاه شخصي به خوردن مردار مضطر شود خوردن آن بر او واجب است و امنتاع از آن جايز نيست و به جهت آنكه به بداهت مي دانيم دفع مضار از نفس واجب است بنابراين در ان دو وجه نخواهد بود.(29)
ابن براج مي گويد:
هرگاه فرد مضطر مرداري نيز نيابد كه ار آن بخورد و غذايي را پيدا كند كه مال ديگري است و توان خريد آن را ندارد و يا توان آن را دارد ولي صاحب غذا حاضر به فروش آن نيست و چيزي از آن را با عوض و يا بدون عوض به او نمي دهد در اين صورت آيا فرد مضطر مي تواند براي به دست آوردن غذا با او بجنگد؛ چون دفع
ضرر بالفعل[در بعضي نسخه ها بالعقل] واجب است و نيز به دليل قول خداوند: « و لا تلقوا بايدكم الي التهلكة »(30)
و نيز همو مي گويد:
هر گاه انسان مضطر با خاحب غذا درگير شود و او را بكشد حكم او چه خواهد بود؟
پاسخ اين است كه هر گاه فرد مضطر صاحب غذا را بكشد برمضطر چيزي نيست و خون صاحب غذا هدر است چون او را به حق كشته است هرگاه در درگيري صاحب غذا فرد مضطر را بكشد ضمان خون او بر عهده وي است، چون او (مضطر) به ستم كشته شده است.(31)
در اصباح الشيعه آمده است:
كسي كه مرداري نيابد و رفيقش به قدري كه اورمق پيدا كند غذا دارد ولي نه در صورت نقدي و نه نسيه و نه مجاني حاضر نيست به او بدهد او بايد در صورت توان با صاحب غذا بجنگد و اگر او را بكشد خونش هدر است و اگر او مضطر را بكشد ضامن خون وي خواهد بود.(32)
صاحب سرائر مي گويد:
هر گاه فرد ناگزير از خوردن مردار شود برا و واجب است كه از‌آن بخورد و جايز نيست از خوردن آن امتناع كند دليل ما برا ين مطلب بداهت آن است كه مي دانيم دفع ضرر از نفس عقلاً واجب است و هر گاه به سبب خوردن مردار ضرري بزرگ ازنفس دفع شود خوردن آن واجب است(33)
صاحب شرايع مي گويد:
هرگاه شخص ناچار شود كه غذاي ديگري را مصرف كند و نتواند بهاي آن را پرداخت كند، بر صاحب غذا بذل آن واجب است؛ چون امتناع از بذل آن كمك بر قتل مسلمان است... و اگر در اين حال صاحب غذا امتناع ورزد، مي تواند براي دفع ضرورت هلاكت، با او زد وخورد كند.(34)
علامه ي حلي در قواعد مي گويد:
هر گاه فرد مضطر به غذايي دست يابد كه براي ديگري است اگر صاحب آن غذا نيز خودش مضطر باشد؛ خودش به غذا اولويت دارد ... و اگر فرد مضطر پولي ندارد كه بپردازد بر مالك غذا بذل آن واجب است و اگر مانع شود مي تواند- آن را از او به زور بگيرد و اگر ندهد و او را از خود دفع كند مي تواند مالك را بكشد.(35)
شهيد اول در دروس مي گويد:
تمام آنچه در مورد محرمات گفتيم، مربوط به حال اختيار است بنابراين اگر از تلف شدن بترسد...، خوردن تمام محرماتي كه ذكر شد، با تفصيلي كه خواهيم گفت حلال خواهد بود و به جهت وجوب حفظ نفس خوردن آنها براو واجب خواهد بود در خوف از تلف مشرف به مرگ بودن شرط نيست، بلكه بيم مرگ موجب اباحه است.(36)
شهيد ثاني در مسالك مي گويد:
هر گاه فرد مضطرّ به غذاي حلالي دست پيدا كند كه مربوط به ديگري است، از دو فرض بيرون نيست: يا صاحب غذا حاضر است و يا غايب. اگر
حاضر است و خودش به آن مضطرّ است خودش به مصرف آن اولويت دارد وديگري كه مضطرّ است، در صورتي كه غذا ازنياز صاحبش بيشتر نيست، نمي تواند آن را از او بگيرد، مگر اينكه فرد غيرمالك غذا، پيامبر باشد كه در اين صورت بذل آن بر مالك، واجب است. اما چنانچه صاحب غذا- كه خود مضطرّ به آن است و بذل آن برا و واجب نيست،- ايثار كند و مضطر ديگري را برخود برگزيند جواز اين ايثار است و در آن دو نظريه مطرح است كه قول صحيح تر جوازاين ايثار است، در فرض مساوي بودن آن دو در اسلام و احترام، به دليل عموم قول خداوند: «و يؤثرون علي أنفسهم و لو كان بهم خصاصة» (37) و به دليل آنكه مقصود، حفظ نفس محترم است كه اين هدف با حفظ هر يك از آن دو تحقق مي يابد و ترجيحي بين آن دو وجود ندارد. احتمال عدم جواز ايثار هم مي رود؛ به دليل آنكه فرد يا عدم بذل غدا قدرت بر حفظ نفس خود را دارد بنابراين بذل آن جايز نيست چون بذل غذا قدرت بر حفظ القاي نفس به هلاكت مي شود البته شايد بتوان گفت كه اين كار به هلاكت افكندن نفس نيست چنانكه پايداري فرد مجاهد در ميدان جنگ در برابركسي مانند خودش(در توان رزم)، با ظهور نشانه هاي هلاكش مصداق القاي نفس به هلاكت نيست و اگر به اين شكل مشروع كشته شود هلاك نشده بلكه فايز (به درجات) شده است... .
هر گاه ملاك غذا در حد اضطرار نياز به آن نداشته باشد، براو واجب است آن را به فرد مضطرّ بدهد، خواه آن فرد مسلمان باشد و يا ذمّي و يا مستأمن. همچنين بنابر اظهر در صورتي كه در حال حاضر به آن نياز مي تواند آن را از او آينده به آن نياز پيدا كند، فرد مضطرّ در اين صورت نيز مي تواند آنرا از او
بگيرد و در صورت ندادن با او قتال كند و اگر مالك غذا در درگيري فرد مضطر را بكشد فصاص مي شود.
هرگاه مالك غذا مضطر را منع كند و او از گرسنگي بميرد در اينكه آيا ضامن خواهد بود يا نه دو وجه مطرح است: وجه عدم ضمان، اين است كه مالك غذا كاري كه موجب هلاكت باشد انجام نداده است وجه ضمان اين است كه ضرورت براي فرد مضطر در مال او حقي ايجاد كرده و گويا او را از غذاي خودش منع كرده است.
همو در ذيل جواز خوردن مردار براي مضطر مي گويد:
آيا خوردن مردار با شرايطي كه مجاز دانسته شد واجب است و يا جايز است و برا صل رخصت بافي است و بنابراين مضطر مي تواند از خوردن آن اجتناب كند؟ دو قول مطرح است كه صحيح تر قول اول است، چون ترك خوردن آن موجب اعانت بر هلاك نفس است و خداوند در ايه «ولاتلقوا...» آن را نهي كرده است چنان كه دقع هلاكت به خوردن غذاي حلال واجب است.
وجه قول دوم اين است كه شكيبايي و خود داري از خوردن مردار به جهت حرام بودن آن نوعي ورع محسوب مي شود و همانند كسي خواهد بود كه بر گفتن سخن كفر مجبور شود و امتناع ورزد تا كشته شود. اين قول ضعيف است چون غذاي حرامي كه در حال اضطرار مصرف شود ديگر حرام نيست. بنابراين ورعي درترك آن نخواه بود فرق ميان اظهار كلمه كفر و خوردن مردار واضح است چون كسي كه اظهار كلمه كفر از او خواسته شده اگر امتناع كند و تسليم مرگ شود تسليم او عزت و سربلندي و اظهار عظمت و شرافت اسلام است و اين ارزش آن را دارد كه براي حفظ آن جان خود را فدا كرد بر خلاف خوردن حرام (38)
در كشف اللثام آمده است:
نزد ما خوردن (مردار و يا چيزحرام ديگر) براي حفظ نفس از تلف يا غير تلف، واجب است. بنابراين اجتناب ورزيدن از خوردن آن در حاليكه خوف تلف شدن مي رود جايز نخواهد بود؛ چون دفع ضرر به ويژه ضرر موجب تلف جان واجب است.
در من لايحضره الفقيه از امام صادق(ع) روايت شده است: كسي كه مضطر به مردار و يا خون يا گوشت خوك بشود و ار آنها نخورد تا بميرد كافر است.(39)
علامه در ارشاد الذهان مي گويد:
مداوا با هيچ يك از نبيذها[آبجو، شراب خرما، كشمشو مانند آن] جايز نيست، ... و هنگام ضرورت درمان چشم يا مسكر جايز است.(40)
محقق اردبيلي در شرح اراشد الذهان پس از نقل رواياتي مي گويد:
اين روايات با ادله فراواني كه برحرمت و مبالغه در حرمت مسكر به ويژه خمر دارد دليل بر منع مصرف آن [براي درمان] است ولي عموم روايات و صحيح نبودن اكثر روايات خاص به علاوه نهي از القاي نفس به هلاكت و امر هب حفظ نفس و دفع ضرر از آن در حد امكان به دليل عقل، نقل، كتاب، سنت و اجماع، دلالت بر جواز مصرف آن دارد... .
... هر آنچه انسان نياز به آن دارد و ضرورت به آن دفع مي شود حلال است. دليل آن عقل و نقل است چون حرج و ضيق به دليل عقل و نقل منتفي است همچنين تجويز خوردن مردار و گوشت خوك در آيات و روايات اشعار به آن دارد و به خصوص مرسله محمد بن عبدالله كه از برخي
اصحابش از امام صادق (ع) درعلت تحريم برخي اشيا روايت شده برآن دلالت مي كند. در اين روايت آمده است: «... و علم ما يضرّهم فنها هم عنه و حرّمه عليهم ثمّ أباحه للمضطر واحله له في الوقت الذي لا يقوم بدنه الابه، فأمره أن ينال منع بقدر البلغة لا غير ذلك» (41)درسند روايت جهالتي وجود دارد كه ضرري براي اعتبار آن ندارد و اين روايت در جواز نوشيدن شراب و چيزهاي حرام ديگر درصورت منحصر بودن دفع ضرورت در آن صراحت دارد جواز آن براي دفع مرض و همچنين وجوب خوردن و آشاميدن درهنگام مرض نيز بعيد نيست... .(42)
وحيد بهبهاني(ره) در حاشيه شرح ارشاد ذيل عبارت: «در سند جهالتي است كه مضر نيست» مي گويد:
كليني آ را با سندي كه ارسال ندارد(43) و نيز صدوق آن را با سند صحيح از محمد به عذافر از پدرش از امام باقر (ع) روايت كرده اند.(44) علاوه براين تكليفي كه مقدم بر حفظ نفس باشد وجود ندارد هر چند وجوب آن موكد باشد بلكه در واجب ترين فرايض همچون نمازهاي شبانه روزي و بالاتر از آن وحتي دراصول دين به منظور حفظ نفس تقيه واجب است و خداوند مي فرمايد: «الا من اركره و قلبه مطمئن بالايمان(45)، (اظهار كلمه كفر جايز نيست) مگر كسي كه (بر آن) اكراه شود و قلبش مطمئن به ايمان باشد» در روايات وارد شده: « لادين لمن لاتقية له؛(46) كسي كه تقيه ندارد، دين ندارد»
و«التقية ديني و دين آبائي، (47) تقيه دين من و دين پدران من است»، و ديگر رواياتي كه حكايت از اهميت تقيه و سفارش اكيد به آن دارد ...و معلوم است كه تقيه براي حفظ نفس است.
علاوه بر اين روايت ياد شده درامالي صدوق با اين سند: «عن شيخه ابن الوليد، عن الصفار، عن محمد بن الحسين بن ابي الخطّاب، عن محمد بن اسماعيل بن بزيع عن محمد به عذافر، عن أبيه، عن الباقر(ع)» (48)و در علل الشرائع با اين سند: «عن ابيه، عن سعد، عن احمدبن محمد بن عيسي و ابراهيم بن هاشم جميعاً، عن محمد بن اسماعيل بن يزيع عن محمد به عذافر، عن ابيه، عن الباقر(ع)» (49) و نيز آن را به طريق صحيح از محمد بن عذافر عن بعض رجاله عن الباقر(ع) (50) و در علل به نقل از « محمد بن علي بن ابراهيم ار پدرش از جدش» (51) نقل شده است شيخ طوسي با اين سند: « عن محمد بن احمد بن يحيي عن ابراهيم بن هاشم عن عمرو بن عثمان مثله»، (52) و عياشي در تفسيرش با سند« عن محمد بن عبدالله عن بعض اصحابه عن الصادق(ع)» (53)» آن را نقل كرده اند برخي هم اين روايت را در محاسن به همان طريقي كه كليني نقل كرده بدون ارسال نقل كرده(54)، با اينكه كليني و صدوق در آغاز اين دو كتاب خود گفته اند كه [رواياتي را كه در
اين كتاب آورده اند به صحت آنها اعتقاد دارند].
بنابراين معلوم شد كه اين روايت دربالاترين درجات اعتبار و حجيت است به علاوه برخي از طرف آن صحيح بود و مضافاً اينكه شهرت هرگاه جابر ضعف سند باشد در حجيت روايت كفايت مي كند و مدار فقه بر همين است تا چه رسد به اينكه ضعف روايتي به آنچه ذكر شد جبران شده باشد.
بر آنچه گفتيم اين را هم مي افزاييم كه ثمره تمام تكلايف پس ار بقاي مكلف است [بنابراين بقاي مكلف اهم از تكاليف است] ادله عقلي و نقلي كه شارح [محقق اردبيلي] همچون نفي حرج و نفي عسر و بالاتر از آن اراده يسر همه مؤيد آن است. به علاوه اينكه وجوب حفظ نفس از يقينات قرآن واخبار متواتر است و به همه اينها قاعده نفي ضرر و ضرار نيز افزوده مي شود. در كتاب مفاتيح الشرايع نيز آمده است:... درروايتي در باره مردي كه عطش براو غلبه مي كند به گونه اي كه بر جانش مي ترسد و به شراب دست مي يابد فرمود: به مقدار رفع نياز از شراب مي نوشد»(55)
روايات متواتر است و نيز اجماع و عقل دلالت دارند بر اينكه هر آنچه را خداوند حرام كرده در حال اضطرار حلال است.(56)
صاحب مستند الشيعه مي گويد:
همچنان كه بر صاحب واجب است آن را به مضطر بذل كند بر مضطر نيز قبول آن واجب است و وجه ان نيز روشن است بلكه اگر مالك غذا از بذل آن امتناع كند به زور نيز مي تواند ان را از او بگيرد هر چند با سرقت و مقاتله با او چون مقدمه حفظ نفس است كه واجب است بنابراين دليل وجوب حفظ نفس با دليل تصرف درمال غير تعارض مي كند و به
اصل رجوع مي شود...، بلكه(مقاتله براي گرفتن غذا) به جهت نهي از منكر واجب است و بر ديگران نيز اعنت و مساعدت مضطر در نهي از منكر و گرفتن غذا واجب است.(57)
صاحب جواهر مي گويد:
آيا تناول غذاي حرام براي حفظ نفس واجب است؟ برخي گفته اند واجب است بلكه ظاهر كلام برخي ادعاي اجماع بر آن است و همين حق است به جهت وجوب دفع ضرر وحفظ نفس وروايت مرسل سابق كه منجر به عمل اصحاب است اين قول مخالف يكي از دو نظريه شافعي است ك مي گويد جايزاست و نه واجب، زيرا [ امتناع از خوردن آن] نوعي ورع است بنابراين صبر بر آن [و آمتناع از خوردن آن] همچون پذيرش قتل است براي كسي كه از او اظهار كلمه كفر خواسته مي شود.
اشكال اين نظريه واضح است و فرق ميان كشته شدن براي عدم اظهار كلمه كفر و كشته شدن براي امنتاع از خوردن حرام بديهي است البته بر فرضي كه حكم را درمقيس عليه[ جوازكشته شدن براي عدم اظهار كلمه كفر] بپذيريم... و معلوم شد كه هر گاه خوردن غذاي حرام به دليل آنچه ذكر شد جايز باشد به دليل حفظ نفس واجب خواهد بود بنابراين دراينجا جواز به معناي اباحه و تساوي طرفين نيست. بله، در غير مورد حفظ جان ممكن است اين قول وجهي داشته باشد.
... اگر مالك غذا آن را بذل نكند فرد مضطر مي تواند به قهر و غلبه آن را از او بگيرد بلكه گفته اند كه مي تواند براي گرفتن آن با او مقاتله كند بلكه شايد مقاتله بر او واجب باشد بنابر آنچه در متن آمده بود كه خوردن آن غذا براي حفظ نفس واجب است هر چند تمام اينها خالي از اشكال نيست؛
گر چه برخي با تكلف خواسته اند آن را تحت عنوان دفاع بگنجانند.(58)
در رساله تقيه امام خميني (ره) آمده است:
از اقسام تقيه، تقيه براي خوف برنفس، ناموس و مال است. اين نوع تقيه به خودي خود واجب نيست. بلكه آنچه واجب است، حفظ نفس از وقوع در هلاكت است و تقيه مقدمه براي آن است.
رفع يد از روايات و از آيه: «ولا تلقوا بأيديكم الي التهلكة» و حم عقل به لزوم حفظ نفس و اهتمام شارع به حفظ نفس با اينگونه روايات [ روايات دال بر عدم جواز برائت از ائمه عليهم السلام، هر چند در صورت خوف از قتل] كه مفيد علم و عمل نيست، امكان ندارد در اين روايات روايتي كه از نظر سند بي عيب باشد نيافتيم.(59)
در تحرير الوسيله آمده است:
تمام محرمات ياد شده در حال ضرورت مباح است و اين يا به دليل متوقف بودن حفظ نفس و سد رمق بر خوردن ان است و يا ...(60)
و هر موردي كه حفظ نفس متوقف بر مرتكب شدن حرام اس ارتكاب حرام واجب است بنابراين در چنين وضعيتي خودداري از حرام جايز نيست و فرقي ميان شراب، گِل و ديگر محرمات وجود ندارد.(61)
در منهاج الصالحين آقاي خويي (ره) آمده است:
فرد مضطر مي تواند به اندازه رمق خود غذاي حرام را تناول كند مگر «باغي»- و باغي كسي است كه بر امام خروج كرده و يا مراد از آن باغي صيد است
كه از سرلهو و خوشگذراني شكار مي كند- و«عادي» كه راهزن ودزد است. البته باغي و عادي نيز عقلاً بايد از باب وجوب ارتكاب يكي از دو كار قبيح كه قبح آن كمتر است مرتكب حرام شوند لكن بر آن معاقب نيزخواهند بود اما خروج كننده برامام بعيد نيست كه حكم وجوب قتلش شامل خود او نيز بشود.(62)
برخي از مراجع معاصر در جواب اين سوال كه« آيا مي توان با توجه به فروض ذيل اين گونه بيماران را از دستگاه تنفس جدا نمود» فرموده اند: « وصل كردن به دستگاه تنفس در مواردي كه معالجه غير متعارف باشد وجوبي ندارد ولي بعد از وصل كردن دستگاه جداكردن از آن اشكال دارد» از اين فتوا استفاده مي شود كه معالجه و درمان غير متعارف واجب نيست.
حاصل كلام آنكه: ما قبول داريم فقها وجوب حفظ نفس را از مسلمات دانسته اند لكن همانگونه كه از سخنان آنان ظاهر مي شود دليلي بر وجوب آن به جز حكم عقل و قبح ترك حفظ نفس وجود ندارد اين دليل لبي است و اطلاق ندارد بنابراين در موارد شك مي توان گفت كه شك درشمول دليل مساوي با عدم دليل است و مي توان اصل عدم را جاري كرد. والله العالم.
تميم
در پايان روايات مربوط به تقيه را مي آوريم كه دلالت و يا اشعار دارد كه تقيه و با قسمي از آن براي وجوب حفظ نفس واجب شده است. اين روايات همچنين دلالت دارند كه شارع حكم عقل به وجوب حفظ نفس را تاييد و امضا كرده است.
1. عن حذيفة: ولاتلقوا بأيديكم الي التهلكة. قال: هذا في التقيه، حذيفة در مورد آيه « ولاتلقوا بأيديكم الي التهلكة» مي گويد : اين آيه در مورد
2. كلما خاف المؤمن علي نفسه فيه ضرورة فله التقية،
هر جا كه مؤمن بر جانش بترسد و درآن ضرورت باشد مي تواند تقيه كند. دلالت اين روايت بر وجوب اشكال دارد.
3. أعظم فرائض الله عليكم... استعمال التقية علي أنفسكم و أموالكم و معارفكم؛
بزرگترين فريضه هاي خداوند بر شما ... به كار گرفتن تقيه بر جانها و اموال و معارفتان است.
4. من صلي الخمس كفر الله عنه من الذنوب ما بين كل صلاتين الا الموبقات... ترك التقية حتي يضر نفسه و اخوانه المؤمنين؛
كسي كه نمازهاي پنج گانه را به جا مي آورد خداوند گناهاني را كه بين دو نماز انجام داده مي پوشاند مگر گناهان« موبقات» (موجب هلاكت) را...( يكي از موبقات) ترك تقيه است به گونها ي كه موجب ضرر بر نفس و برادران مومن شود.
5. انما جعلت التقية لتحقن بها الدّم؛
همانا تقيه قرارداده شده تا خون به آن حفظ شود.
6. التقيه جنة المؤمن؛
تقيه سپر مومن است.
7. التقيه ترس المؤمن و التقيه حرز المؤمن؛
تقيه سپر مومن و تقيه حرز مومن است.
8. يا سفيان عليك بالتقية فانّها سنة ابراهيم الخليل و انّ الله عزّوجلّ قال لموسي و هارون: « اذهبا الي فرعون انّه طغي و قولا له قولاً ليناً»؛
اي سفيان بر تو باد به تقيه همانا تقيه سنت ابراهيم خليل است و خداوند عز و جل به موسي و هارون فرمود: « به سوي فرعون برويد كه او طغيان كرده است و با ملايمت با او سخن بگوييد».
دلالت اين روايت بروجوب تقيه براي حفظ جان اشكال دارد.
9. لاتعرض لسخط السلطان فتلقي بيدك الي التهلكة؛
خودت را در معرض خشم سلطان قرار مده كه خودت را با دست خودت به هلاكت افكني.
10. التقية في كل شيء حتي يبلغ الدم؛(63)
در هر چيزي تقيه است تا وقتي به خون برسد.

مسئله سوم: وجوب حفظ جان ديگران

آيا حفظ جان ديگري از تلف، در صورتي كه مصداق نهي از منكر نباشد، واجب است؟ علت مقيد كردن سوال به قيد ياد شده، اين است ك حفظ جان ديگري در صورتي كه مصداق نهي از منكر باشد، با وجود شرايط وجوب نهي از منكر، واجب خواهد بود.

ادله وجوب

1. برخي با استناد به آيات ورواياتي كه دلالت بر حمت قتل نفس دارند، بر وجود آن استدلال كرده و مدعي شده اند كه ترك حفظ جان ديگري در فرض قدرت بر آن از مصاديق قتل نفس است و ادله حرمت قتل نفس شامل آن نيز مي شود.
اشكال اين استدالال واضح است؛ چون عنوان قتل نفس بر ترك حفظ نفس صدق نمي كند مگر در موارد نادر و خاصّ.
2. وجوب حفظ جان ديگري و ضرورت آن از موارد بديهي است كه نياز به استدلال و اقامه دليل خاص ندارد.
اشكال اين استدلال آن است كه به فرض بپذيريم وجوب حفظ جان ديگري،
ضروري و بديهي است اين ضرورت و بداهت در اصل وجوب حفظ جان است و نه به صورت مطلق بنابراين فقط قدر متيقن را از آن مي توانيم اخذ كنيم.
3. اجتماعي بودن وجوب. صاحب جواهر از برخي حكايت مي كند دليلي كه دال بر وجوب حفظ جان ديگري به صورت مطلق باشد وجود ندارد و يگانه دليل آن اجماع است و اين دليل در فرض مورد بحث (وجوب حفظ جان ديگري به بذل مجاني مال) ممنوع است.
4. استدلال به آيه «و من احياها فكانّما احيا الناس جميعاً؛(64) كسي كه نفسي را زنده كند، گويا تمام مردم را زنده كرده است».درتفسير اين آيه رواياتي وارد شده است:
- عن الكافي عن فضيل نب يسار، قال: قلت لابي جعفر(ع): قول الله: «ومن احياها...» چيست؟ (نجات دادن) از سوختن يا غرق شدن. گفتم كسي كه ديگري را از گمراهي به هدايت راهنمايي كند؟ فرمود: اين تاويل اعظم آن است.
- عن العياشي عن حمران بن أعين، قال: قلت لأبي عبدالله (ع): ... قلت: فمن أحياها؟ قال: نجاها من حرق أو غرق أو سبع أوعدو ثم سكت، ثم الفت الي، فقال تأويلها الأعظم ان دعاها فاستجاب له؛ حمران بن اعين مي گويد:به امام صادق (ع) گفتم... : «من احياها؟» فرمود: آن را از سوختن، غرق شدن، حيوان درنده و يا دشمن نجات دهد. سپس
حضرت پس از لختي سكوت، به من الفات كرد و فرمود: تأويل اعظم آن اين است كه نفسي را به اسلام فرا خواند و او اجابت كند.
- وعن العياشي عن محمد بن مسلم عن ابي جعفر... قال: و من احياها... لم يقتلها او أنجي من غرق أو حرق أو أعظم من ذلك كلّه يخرجها من ضلالة الي هدي؛(66)
امام باقر(ع) فرمود: ... «و من أحياها؟» ...(يعني) نفسي را نكشد و يا آن را از غرق شدن و يا سوختن نجات دهد و بالاتر از همه اينها اينكه آن را از گمراهي به سوي هدايت آورد.
دلالت آيه و روايات بر وجوب و نه رجحان و همچنين وجوب به صورت مطلق حتي در صورتي كه متوقف بر ردمان با هزينه زياد باشد مورد اشكال است.
5. استدلال به روايات متعددي كه رد باب هاي مختلف آمده است؛ از جمله:
1. خبر جعفر از پدرش از علي(ع)
رجل يصلّي و يري الصبي يحبو الي النار، أو الشاة تدخل البيت لتفسد الشيء، قال: فلينصرف و ليحرز ما يتخوف و يبني علي صلاته ما لم يتكلم؛(67)
مردي نماز مي خواند و مي بيند كودك چهار دست و پا به آتش مي رود و يا گوسفند داخل خانه مي شود و چيزي را از بين مي برد، امام فرمود: از نماز منصرف شود و آنچه را كه از ان مي ترسد در جاي امني قرار دهد و در صورتي كه صحبت نكرده، نمازش را ادامه مي دهد.
اگر حرمت قطع نماز مسلم باشد، روايت دلالت بر وجوب حفظ نفس ديگري دارد، ولي اگر دليلي بر حرمت وجود نداشته باشد مگر مثل همين روايت، دلالت نخواهد داشت.
2. روايت نبوي:
من اعان قتل مسلم و لو بشطر كلمه جاء يوم القيامة مكتوب بين عينيه آيس من رحمه الله(68)
پيامبر فرمود: كسي كه اعانت كند بر قتل مسلماني هر چند به پاره اي از كلمه اي روز قيامت مي آيد، در حالي كه بر پريشاني او نوشته شده است:
مايوس از رحمت خدا.
اعانت برقتل و هلاك بر همه موارد عدم حفظ نفس صدق نمي كند يا صدق آن مورد ترديد است.
3. صحيحه ي ابن سنان از امام صادق(ع):
انه قال في رجل أصابته جنابة في السفر و ليس معه الا ما قليل و يخاف ان هو اغتسل ان يعطش، قال: ان خاف عطشاً فلا يهريق قطره و ليتيمم با لصعيد فان الصعيد احب الي،(69)
امام صادق(ع) در مورد مردي كه در سفر جنب مي شود و همراهش مقدار كمي آب است كه اگر با آن غسل كند از تشنگي مي ترسد فرمود: اگر از تشنگي مي ترسد يك قطره از آن را نمي ريزد و بايد بر خاك تيمم كند خاك نزد من محبوبتر است.
برخي از فقها فرموده اند كلمه «عطشاً» دركلام امام (ع) مطلق است و شامل تشنگي سخص ديگري نيز مي شود.
4. صحيحه حلبي:
قال: قلت لابي عبدالله (ع) الجنب يكون معه الماء القليل فان هو اغتسل به خاف العطش ايغتسل به او يتيمم؟ فقال: بل يتيمم و كذالك اذا أراد الوضوء؛(70)
حلبي مي گويد: به امام صادق (ع) گفتم: جنب مقدار كمي آب همراه دارد اگر با آن غسل كند از تشنگي مي ترسد آيا غسل كند يا تيمم؟ فرمود: بلكه تيمم كند و همين طور اگر بخواهد وضو بگيرد.
دلالت اين روايت ضعيفتر از روايت سابق است.
5. موثقه سماعه:
سالت ابا عبدالله (ع) عن الرجل يكون معه الماء في السفر، فيخاف قلته، قال: يتيمم بالصعيد و يستبقي الماء، فان الله عز و جل جعلهما طهوراً الماء و الصعيد؛(71)
6. سماعه مي گويد: از امام صادق(ع) در مورد مردي كه درسفر آب با خود دارد ولي از كمبود آن مي ترسد، فرمود: بر خاك تيمم مي كند و آب را نگه مي دارد؛ چون خداوند عز وجل آب و صعيد هر دو را طهور قرار داده است.
دلالت اين روايت بر مقصود ما ظاهر نيست، مگر به قرينه دو روايت سابق.
6. روايه من سمع منادياً ينادي يا للمسلمين فلم يجبه فليس بمسلم؛(72)
كسي كه بشنود نداكننده اي فرياد مي كند كه اي مسلمانان و به فرياد او نرسد، مسلمان نيست.
7. رواية فرات بن أحنف از اما صادق(ع):
ايما مؤمن منع مؤمناً شيئاً ممّا يحتاج اليه و هو يقدر عليه من عنده او من عند غيره اقامه الله يوم القيامة مسوداً وجهه... ثم يؤمربه الي النار؛(73)
هر مومني كه مومن ديگري را از چيزي كه به آن نياز دارد منع كند در حالي كه مي تواند از نزد خودش و يا ديگري حاجت او را برطرف كند روز،
قيامت خداوند او را در حالي كه به پا مي دارد كه وصورتش سياه است... سپس امر مي شود كه او را به سوي آتش ببرند.
8. روايات مربوط به مواسات
9. روايات تقيه كه دلالت بر وجوب تقيه براي حفظ جان دارند؛ مانند:
انما جعلت التقيه ليحقن بها الدم؛
همانا تقيه قرارداده شده تا به وسيله آن خون حفظ شود ورواياتي از اين قبيل.
10. فحواي رواياتي كه دلالت بر فروش اموال محتكر دارد، (درصورت امتناع از عرضه آن).
همچنين در جواهر آمده است: شايد ادله ي نفقات نيز شاهدي بر اين مطلب باشد. فقها نفقه شخص ناتوان را به صورت واجب كفايي برمردم واجب مي دانند.(74)
ممكن است گفته شود وجوب حفظ ديگري، عقلي است؛ چون در حسن آن، از نظرعقلي جاي تامل و ترديد نيست؛ همچون وجوب حفظ جان چنان كه گذشت.
آنچه ذكر شد، همه ادله اي بود كه در كلمات فقها يافتيم، و گفته مي شود اين ادله دلالت بر وجوب حفظ جان ديگري دارد ولي آشكار است كه اين ادله دلالت بر وجوب مطلق ندارند، اگر دلالت آن را بر اصل وجوب بپذيريم.

سخنان فقها

شيخ طوسي در خلاف مي گويد:
هر گاه فردي اضطرار به غذاي ديگري پيدا كند اعطاي آن بر او واجب نيست...
شافعي مي گويد: دادن آن واجب است و فرد مضطر از دو حال بيرون نيست يا بهاي غذا را بالفعل يا در شهر خودش دارد، يا بهاي آن را ندارد. در صورتي كه
بهاي آن را داشته باشد، بر صاحب غذا دادن آن بدون دريافت بهاي آن واجب نيست و چنانچه بهاي آن را نداشته باشد، بذل آن بدون گرفتن بها واجب است برخي گفته اند بذل آن بدون گرفتنم بهاي آن در صورتي كه فرد بالفعل نداشته باشد واجب است؛ هر چند در شهر خودش داشته باشد.
دليل ما(بر عدم وجوب بذل) اين است كه اصل برائت ذمه است و وجوب آن، نياز به دليل دارد.(75)
در كتاب سرائر آمده است:
هر گاه كسي مضطرّ شود به غذاي ديگري اعطاي آن بر او واجب نيست؛ چون اصل برائت ذمه است و وجوب آن نياز به دليل دارد.(76)
شيخ در مبسوط مي گويد:
هر گاه انسان مضطرّ شود به غذاي ديگري- كه صفت مضطر را پيشتر گفتيم- بر صاحب غذا بذل آن واجب است، به دليل قول پيامبر(ص) كه فرمود: «كسي كه بر قتل مسلماني كمك كند هر چند به پاره اي از كلمه اي، روز قيامت در حالي مي‌آيد كه روي پيشاني او نوشته شده: مايوس از رحمت خداوند». گفته اند اين [= مضطر] سزوارتر است. مضطر از دو حال خارج نيست: يا ثمن آن را دارد و يا ندارد. در صورتي كه ثمن ان را داشته باشد بذل غذا بر صاحب غذا واجب نيست، مگر با گرفتن بدل آن؛ چون بذل را براي دفع ضرر از فرد مضطر بر او واجب دانستيم، بنابراين نبايد ضرر را بر ديگري وارد كنيم...(77)
هرگاه مضطر مرداري نيابد كه از آن بخورد و غذايي را پيدا كند كه مال ديگري است وتوان خريدن آن را ندارد ويا توان خريد آن را دارد ولي صاحب غذا حاضر به فروش آن نيست و چيزي از آن را با عوض يا بدون عوض به او نمي دهد. آيامضطر مي تواند براي گرفتن آن با او زد و خورد كند؟ پاسخ اين است كه مي تواند چون رفع ضرر بالفعل واجب است و نيز به دليل قول خداوند: «ولا تلقوا بأيديكم الي التهلكة» و «لاتقتلوا أنفسكم» به ويژه در روايتي از پيامبر(ص) آمده است: «كسي كه كمك كند بر قتل مسلماني، هر چند به گفتن پاره اي از كلمه اي، روز قيامت در حالي مي آيد روي پيشاني او نوشته شده: مايوس از رحمت خداوند» چنين موردياولي از اعانت بر قتل است. (78)
در اصباح الشيعه آمده است:
كسي كه مرداري پيدا نمي كند ونزد رفيق او غذا به مقداري كه سدّ رمق كند، موجود است، ولي آن را به او نمي فروشد نه به صورت نقدي، نه نسيه و نه مجاني. در اين صورت واجب ايت كه اگر مي تواند، با او زد وخورد كند و اگر ارا بكشد، خونش هدر است. (79)
علامه در قواعد مي گويد:
اگر ثمن موجود باشد(يعني مضطر ثمن خريد غذا را داشته باشد)، در صورتي كه صاحب غذا ثمن المثل را مطالبه كند، وادار كردن او به بذل غذا واجب نيست بلكه دفع ثمن واجب است. (80)
و در منتهاي المطلب مي گويد:
اگرانساني فرد تشنه اي را بيابد كه خوف تلف وي مي رود، واجب است [كسي كه آبي براي وضو دارد] آن را به وي بنوشاند و خود تيمم كند، لكن برخي از عامه مخالف اين قول اند.
دليل ما اين است كه اولاً اگر به او آب بنوشاند بر آن احياي نفس صدق مي كند و مشمول آيه: «ومن احياها...»است، ثانياً حرمت آدمي مقدم بر نماز است به همين جهت اگر در حال نماز ببيند كسي غرق مي شود واجب است نماز را رها كند و او را نجات دهد... ثالثاً حفظ جان ديگري واجبي است كه عوض و بدل ندارد و وضو هر چند واجب است لكن تيمم بدل و قائم مقام آن است.(81)
در شرايع آمده است:
اگر كسي به خوردن غذاي ديگري مضطر شود و بهاي آن را ندارد بر صاحب غذا بذل آن واجب است چون در خودداري از بذل، اعانت بر قتل مسلمان است... و در صورتي كه مضطر از بذل عوض امتناع ورزد بر صاحب غذا واجب نيست چون ضرورت مجوز براي احبار صاحب غذا به بذل آن به صورت مجاني به سبب تمكن مضطر از بذل ثمن برداشته شده است. اگر صاحب غذا بيش از بهاي غذا مطالبه كند شيخ مي گويد پرداخت زيادي واجب نيست، اگر گفته شود واجب است نيز نيكو است؛ چون ضرورت با تمكن از پرداخت مرتفع مي شود.(82)
شهيد ثاني در شرح اين جمله محقق كه در باب تيمم آمده: «و خاف العطش ان استعمله» گفته است:
مراد عطش خود فرد و يا عطش ديگر نفوس محترم است كه در صورت
تلف، خون آنان هدر نخواهد بود خواه انسان باشد و خواه حيوان و حيوان براي خودش باشد و يا براي ديگري؛ هر چند حيوان را براي ذبح نگهداري كرده باشد ولي در آن هنگام قصد ذبح آن را نداشته باشد.(83)
صاحب عروه مي گويد:
قطع نماز گاهي واجب است چون موردي كه حفظ جان خودش و يا نفس محترم ديگري متوقف بر قطع نماز باشد يا حفظ مالي كه حفظ آن شرعاً واجب است، متوقف بر‌آن باشد.(84)
صاحب جواهر در شرح عبارتي كه از شرايع آورديم، مي گويد:
شيخ در خلاف وابن ادريس در سرائر بنا به آنچه از آنان نقل شده، مخالف قول به وجوب بذل طعام به مضطر هستند و آن را واجب ندانسته اند، به دليل اصل و نيز اين ادعا را كه عدم بذل اعانت برقتل محسوب مي شود، نپذيرفته اند از سوي ديگر، مدعي اند دليلي بر وجوب حفظ جان ديگري، حتي در صورتي كه متوقف بر بذل مال باشد، وجود ندارد و تنها دليل آن اجماع است و اجماع نيز در چنين فرضي ممنوع است، بلكه شايد سيره در همه زمانها و در همه جا در مورد كساني كه به ظلم كشته مي شوند، بر خلاف آن باشد؛ در حالي كه امكان دفع قتل از آنان با پرداخت مال وجود دارد، وهمچنين است در مورد بيماراني كه درمان آنها و ادامه حياتشان به گفته اهل خبره متوقف بر بذل مال باشد.
لكن اشكال مطالب ياد شده، مخفي نيست، و وجوب حفظ جان مومن داراي احترام، ضروري و بديهي است و جاي بحث ندارد و شايد بتوان برآن استدلال كرد، به آنچه دربحث نفقات گذشت و گفته شد كه فقها نفقه ي فرد عاجز را به
صورت واجب كفايي بر مردم واجب دانسته اند، علاوه بر رواياتي كه دلالت بر مواسات دارد و ديگر روايات، بلكه شايد بتوان گفت اين مسئله به دليل ضروري بودن، ازاستدلال و اقامه دليل خاص بر آن بي نياز است.(85)
در بحث نفقات جواهر آمده است:
نفقه- از حيث نفقه بودن آن و نه از جهت متوقف بودن حفظ نفس محترم بر آن- واجب نيست، مگر به يكي از اسباب سه گانه زوجيت، خويشاوندي و ملكيت.(86)
صاحب مستند الشيعه مي گويد:
شكي در وجوب بذل غذا به ديگري(مضطر) نيست به اجماع؛ چون در امتناع از بذل، اعانت بر هلاكت نفس محترم و يا ضرر رساندن به آن است. نيز به دليل روايت سكوني: «كسي كه بشنود فردي فرياد مي كند: يا للمسلمين، و به فريادش نرسد، مسلمان نيست».(87)و روايت فرات بن احنف: «هر مؤمني كه مؤ
مني را از چيزي كه به آن نياز دارد، منع كند، در حالي كه مي تواند از خودش و يا ديگري نياز او را بر طرف كند، روز قيامت خداوند او را به پا مي دارد، درحالي كه رويش سياه و چشمانش كبود و دستانش به گردنش غل و زنجيرشده و گفته مي شود اين همان خائني است كه به خدا و رسولش خيانت كرده. سپس دستور داده مي شود كه او را به شوي آتش ببرند»(88) و ديگر رواياتي كه برآن دلالت مي كند.(89)

پي نوشت:

1. سوره نساء، آيه 29.
2. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج3، ص78.
3. رده البيان، ص428
4. الميزان في تفسير القرآن، ج4، ص320-322.
5. سوره بقره، آيه 195.
6. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج5،ص57.
7. الميزان في تفسير القرآن، ج2،ص64و65.
8. الميزان في تفسير القرآن، ج2،ص74.
9. وسائل السيعه، ج19، چاپ اسلاميه، ص13.
10. همان به نقل از فقيه و عقاب الاعمال.
11. همان، به نقل از فقيه.
12. همان، به نقل از كافي.
13. مستدرك الوسائل، ج18، ص216، ح1.
14. همان، ح2.
15.كتاب السرائر، ج3، ص125 و 126.
16. مائده سماويه و چند رساله ديگر، ص214، انتشارات كنگره آقا حسين خوانساري (ره)
17. شرائع الاسلام، ج3، ص224.
18. مستدرك الوسائل، ج3، باب 2 از ابواب القصاص في النفس، ص250، ح4، سنن ابن ماجه، ج2، ص134.
19. جواهر الفقه، ابن براج، ص208.
20. وسائل السيعه، ج 24، ص100.
21. همان، ص101.22. همان، ص216، ح3.
23. سوره بقره آيه 173.
24. سوره مائده آيه 3.
25. سوره انعام آيه 145.
26. سوره نحل آيه 115.
27. سوره انعام آيه 119.
28.الخلاف، ج2، ص544.
29. منتخب الخلاف، ج2، ص473.
30. جواهر الفقه، ص208.
31. همان، ص208-209.
32. اصباح الشيعه بمصباح الشريعه، ص389.
33. السرائر، ج3، ص126.
34. شرائع الاسلام، ج3، ص209-210.
35. قواعد الاحكام، ج2، ص160، ط سنگي.
36. دروس الشرعيه، ص284، طسنگي.
37. خداوند در وصف مومنان از انصار مي فرمايد: و ايثار مي كنند(مقدم مي دارند ديگران را) بر خودشان هر چند در خودشان احتياجي مبرم باشد.
38. مسالك الافهام، ج2، ص250، ط سنگي.
39. كسف اللئام، ج9، ص320.
40. مجمع الفائده و البرهان، ج11، ص319و 322.
41. وسائل السيعه، ج24، ص100، چاپ آل البيت(ع) به نقل از كافي.
42. مجمع الفائده و البرهان، ج11، ص318.
43. الكافي، ج6، ص242.
45. سوره نحل، آيه 106.
46. وسائل السيعه، ج16، ص210.
47. همان.
48. امالي الصدوق، ص529.
49. علل الشرايع، ص484.
50. همان، ص483.
51. بحارالانوار، ج62، ص165.
52. تهذيب الاحكام، ج9، ص128.
53. تفسير العياشي، ج1، ص319.
54. محاسن، ج2، ص62.
55. وسائل السيعه، ج25، ص378.
56. حاشيه مجمع الفائده و البرهان، وحيد بهبهاني، ص730-733.
57. مستند الشيعه، ج15،ص26.
58. جواهر الكلام، ج36، ص432و434.
59. الرسائل، ص184، رساله في التقيه.
60.تحريرالوسيله، ج2، ص169، مسئله 30.
61. همان، ص170، مسئله 32.
62. منهاج الصالحين، ج2، ص358.
63. جامع احاديث الشيعه، ج14، ابواب التقيه، ص504 به بعد.
64. مائده آيه 32.
65. تفسير نوالثقلين، ج1، ص514 به نقل ازكافي.
66. تفسير العياشي، ج1، ص313.
67. وسائل السيعه، ج7، ص278،‌چاپ آل البيت(ع).
68. بحارالانوار، ج75، ص149و152، باكمي اختلاف.
69. وسائل السيعه، ج3، ص388، با كمي اختلاف.
70. وسائل السيعه، ج3، ص388، به نقل از تهذيب.
71. همان، ح3.
72. الكافي، ج2،ص164، تهذيب الاحكام، ج6، ص175، بحارالانوار، ج74، ص339 به نقل از كافي با كمي اختلاف.
73. بحارالانوار، ج75، ص174 به نقل زا ثواب الاعمال و محاسن.
74. جواهر الكلام، ج36، ص433.
75. الخلاف،ج2، ص544.
76. السرائر، ج3، ص126.
77. المبسوط، ج6، ص285.
78. جواهر الفقه، ابن دراج،‌ص208.
79. اصباح الشيعه، ص389.
80. قواعد الاحكام، ج2، ص160، ط سنگي.
81. منتهي المطلب، ج1، ص135، ط سنگي.
82. شرايع الاسلام،ج3، ص212.
83.مسالك الفهام، ج1، ص112.
84. العروه الوثقي، ج1، ص723.
85. جواهر الكلام، ج36، ص432.
86. همان، ج31، ص301.
87. تهذيب الاحكام، ج6، ص175.
88. الكافي، ج2، ص367.
89. مستند الشيعه، نراقي، ج15، ص25.

منبع:نشريه فقه اهل بيت (ع)،شماره 57




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط