شبهه ي وحي؛ کلام خدا يا کلام پيامبر؟
نویسنده : علامه مصباح یزدی
بيان شبهه
در عالم تنها يک کتاب وجود دارد که ادعا مي کند به طور مستقيم از طرف خداست و هيچ تحريف و تغييري در آن ايجاد نشده است. در مورد تورات شواهد زيادي وجود دارد که تورات موجود کلامي نيست که بر حضرت موسي عليه السلام نازل شده بود. پيش از اين به بعضي از اين شواهد اشاره نموديم. در مورد انجيل هم آنچه به خوبي مشهود است، اين است که اين کتاب علاوه بر ضعف محتوي، کتابي داستان گونه است؛ ضمن اينکه هيچ يک از نويسندگان چهار انجيل نگفته اند که آنچه آنها نوشته اند کلامي است که از حضرت عيسي عليه السلام شنيده اند؛ بلکه گويا کتاب داستان يا تاريخ نوشته اند. به همين جهت است که مسيحيت - که يکي از بزرگترين اديان عالم شمرده مي شود - پشتوانه ي وحياني ندارد و آنچه را مسيحيان به عنوان کتاب مقدس در اختيار دارند، دست نوشته ي چهار نفر(1) از پيروان حضرت عيسي عليه السلام است هر چند آنها مي گويند انجيل، الهامي از خداي متعال به اين چهار نفر بوده و آنها اين الهامات را نوشته اند. مسلمانان هم در مباحثات خود با مسيحيان اين مسأله را به طور دائم مطرح مي کنند که کتاب آنها نه تنها از جانب خدا نيست، بلکه حتي به ادعاي خودش هم از حضرت عيسي عليه السلام نيست و دليلي وجود ندارد که مطالب نوشته شده در انجيل هاي چهارگانه منبع دين بوده و پذيرش آنها واجب مي باشد. مسيحيان نيز هيچ توجيهي براي اين مطلب ندارند؛ علماي مسيحيت هم تنها ادعا مي کنند انجيل الهامي از طرف خدا بوده است. آنها همچنين در طول تاريخ تلاشهاي فراواني انجام داده اند که در قرآن نيز به صورتي خدشه وارد کنند. آنها از سويي سعي مي کنند مسأله ي تحريف در قرآن را مطرح کنند و از سوي ديگر تلاش مي کنند شرايط و وضعيت انجيل را به قرآن نيز نسبت دهند؛ به همين منظور به شاگردان خود مي آموزند که اين مطلب را القا کنند که قرآن نيز مانند انجيل، الهامي از جانب خداست، و کلام خدا نيست.
اوايل پيروزي انقلاب که بين محافل مذهبي مسيحيت و محافل ديني جمهوري اسلامي رفت و آمدهايي صورت مي گرفت، يکي از تربيت شده هاي غرب نيز همراه با يکي از علماي حوزه در يکي از اين کنفرانس ها، شرکت کرده بود و در آنجا به صراحت گفته بود که ما نيز معتقد نيستيم که قرآن کلام خداست، بلکه قرآن، کلام پيغمبر صلي الله عليه و آله است. البته علما و بزرگان حاضر در آن کنفرانس [ادام الله ظلهم] همان جا اين حرف را رد کرده بودند. ولي شرکت کنندگان مسيحي به همين کلام تمسک کردند، چون مطابق ميل آنها بود. اين شخص را هم از همان سالهاي اول شناسايي کردند تا از او استفاده کنند و اين شخص واسطه اي براي القاي افکار انحرافي به درون جامعه اسلامي و بخصوص مراکز فرهنگي و دانشگاهي باشد.
اين سخنان به تدريج به صورتهاي مختلف از طرف اين شخص و گاهي نيز توسط بعضي از همفکرهاي او مطرح شد و امروز اين شبهه مطرح است که بر چه اساسي مي توان اثبات کرد که قرآن مانند انجيل نيست؟ انجليلي که مسيحيان براي اعتبار بخشيدن به آن مي گويند: هر چند کلام خدا نيست، اما الهامي از جانب خداست و همين مقدار براي اعتبار آن کافي است. آنها مي گويند که ما نيز مانند مسيحيان بگوئيم خدا مطالبي را به پيامبر صلي الله عليه و آله الهام کرده و آن حضرت آنها را به زبان خود براي مردم بيان کرده است. بين اين دو گفته چه تفاوتي است؟ تفاوت در اين است که اگر قرآن کلام خدا باشد، اشتباه و خطا در آن نيست؛ اما اگر قرآن کلام پيغمبر صلي الله عليه و آله باشد، در اين صورت مي توان در آن شبهه ايجاد کرد! چون پيغمبر صلي الله عليه و آله هم بشر است و از آن جهت که بشر است، همه ي نقايص بشري نيز در او هست، آن حضرت نيز ممکن است مطلبي را فراموش کند يا مرتکب اشتباه شود. در صورتي که اين مسأله پذيرفته شود، راه براي ايجاد خدشه در قرآن باز مي شود. بعدها اين شخص را به نام «مارتين لوتر» (1) ايران معرفي کردند به خصوص آمريکائي ها تمجيد زيادي از او کردند. حال، صرف نظر از انگيزه ي کساني که اين حرف را مطرح کرده اند و حمايت ها و پشتيباني مالي و غيرمالي که از اين شخص شد، ما خود شبهه را در نظر مي گيريم و به گوينده ي آن و روش و منش وي کاري نداريم.
کساني که قرآن را کلام پيغمبر صلي الله عليه و آله مي دانند دو دليل براي ادعاي خود درست کرده اند: يک دليل درون ديني (يا نقلي) که از خود قرآن است. آنها مي گويند خود قرآن هم مي گويد که اين کتاب، کلام پيغمبر است صلي الله عليه و آله است. دليل ديگر دليل برون ديني – و به اصطلاح - دليل عقلي است.
دليل نقلي شبهه و پاسخ آن
اول به اين شبهه بپردازيم تا ببينيم آيا واقعا معناي آيه همين است؟ و آيا ساير آيات هم اين معنا را تأييد مي کنند؟ و اصلا نظر خود قرآن در مورد اينکه کلام چه کسي است و چگونه نازل شده، چيست؟ البته اين موضوع احتياج به تبيين ندارد و از ضروريات اسلام است. ولي شياطين به حرکت در چارچوبه ي ضروريات و يقينيات مقيد نيستند؛ آنها ضروريات، حتي بديهيات را هم انکار مي کنند.
اصولا قرآن، کيفيت نزول وحي بر همه ي انبيا را به صورتي ترسيم مي کند که احتمال هيچ اشتباه و خطايي در آن نباشد. چون ايجاد خدشه، شک و ترديد و احتمال خطا و اشتباه در رسالت انبيا و کتب آسماني، دستاويز همه ي کفار در هر زمان بر ضد انبيا بوده است. کفار هم نسبت به پيغمبرصلي الله عليه و آله مي گفتند: «قرآن کلماتي است که شيطان به او القا کرده است. » – العياذ بالله – گاهي نيز مي گفتند: «شخص غير عربي اين سخنان را به او ياد داده است» و منظور آنها هم سلمان فارسي يا صهيب رومي بود. اين مطالب در خود قرآن آمده است؛ «انما يعلمه بشر» (4). قرآن در جواب کفار مي فرمايد: «لسان الذي يلحدون اليه اعجمي و هذا لسان عربي مبين». گاهي نيز مي گفتند شياطين و يا جنيان اين کلمات را به پيامبر صلي الله عليه و آله القا مي کنند. دشمن، هنگامي که بخواهد در مطلبي تشکيک کند، به هر وسيله اي متشبث مي شود و دروغ هم استخوان ندارد که گلوي کسي را بگيرد.گاهي هم کفار مي گفتند که پيامبرصلي الله عليه و آله ديوانه است. گاهي مي گفتند شاعر است و سخنان او شعرگونه است.
قرآن انواع شبهاتي را که پيرامون اين کتاب مطرح شده است متذکر مي شود و سرانجام براي رفع تمام آنها کيفيت نزول وحي بر انبياء (ع) را ترسيم مي کند. خداوند در اواخر سوره جن مي فرمايد: «عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه أحدا إلا من ارتضي من رسول فإنه يسلک من بين يديه و من خلفه ر صدا ليعلم أن قد أبلغوا رسالات ربهم و احاط بما لديهم و أحصي کل شيء عددا» (5). در واقع براي اينکه هيچ گونه شکي نسبت به محتواي قرآن باقي نماند، مي فرمايد: خدايي که عالم الغيب است و هر مطلب پنهاني را مي داند، حتي اموري را که به عقل شما نمي رسد، او علم خود را جز براي پيامبران، برکسي آشکار نمي کند، «فلا يظهر علي غيبه أحدا إلا من ارتضي من رسول»؛ هنگامي که خدا قصد دارد غيب خود را بر پيامبر آشکار کند و به او بفهماند، به گونه اي اين کار را انجام مي دهد تا زماني که به مردم برسد، به هيچ صورت در آن دخل و تصرفي نشود. البته توضيح اين مطلب براي ما امکان پذير نيست، چون خارج از حيطه ي فهم ماست. وحي از هنگامي که از خداي متعال صادر مي شود تا به پيغمبرصلي الله عليه و آله مي رسد و پس از آن تا زماني که به مردم برسد، محافظت شده است. خدا به گونه اي وحي را بر پيغمبر صلي الله عليه و آله نازل مي کند، که «يسلک من بين يديه و من خلفه رصدا»، از پيش و پس وحي را احاطه و محافظت مي کند تا هيچ کس نتواند در آن تصرفي کند. يعني قبل از نزول وحي بر قلب پيغمبر صلي الله عليه و آله يا قبل از رسيدن به آن مردم، راه تصرف شياطين و جنيان را در آن سد مي کند، به صورتي که امکان هيچ گونه خلط و اشتباهي در آن نباشد. «يسلک من بين يديه و من خلفه رصدا ليعلم أن قد أبلغوا رسلت ربهم».
به راستي هدف خداوند از مبعوث کردن پيامبران و نزول وحي و کتاب بر ايشان چيست؟ هدف اين است که مقصود خدا به درستي به مردم تفهيم شود. به همين منظور، خداوندآنچنان وحي را از دستبرد و تصرف ديگران محفوظ مي دارد که اين هدف، تحقق پيدا کند.
بنابراين، از زماني که کلامي از خداي متعال صادر مي شود تا هنگامي که به پيغمبر صلي الله عليه و آله برسد و از زماني که از زبان پيغمبر صلي الله عليه و آله صادر مي شود تا به مردم برسد، اين کلام تحت کنترل و تضمين شده است و هيچ کس نمي تواند در آن تصرف کند، لفظ آن را کم يا زياد کند يا الفاظ آن را تبديل کند. در اين آيه، قرآن به اين مطلب اشاره مي کند که هدف از نزول وحي، ابلاغ رسالت الهي به مردم است و اگر خداوند نتواند اين کار را انجام دهد، يعني اگر هنگام نزول وحي بر پيغمبر صلي الله عليه و آله يا قبل از رسيدن به او شياطين بتوانند در آن تصرف کنند، اين امر حاکي از اين است که خدا قدرت حفاظت از وحي خود را ندارد. هم چنين اگر بعد از رسيدن وحي به پيامبر صلي الله عليه و آله و قبل از رسيدن آن به مردم يا هنگام ابلاغ آن توسط رسول خدا به مردم، شياطين بتوانند در آن دخل و تصرف کند، در اين صورت هم هدف الهي تحقق پيدا نمي کند. خداوند براي تحقق اين هدف ضمانت کرده است که وحي به درستي به مردم برسد؛ «ليعلم أن قد أبلغلوا رسلت ربهم»، تا بداند که پيامبران، رسالتهاي الهي را به درستي به مردم ابلاغ کرده اند.
وحي قرآني، سالم از هر تغيير و تحريف
بنابراين، بعد از اينکه وحي توسط انبياء به مردم مي رسيد ضمانتي وجود نداشت که از تحريف در امان بماند اما خداي متعال براي قرآن چنين امتيازي را قرار دارد که پس از ابلاغ آن به مردم نيز آن را از تحريف حفظ کرده است. چرا؟ چون در مورد کتب پيشين چنين انتظاري بود که بعد از وقوع تحريف در آنها، پيامبر ديگري مبعوث شود و آن را اصلاح کند ولي در مورد قرآن و پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله که خاتم پيامبران بود چنين انتظاري وجود نداشت.
يکي از حکمت هاي بعثت انبياء، چنانچه پيش از اين بيان شد، اين بود که کتابهاي آسماني پيشين که دستخوش تحريف يا فراموش شده بود، اصلاح و احيا شود. هنگامي که تورات تحريف شد، حضرت عيسي عليه السلام آن را تصحيح کرد؛ تحريفات انجيل را نيز پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله اصلاح کرد. اما اگر قرآن تحريف شود، پيغمبر ديگري براي اصلاح آن نخواهد آمد از اين رو، خداي متعال براي قرآن اين مزيت را قائل شد که آن را از دستبرد تحريف کنندگان نيز مصون نگاه داشت. تنها قرآن چنين امتيازي را دارد و ساير کتابهاي آسماني اين امتياز را نداشتند، «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون» (10)، ما اين قرآن را نازل کرديم و خود ما حافظ آن خواهيم بود؛ خداوند اين مسأله را با ادوات متعدد تأکيد بيان مي کند، «انا له لحافظون»؛ در اين عبارت، جمله ي اسميه و «ان» همراه با «لام» تأکيد ذکر شده است و خداوند با نهايت تأکيد مي فرمايد: ما به طور ختم قرآن را حفظ خواهيم کرد و به هيچ وجه قرآن دستخوش تحريف واقع نخواهد شد زيرا اولا همه ي وحي ها تا زماني که در اختيار مردم قرار گيرد، مصونيت دارد اما قرآن علاوه بر چنين مصونيتي، تا روز قيامت هم مصونيت دارد و تغيير و تحريف در آن راه نخواهد يافت. اين بياني است که قرآن درباره ي آيات الهي دارد.
آيات ديگري هم کيفيت نزول قرآن را بيان مي کند. «نزل به الروح الامين علي قلبک لتکون من المنذرين بلسان عربي مبين» (11)؛ قرآن را روح الامين بر قلب تو به زبان عربي روشن نازل کرد. پس، روح الامين آن را به زبان عربي از طرف خدا نازل کرد نه اينکه تو آن را به زبان خودت در آوردي. اما چرا مي فرمايد «يسرناه بلسانک»؟ قرآن يک، قاعده ي کلي را بيان مي کند و مي فرمايد: ما هر کتاب آسماني که فرستاديم و هر پيامبري را که مبعوث کرديم، او را به زبان امت خود مبعوث کرديم. اين امر کاملا طبيعي است که پيامبري که در ميان اعراب مبعوث مي شود، اگر زبان عربي نداند، نمي تواند به درستي با مردم ارتباط برقرار کرده ومقصود خود را به آنها بفهماند. طبيعي است کسي که در ميان اعراب مبعوث مي شود، بايد عرب زبان باشد. پيامبر در هر امت ديگري هم مبعوث مي شد به طور طبيعي بايد به زبان همان مردم صحبت مي کرد. اتفاقا قرآن بر اين مطلب تأکيد مي کند؛ «ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه» (12)؛ ما هيچ پيغمبري را نفرستاديم مگر به زبان همان مردم؛ همان مردمي که بايد در آغاز، کلام او را بشنوند. هر قومي که اولين مخاطبان پيام وحي بود، کتاب الهي به زبان همان قوم نازل مي شد، «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لبين لهم». دليل اين امر هم اين است که او بايد کلام خدا و وحي را به مردم تفهيم کند. اگر فقط وحي را براي مردم مي خواند و آن را تبين نمي کرد، مردم به درستي استفاده نمي کردند. بنابراين، پيامبر بايد به زبان قوم خود سخن بگويد تا بتواند کلام خدا را به درستي براي مردم بيان کند. به همين جهت پيغمبر صلي الله عليه و آله را نيز از ميان عرب مبعوث و قرآن نيز به زبان عربي نازل شد. قرآن در ادامه ي همين آيه مي فرمايد: «نزل به الروح الامين علي قلبک من المنذرين بلسان عربي مبين». روح الامين قرآن را بر قلب تو نازل کرد، تا تو به زبان عربي انذار کننده باشي. بنابراين، «بلسانک» يعني «بلسان عربي مبين». با توجه به اين آيه، معني آيه قبل، اين است که ما قرآن را به زبان عربي ميسر و آسان کرديم، نه به زبان ديگر. ما اين قرآن را به زبان عربي نازل کرديم، و روح الامين آن را بر قلب تو نازل کرد، نه اينکه قرآن از زبان تو باشد و تو الفاظ آن را ساخته باشي. بنابراين، آيات قرآن بر اين مطلب تصريح دارد که نازل کننده ي آيات قرآن، خداست و خدا قرآن را توسط جبرئيل به زبان عربي بر پيغمبر صلي الله عليه و آله نازل کرده و تضمين کرده است که به درستي به دست مردم برسد و علاوه بر اين ضمانت که در مورد ساير کتب آسماني نيز بوده است، خداوند تضمين کرده که قرآن تا روز قيامت دست نخورده و عاري از تغيير و تحريف باقي بماند. بنابراين، چنين ادعايي که تعبير «بلسانک » به اين معني است که پيامبر صلي الله عليه و آله الفاظ قرآن را درست کرده و آيات قرآن، کلام پيامبر صلي الله عليه و آله است، ادعاي بيجا و بدون دليلي است. و نه تنها آياتي که براي اثبات اين شبهه مورد استفاده قرار گرفته است، بر چنين ادعايي دلالت ندارد بلکه آيات صريحي هم برخلاف آن وجود دارد.
حاصل آنکه: طراحان شبهه براي اثبات اين شبهه که قرآن کلام خدا نيست، بلکه کلام پيامبر صلي الله عليه و آله است، دو دليل مطرح کرده اند که دليل اول آنها تمسک به خود قرآن است. با توضيحاتي که داديم بطلان اين ادعا روشن شد. قرآن مي فرمايد: اين کتاب، کلام خداست که جبرئيل آن را بر پيامبر صلي الله عليه و آله نازل کرده است؛ و قرآن به زبان عربي نازل شده است تا مردم آن را بهتر بفمند. آيات فراواني در اين زمينه وجود دارد. «انا جعلناه قرآنا عربيا» (13). اين آيه بر اين مطلب تصريح دارد که خدا آن را قرآن عربي قرار داده است. گوينده ي اين آيه که خداست، مي فرمايد: ما اين کتاب را قرآن عربي قرار داديم و اين خود پيغمبر صلي الله عليه و آله نبوده که قرآن را به اين زبان در آورده است. بنابراين، دليل درون ديني آنها با آيات فراواني رد مي شود، آياتي که دلالت دارد بر اينکه قرآن کلام خداست و خدا آنرا به زبان عربي قرار داده و جبرئيل آن را بر پيامبر صلي الله عليه و آله نازل کرده است.
دليل برون ديني
طرفدارن اين شبهه مي گويند: «وحي که خدا بر پيغمبر نازل مي کند. از قبيل چنين حالاتي است؛ مانند حالت خلسه يا آنچه در حالت خلسه براي عرفا حاصل مي شود». گويا اين آقايان دوران پيغمبري را گذرانده اند و آنها هم خبر دارند که چگونه حالتي است! آنها مي گويند وحي چنين حالتي است که مبهم است و زبان و لفظ خاصي ندارد و زماني که پيغمبر اين حالت را در خود احساس مي کند، براساس آن چه از جامعه فراگرفته و فرهنگ رايج در زمان خود، اين حالت را تفسير مي کند. چون او هنگامي که اين حالات را براي مردم تفسير مي کند، اين کار را به اين منظور انجام مي دهد که آنها هم آن حالت را درک کنند، از اين رو به گونه اي سخن مي گويد که مردم هم با استفاده از معلومات خود، کلام او را بفهمند. درنتيجه، اولا ممکن است ذهنيت ها و زمينه هايي که او از اجتماع آموخته است صحيح نباشد و در مرحله بعد هم، در مقابل بيان آن براي مردم، براي اينکه مردم متوجه مقصود و منظور او شوند، کلام خود را بر اساس فرهنگ جامعه ي مخاطب خود بيان مي کند. به عنوان مثال، اگز شما قصد داشته باشيد حالت ترس خود را بيان کنيد، در صورتي که مخاطبان شما به ديو معتقد باشند، آن را به حالت کسي تشبيه مي کنيد که ديو ديده است. هر چند ممکن است در واقع ديو وجود خارجي نداشته باشد، اما مفهوم ديو را از جامعه ياد گرفته ايد و هنگامي که قصد داريد حالت خود را به کساني منعکس کنيد که آنها هم با مفهوم ديو آشنا هستند، مي گوييد گويا در اين حالت، من ديو ديدم. اين تعبير براي بيان حالت ترس است نه اينکه واقعا ديو وجود دارد و من ديو ديده ام بلکه معناي چنين کلامي اين است که در من حالتي رواني ايجاد شد براي تفسير آن از بياني استفاده مي کنم که واقعيت ندارد و تعبيري است که از فرهنگ جامعه اخذ شده است. بنابراين، بيان مزبور دلالتي بر واقعي بودن وجود ديو ندارد، بلکه تفسير حالتي رواني براساس فرهنگ رايج در جامعه است. بر همين اساس نمي توان با استناد به کلام پيامبر صلي الله عليه و آله بر واقعي بودن آنچه که آن حضرت فرموده استدلال کرد. زيرا کلام پيامبر صلي الله عليه و آله تفسير حالت رواني وحي است؛ اما اينکه آن حالت چگونه بوده است، ما نمي توانيم آن را درک کنيم، چون آن حالت قابل انتقال نيست.
بنابراين، بيان شبهه به اين صورت است که وحي، يک علم حضوري است و علم حضوري از زبان و بيان برخوردار نيست، حتي مفهوم ذهني هم ندارد، و در مقام بيان آن بايد از مفاهيم ذهني استفاده شود. مفاهيم ذهني مبتني بر فرهنگ حاکم بر جامعه است که ممکن است در آنها خطا و اشتباهاتي وجود داشته باشد. بنابراين، دليلي وجود ندارد که آنچه در قرآن به عنوان وحي، آمده است واقعيت داشته باشد. چون قرآن گزارشي است که پيامبرصلي الله عليه و آله براساس زمينه هاي ذهني خود، که مبتني بر آموخته هاي او از جامعه است، از علم حضوري خود در مقام احساس حالت رواني وحي، نقل مي کند. پس قرآن سخن پيامبرصلي الله عليه و آله است و او کيفيت سخن گفتن خود را از جامعه آموخته است. بنابراين، لزومي ندارد که بگويئم هر چه در قرآن گفته شده، درست است!
اين شبهه به حدي در گفته ها و نوشته ها به صورتهاي مختلف تکرار شده که حتي در خانواده هاي متدين و بعضي از خانواده هاي شهدا هم نفوذ کرده و بعضي از آنها با صراحت مي گويند: نمي توان ادعا کرد هر چه در قرآن گفته شده، صحيح است؛ چون قرآن کلام پيامبر صلي الله عليه و آله بوده و پيامبر صلي الله عليه و آله هم بر اساس عرف زمان خود، سخن گفته است. من به خوبي اين شبهه را تبيين کردم تا متوجه شويد که چه خوابهايي را براي ما مسلمانان ديده اند و افرادي به نام روشنفکر مذهبي چه مطالبي را به جوانان ما، به خصوص دانشجويان، القا مي کنند. حال، آيا با اين وجود، انتظار داريد چنين کساني اهل نماز، جهاد و جبهه باشند و از حکومت اسلامي و ولايت فقيه دفاع کنند؟!
پاسخ به دليل برون ديني
اولا، قرآن کلام خدا نيست، بلکه کلام پيامبر است! ثانيا، ممکن است پيامبر در فهميدن آن مرتکب اشتباه شود. و هم چنين بيانات قرآن، مطابق معلومات آن زمان است که مشتمل بر اشتباهاتي بوده است.آيا غير از اين حرفها سخن ديگري هم بايد گفتند؟ با اين وجود، بر اسلام منت مي گذارند و مي گويند ما اسلام را به گونه اي تبيين مي کنيم که دنياي امروز آن را بپسندد! آنها مي گويند کساني که قرآن را طبق قرائت کهنه ي آن بيان مي کنند، به اسلام خيانت مي کنند چون مردم اين زمان، چنين اسلامي را نمي پسندد! آنچه ما به عنوان اسلام مطرح مي کنيم، با ذائقه ي مردم اين روزگار سازگارتر است و از اين رو، آن را مي پذيرند! يکي از اين آقايان هم در کنفرانس برلين گفت: اسلام با هيچ چيز منافات ندارد! غربي ها هم گفتند: عجب دين خوبي! ما هم دين اسلام را قبول داريم! اسلامي که تکليف واجبي ندارد، حکم حرامي هم ندارد، عجب اسلام خوبي است! اينها اسلام را به اين صورت تعريف مي کنند تا همه ي مردم آن را بپذيرند!
اما جواب اين شبهه را چگونه بايد گفت؟ در مرحله ي اول بايد گفت ما شما را پيامبر نمي دانيم و کسي که پيامبري او ثابت شده نشده و وحي را دريافت نکرده باشد، نمي داند حقيقت وحي چيست. چون تا انسان تجربه اي در مورد مسأله اي نداشته باشد، نمي تواند در مورد آن سخن بگويد. طفلي که هنوز به بلوغ نرسيده است، نمي تواند آنچه را انسان هاي بالغ در مورد بعضي از غرايز درک مي کنند، درک کند. چون انسان، تنها مي تواند آنچه را تجربه کرده است، بيان کند و چون ما شما را به عنوان پيامبر قبول نداريم، نمي توانيم گفته ي شما را در مورد کيفيت وحي بپذيريم. علاوه بر اينکه گفته ي شما برخلاف توصيفي است که قرآن از وحي دارد. بر اساس توصيف قرآن، وحي هم نوشته و هم صوت دارد و نه تنها زماني که به پيامبر برسد خطايي بر آن عارض نخواهد شد، بلکه تا رسيدن آن به دست مردم نيز تغييري در آن ايجاد نخواهد شد و در مورد قرآن هم تا روز قيامت از تحريف مصون خواهد بود. مي بينيد وحي از ديدگاه اين - به اصطلاح - اسلام شناسان با وحي از منظر قرآن چه مقدار تفاوت دارد؟ به گفته ي آياقان، صحت وحي از ابتدا قابل اطمينان نيست چون پيامبر بشر است وبشرجايزالخطا است و قرآن هم کلام پيامبرصلي الله عليه و آله است و آن حضرت هم مطابق فرهنگ زمان خود سخن گفته است! اما قرآن مي فرمايد نه تنها وحي از ابتدا به درستي بر پيامبر نازل شده است.بلکه تا زمان رسيدن آن به مردم و حتي تا روز قيامت هم بدون تغيير باقي خواهد ماند.
براساس نقل قرآن، بسياري از موارد وحي به صورت نوشته ي محسوس در اختيار مردم قرار گرفته است. پس از آنکه حضرت موسي عليه السلام چهل شب در کوه طور به عبادت پرداخت تورات به صورت الواح مادي بر آن حضرت نازل شد و ايشان آن الواح را برداشته و نزد خود آمد؛ اما هنگامي که مشاهده کرد که مردم، گوساله پرست شده اند از شدت عصبانيت الواح به کناري انداخت و سر و ريش برادرش را گرفته به سوي خود کشيد و از او در اين مورد بازخواست کرد. قرآن در اين زمينه مي فرمايد: «و القي الالواح و اخذ براس اخيه يجره اليه» (14) يعني حضرت موسي عليه السلام الواح را به کناري پرتاب کرد. از اين تعبير فهميده مي شود که الواح به صورت مادي بوده است. بنابراين، هميشه وحي حالت مبهمي نيست که بر پيامبر عارض شود. در مورد قرآن، در آيه اي چنين گفته شده است: « بأيدي سفره کرام برره» (15)، يعني هنگامي که وحي بر پيامبر صلي الله عليه و آله نازل مي شود، فرشتگان نوشته هاي وحي را بر پيامبر صلي الله عليه و آله عرضه مي کنند. حتي در مورد بعضي از سوره ها در روايات نقل شده است که هفتاد هزار ملک آن را همراهي مي کنند (16). در حالت وحي تمام مدارک شعوري پيامبرصلي الله عليه و آله از وحي پر مي شود، ذهن آن حضرت مفهوم وحي را درک مي کند، گوش آن حضرت صداي وحي را مي شنود و چشم او خطوط وحي را مي بيند.
شما از ماهيت وحي چه مي دانيد؟ برچه اساسي تصور مي کنيد وحي مانند حالت مبهمي است که عرفا يا متصوفه گفته اند؟ اگر اين گونه باشد تفاوت يک صوفي که ادعاي مکاشفه مي کند، با پيغمبر چيست؟ اولين تفاوت، اين است که در افکار متصوفه اختلاف پيش مي آيد. بين افکار صوفيان اختلاف فراواني به چشم مي خورد اما بين انبيا هيچ اختلافي نيست. بنابراين، در مرحله ي اول، چنين توصيفي را در مورد کيفيت وحي نمي توان پذيرفت. البته اگر کساني که اين ادعا را مطرح کرده اند پيامبر شده بودند، ممکن بود اين سخن را از ايشان بپذيريم اما آنها شيادي بيش نيستند! چه رسد به اينکه پيغمبر باشند.
جواب دوم اينکه: هر چند وحي علم حضوري و عاري از هر نوع مفهوم است؛ اما خداوندي که آن علم حضوري را عطا مي کند، مي تواند علم حصولي را هم همراه با آن به شخص اعطا کند. به عبارت ديگر شهود واقعي همراه با مفهوم ذهني بر پيامبر نازل شود. هنگام نزول قرآن بر پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله، آنچنان آن حضرت نسبت به حفظ الفاظ وحي حريص بود که آيه اي نازل و حفظ آيات قرآن تضمين شد. «لاتحرک به لسانک لتعجل به ان علينا جمعه و قرآنه فاذا قرأناه فاتبع قرآنه ثم ان علينا بيانه» (17). اين امر نشانه اين است که همزمان با خواندن قرآن توسط جبرئيل براي پيامبرصلي الله عليه و آله، آن حضرت نيز تکرار الفاظ آيات را آغاز مي کرد، مبادا آنها را فراموش کند؛ از اين رو آيه نازل شد که «لاتحرک به لسانک»، يعني لازم نيست زبانت را براي تکرار آيات حرکت دهي، «ان علينا جمعه و قرآنه»، ما ضمانت مي کنيم که اين قرآن به درستي جمع آوري شده و در اختيار تو قرار گيرد. «فاذا قرأناه فاتبع قرآنه». پس هنگامي که ما قرائت آن را تمام کرديم، آنگاه تو آن را بخوان. قرآن در آيه ديگري مي فرمايد: «و لا تجعل بالقرآن من قبل ان يقضي اليک وحيه» (18)، يعني قبل از اينکه نزول وحي بر تو تمام شود، در خواندن آن عجله نکن. با تمام اين شواهد، آقايان مي گويند: قرآن را خود پيامبر درست کرده است. قرآن خطاب به پيامبر مي فرمايد: هنگامي که ما آيات را خوانديم، تو بعد از ما آيات را بخوان. اين امر حاکي از اين است که پيامبرصلي الله عليه و آله نگران بود که مبادا ضمن نزول آيات، کلمه اي را فراموش کند. بر همين اساس، آيه ي ديگري نازل شد که خداوند در آن فرمود: «سنقرئک فلاتنسي» (19)، مطمئن باش که آيات را فراموش نمي کني. اگر خود پيامبر صلي الله عليه و آله آيات را درست مي کرد، آيا به خاطر فراموش کردن آنها نگران مي شد؟ عجيب اين است که اين آقايان چنين سخناني را مي گويند، با اين حال، خود را نيز مسلمان و منجي قرآن مي دانند! و با تمام اين اوصاف بر مسلمانان منت مي گذارند که اين سخنان ما براي اين است که دنيا اسلام را بپذيرد! آنها مي گويند: اگر اسلام را به صورت ديني مشتمل بر احکام واجب و حرام و قوانين جزايي ثابت معرفي کنيم، کسي اسلام را قبول نمي کند. ما تعريف ديگري از آن ارائه مي کنيم تا دنيا آن را بپذيرند و همه ي مردم مسلمان شوند، مسلمان شدن به اين صورت يعني چه؟ يعني هيچ يک از احکام اسلام را قبول نداشته باشد. عجب اسلامي!!
مي گويند ما احکام اسلام را تغيير مي دهيم تا ديگران اسلام را بپذيرند. آيا اسلام اين چيزي است، که به دست شما تغيير کرده است، يا آنچه از ابتدا بود؟ اگر آنچه ابتدا بود اسلام است، کساني که شما ادعا مي کنيد به اسلام گرويده اند، به آن ايمان ندارند، و اگر آنچه شما ساخته ايد اسلام است، مردم ما به آن ايمان ندارند. اين اسلام، ساخته ي دست و فکر آلوده ي شماست، اين اسلام واقعي نيست، اين چه متني است که بر اسلام داريد؟ با اين وجود در روزنامه ها مي نويسند: اگر قرائت آخوندها از اسلام مطرح شود، دنيا از اسلام بيزار مي شود! کفار زمان پيامبر هم از اسلام بيزار بودند. اما پيغمبر صلي الله عليه و آله اجازه نداشت، به خواسته هاي کفار تمايل پيدا کند.حال، آقايان بر اسلام منت مي گذارند، که ما قرآن را تغيير داده و اسلام را به صورتي تعريف مي کنيم که مردم آن را بپذيرند. خدا چه نيازي به پذيرش ديگران دارد؟! او حقيقت را بيان کرده است. هر کس طالب حق است آن را مي پذيرد و هر کس طالب حق نيست، رد يا قبول او اهميتي ندارد. «فمن شاء فليؤمن و من شاءفليکفر» (20)، «ان تکفروا انتم و من في الارض جميعا فان الله غني حميد» (21). نه تنها شما اي روشنفکران! اگر قرآن را انکار کنيد، گردي به دامن کبريايي خداوند نمي نشيند، بلکه خود او مي فرمايد: اگر تمام مردم دين را انکار کرده وکفر بورزند، ما به ايمان آنها نيازي نداريم.
خدا از سر لطف و کرم خود، اين حقايق را بيان کرده است تا هرکس در جستجوي حقيقت است، آن را بپذيرد. وگرنه خود او مي توانست دين را به گونه اي بيان کند که ديگران هم آن را بپذيرند؛ خدا به کمک شما احتياجي ندارد تا نقايص پنداري کار او را تکميل کنيد.
داستان يک کرامت
معجزه ي قرآن را ملاحظه کنيد! فرد بي سوادي که توانايي خواندن عبارت فارسي را ندارد و حتي الفبا را نمي شناسد، در جريان مکاشفه اي حافظ قرآن مي شود. خدايي که مي تواند شخص بي سوادي را که پيامبر نيست و تنها دستورهاي خدا و پيامبر را در حد توان انجام داده است، مورد لطف و عنايت خود قرار دهد و چنين توانايي را به او عطا کند، آيا نمي تواند قرآن را به صورتي به پيامبر خود بياموزد که در الفاظ آن تغييري ايجاد نشود؟ آيا بايد گفت وحي حالت مبهم عرفاني بود که بر پيامبر عارض مي شد و بعد از آن، پيامبر صلي الله عليه و آله بصورت الفاظ در مي آورد؟ آيا غير از اين نمي توان تفسيري براي وحي ارائه کرد؟ به راستي شما اي کارگزران شيطان! از حقايق اين عالم چه فهميده ايد که در صدد هستيد وحي قرآني را بي اعتبار کنيد؟ اين حرفها بلندتر و عالي تر از حد من و شماست. افتخار ما اين است که خاک پاي امثال کربلايي کاظم را توتياي چشم کنيم. حال، در مورد پيامبر صلي الله عليه و آله اين گونه قضاوت کنيد که - نغوذ بالله - او نمي فهميد يا اينکه آيات را خود او درست مي کرد؟!
مجددا به شما نوجوانان و جوانان توصيه مي کنم، داستان مرحوم کربلايي کاظم را که قريب پنجاه سال از آن مي گذرد، مطالعه کنيد تا ببينيد خداوند چه کراماتي را به بنده هاي معمولي خود عطا کرده است، چه رسد به انبيا و اوليا!
پي نوشت ها:
1. متي، مرقس، يوحنا، لوقا.
2. مارتين لوتر يکي از مؤسسان مذهبي پروتستان بود.
3. مريم، 97.
4. دخان، 58.
5. آل عمران، 48.
6. جن، 28-26.
7. يس، 82.
8. انعام، 91.
9. بقره، 79.
10.حجر، 9.
11. شعراء، 195- 193.
12. ابراهيم، 4.
13. زخرف،3.
14. اعراف، 150.
15. عبس، 16 15.
16. ر. ک: بحارالانوار، ج 89، ص 275، باب 33، روايت 3. [مثل سوره ي انعام]
17. قيامه، 19- 15.
18. طه، 114.
19. أعلي، 6.
20.کهف، 29.
21. ابراهيم، 8.
/خ