خداشناسى يهود در قرآن (1)

قرآن مجيد خداشناسى يهود را در كنار ديگر تعاليم، متون مقدس و شخصيت‌هاى اين دين، مطرح كرده و دربارة آن داورى كرده است. با اينكه قرآن اصل خداشناسى يهودى را مورد تأييد قرار داده است، اما در عين حال امورى را در اين باره به يهوديان نسبت داده و آنان را مورد مؤاخذه قرار داده است. قرآن مجيد به يهود نسبت مي‌دهد که عزير را پسر خدا خوانده‌اند، عالمانشان را رب خود گرفته‌اند ، خود را فرزند خدا دانسته‌اند، خدا را فقير و خود را غني خوانده‌اند، و به خدا نسبت بُخل داده‌اند. برخي اين
شنبه، 8 خرداد 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خداشناسى يهود در قرآن (1)
خداشناسى يهود در قرآن (1)
خداشناسى يهود در قرآن (1)

نويسنده:عبدالرحيم سليماني




اشاره

قرآن مجيد خداشناسى يهود را در كنار ديگر تعاليم، متون مقدس و شخصيت‌هاى اين دين، مطرح كرده و دربارة آن داورى كرده است. با اينكه قرآن اصل خداشناسى يهودى را مورد تأييد قرار داده است، اما در عين حال امورى را در اين باره به يهوديان نسبت داده و آنان را مورد مؤاخذه قرار داده است. قرآن مجيد به يهود نسبت مي‌دهد که عزير را پسر خدا خوانده‌اند، عالمانشان را رب خود گرفته‌اند ، خود را فرزند خدا دانسته‌اند، خدا را فقير و خود را غني خوانده‌اند، و به خدا نسبت بُخل داده‌اند. برخي اين پرسش را مطرح مي‌کنند که يهوديان در كجا به چنين چيزى قائل بوده‌اند. آنان بر اين باورند که اين موارد، يا برخي از آنها را نمي‌توان در متون موجود يهودي يافت. اين نوشتار در پى آن است كه با بررسي موارد مطرح‌شده در قرآن، به اين پرسش پاسخ دهد، که آيا موارد فوق به گونه‌اي است که بايد حتماً در متون يهودي ردپايي از آنها پيدا کرد و اگر اين‌گونه است آيا در اين متون وجود دارد؟

مقدمه

يهوديت و يهوديان بيش از هر دين و قوم ديگرى در قرآن مجيد مورد توجه قرار گرفته‌اند. شخصيت‌هاى مهم، حوادث تاريخى، قوم اسرائيل، عقايد و اعمال يهوديان و نيز متون مقدس يهودى مكرر در قرآن مطرح شده، مورد داورى قرار گرفته و تأييد و تصديق شده يا اينكه مورد نقد قرار گرفته‌اند. مسلماً يكى از بحث‌هاى محورى، كه اتفاقاً مواضع دو دين در آن بيش از هر چيز ديگرى به هم نزديك است، بحث خداشناسى است. خداشناسى اين دو دين به حدى به هم نزديك است كه مي‌توان آن را از مشتركات اين دو به حساب آورد. قرآن مجيد يهوديان را در کنار مؤمنان و حتي در صدر ليست اقوامى قرار داده است كه به خدا ايمان دارند.[1] همچنين قرآن كريم با اشاره به اين وجه اشتراک، يعني يگانه‌پرستى و پرهيز از شرك، از پيروان اين دو دين خواسته است تا بر مبناي اين كلمه مشترك، به همگرايى روي آورند.[2]
قرآن مجيد در آيات متعددى متون مقدس يهودى را تصديق كرده است. در بسيارى از اين آيات آمده است كه قرآن يا پيامبر كتاب‌هاي موجود در نزد يهوديانِ زمان ظهور اسلام را تصديق مي‌کنند. همان‌طور كه برخى از مفسران قرآن نيز گفته‌اند كتابى كه آن زمان در دست يهوديان بوده همين كتابى است كه اكنون وجود دارد؛[3] چراكه اولاً نسخه‌هاى خطى متون يهودىِ مربوط به چند قرن قبل از اسلام که در موزه‌ها نگهدارى مى‌شوند تفاوتى با نسخه‌هاى فعلى ندارند[4] و ثانياً منطقة حجاز در هيچ زمانى آن‌چنان مركزيتى در يهوديت نداشته است كه بتواند كتاب را تغيير دهد و اين تغيير باعث شود كه كتاب در ساير مراكز علمى يهود ــ كه در ديگر نقاط جهان بودند ــ تغيير كند؛ پس قرآن همين كتاب موجود را تصديق كرده است. اما كسى كه قرآن و تورات و ديگر قسمت‌هاى عهد قديم را مى‌خواند به روشنى مي‌يابد كه اين دو كتاب از تمام جهات هماهنگ نيستند؛ مثلاً داستان زندگى شخصيت‌هاى مشترك (مانند موسي، هارون، سليمان و...) در اين دو متن، بسيار متفاوت و حتي در تضادند. برخى از مفسران برآن‌اند كه اگر قرآن اين متون را تصديق كرده است به سبب وجود اصول عقيدتى اساسى از قبيل خداشناسى و توحيد در آنهاست.[5] مسلم است كه اصل اساسى و زيربنايى اسلام كه بيش از هر چيز ديگرى مورد تأكيد قرار گرفته خداشناسى و توحيد است؛ پس اگر كتابى مورد تصديق قرآن قرار گرفته باشد، هرگز نمى‌تواند خداشناسى‌اى را ارائه كند كه با خداشناسى قرآن تفاوت اساسى داشته باشد. مطالعة عهد قديمِ موجود نيز نشان مى‌دهد كه قرآن مجيد در خطوط اساسىِ خداشناسى با اين متون اختلاف زيادى ندارد. با اين حال قرآن مجيد دربارة خداشناسى يهود يا امورى كه به‌گونه‌اى با خداشناسى ارتباط پيدا مى‌كند، نكاتى را بيان کرده و امورى را به يهوديان نسبت داده و آنها را رد كرده است. يك يهودى مى‌تواند بپرسد كه ما در كجا چنين اعتقادى داشته‌ايم يا چنين سخنى را گفته‌ايم. در نتيجه اين سؤال مطرح مي‌شود كه آيا مي‌توان سندى در تأييد امورى كه قرآن مجيد به يهوديان نسبت داده است يافت؟ در اين نوشتار برآنيم كه به اين موضوع، يعنى نقدهاى قرآن بر خداشناسى يهود، بپردازيم و شبهات موجود در اين باره را طرح و بررسى نماييم. بحث را در چند محور پى مى‌گيريم؛ ابتدا موارد را مطرح كرده، سپس به بحث‌هايى مقدماتى مى‌پردازيم و پس از آن با تفصيل بيشتر به بررسى موارد خواهيم پرداخت.

الف) آياتى كه خداشناسى يهود را نقد كرده‌اند

آيات مورد بحث، گاهى مستقيماً دربارة خدا و صفات او هستند، گاهى دربارة انسان‌هايي که دربارة آنها غلوشده سخن مي‌گويند و گاهي به رابطة كل يهوديان با خدا ــ که به صورتى متفاوت از ديگر انسان‌ها تصوير شده است ــ مي‌پردازند. اين آيات به قرار زيرند:
1. «و قالت اليهود عزير ابن‌الله و قالت النصارى المسيح ابن‌الله ذلك قولهم بافواههم يضاهئون قول الذين كفروا من قبل...؛ يهود گفتند: "عزير پسر خداست" و نصارى گفتند: "مسيح پسر خداست". اين سخنى است ]باطل[ كه به زبان مى‌آورند و به گفتار كسانى كه پيش از اين كافر شده‌اند شباهت دارد» (توبه: 30).
عزير كيست؟ كسى به اين نام در تاريخ يهود و متون مقدس آنان ناشناخته است. در كجا چنين شخصيتى پسر خدا خوانده شده است؟
2. «اتخذوا احبارهم و رهبانم ارباباً من دون الله و المسيح ابن‌مريم و ما امروا الا ليعبدوا الهاً واحدا...؛ اينان ]اهل كتاب[ دانشمندان و راهبان خود را و مسيح پسر مريم را به جاى خدا به الوهيت گرفتند، با آنكه مأمور نبودند جز اينكه خدايى يگانه را بپرستند...» (توبه: 31)
جا دارد كه يهوديان بپرسند ما كجا به احبار يا دانشمندان خود نسبت الوهيت داده‌ايم؟ مجموعة عهد قديم به صورت مفصل داستان زندگى پيامبران و شخصيت‌هاى قديم را آورده است و شخصيت و زندگى عالمان يهودى نيز در كتاب تلمود به تفصيل بيان شده است. در كجاى اين مجموعه، عالمان دين الوهيت يافته‌اند؟
3. «و قالت اليهود و النصارى نحن ابناء الله و احباؤه قل فلم يعذبكم بذنوبكم بل انتم بشر ممن خلق يغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء و لله ملك السموات و الارض و ما بينهما و اليه المصير؛ و يهوديان و مسيحيان گفتند: "ما پسران خدا و دوستان او هستيم". بگو: "پس چرا شما را به كيفر گناهانتان عذاب مى‌كند؟ ]نه[ بلكه شما بشرى از جمله كسانى هستيد كه آفريده است. هر كه را بخواهد مى‌آمرزد و هر كه را بخواهد عذاب مى‌كند و آنچه در آسمان‌ها و زمين و آنچه ميان آن دو مى‌باشد از آنِ خداست و بازگشت همه به سوى اوست» (مائده: 18).
آيا يهوديان خود را پسر خدا خوانده‌اند؟ اگر خوانده‌اند به صورت تشريفى خود را پسر خدا خوانده‌اند يا به صورت واقعى؟ آيا قرآن پسربودن تشريفى براى خدا را نيز رد مى‌كند؟ اينها سؤالاتى هستند كه در ذيل اين آيه بايد به آنها پرداخت.
4. «لقد سمع الله قول الذين قالوا ان الله فقير و نحن اغنياء سنكتب ما قالوا و قتلهم الانبياء بغير حق؛ مسلماً خدا سخن كسانى را كه گفتند: "خدا نيازمند است و ما توانگريم" شنيد. به زودى آنچه را گفتند و به ناحق‌كشتن آنان پيامبران را، خواهيم نوشت» (آل عمران: 181).
از اينكه قتل انبيا را نيز به قائلين اين قول نسبت داده و نيز با توجه به آيات ديگر قرآن و شأن نزولي که براي اين آيه گفته‌اند، معلوم مى‌شود كه منظور از کساني که خدا را فقير و خود را غنى دانسته‌اند يهوديان هستند. حال سخن اين است كه آيا چنين چيزى در تاريخ يا در متون مقدس آنان نقل شده است؟ چرا قرآن چنين چيزى را به آنان نسبت مى‌دهد؟
5. «و قالت اليهود يد الله مغلوله غلت ايديهم و لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء؛ و يهود گفتند: "دست خدا بسته است." دست‌هاى خودشان بسته باد. و به ]سزاى[ آنچه گفتند از رحمت خدا دور شوند. بلكه هر دو دست او گشاده است، هرگونه بخواهد مى‌بخشد» (مائده: 64).
آيا اين ادعا با خداشناسى يهود مطابقت دارد كه خدا را فقير بخوانند يا اينكه دست‌هاى خدا را بسته بدانند؟ در كجا مى‌توان شاهدى بر اين يافت كه يهوديان چنين چيزى را گفته‌اند و اساساً مقصود قرآن مجيد چيست؟

ب) چند نكته مقدماتى

قبل از ورود به بحث و بررسى يكايك آيات بايد به چند نكتة مقدماتى اشاره كنيم:
1. در ذيل آيات فوق يك سؤال مكرر مطرح شد و آن اينكه آنچه قرآن مجيد به يهود نسبت مى‌دهد در كدام يك از منابع آمده است؟ آيا در جايى از متون مقدس يهودى ‌به‌اين مطالب اشاره شده است؟آيا شواهد تاريخى ديگرى براى ‌آنها وجود دارد؟
بايد به يك نكتة مهم توجه داشت و آن اينكه پيروان اديان مختلف عموماً متون مقدس خود را وحى و الهام مى‌دانند. معناى اين سخن اين است كه مطالب آن كتاب از منبعى آسمانى و فوق‌زمينى گرفته شده و در واقع خداوند كه فراتر از محدوديت‌هاى مكانى و زمانى است اين مطالب را مستقيماً به پيامبر يا مؤسس آن دين الهام و وحى كرده است. پس نمي‌توان به پيروان يک دين گفت كه منبع مطالبى را كه در اين متون آمده است نشان بدهيد. قرآن مجيد حوادث تاريخى‌اي را نقل کرده است که مربوط به چند هزار سال قبل از خودش هستند؛ در نظر فرد مؤمنْ مقدس‌بودن و وحيانى‌بودن قرآن به آن است كه اين وقايع را از نفس واقعه ــ و نه از منبعى ديگر ــ نقل مى‌كند. آرى، گاهى نقادان جديدِ كتاب مقدس و كسانى كه در عصر روشنگرى به نقد تاريخى اعتقاد داشتند و مى‌گفتند همة حوادث اين جهان را مى‌توان و بايد در خود اين طبيعت و با استفاده از حوادث ديگر تبيين كرد، مدعي بودند که بايد در پي کشف منبع مطالب نقل شده در متون مقدس بود؛ علت اين ادعا و سخن آنان اين بود که جهان‌بينى آنان وجود ماوراي طبيعت و دخالت ماورا در طبيعت را بر نمى‌تابيد و در واقع هر متن و هر نوشته‌اى را زمينى مى‌دانستند.[6] اما براى مؤمنِ به يک دين سؤال از منبع مطالب متن مقدسِ آن دين سؤالي درون‌متناقض است؛ اين سؤال به اين معناست كه متن مقدس تو زمينى است و الهامى و وحيانى نيست.
البته در دو صورت طرح سؤالاتى اين‌گونه ممكن است. يكى اينكه خود متن به گونه‌اى باشد كه نشان دهد از منابعى استفاده كرده است؛ براى مثال نقادان جديد از خود تورات و حوادث نقل‌شده در آن به صورتى قابل دفاع كشف كرده‌اند كه نويسندة تورات از چهار منبع استفاده كرده است. آنان مى‌گويند تورات بارها ماجراهاى مختلف را دوبار و به دو صورت كاملاً متفاوت و ناسازگار نقل كرده است. كسى كه سه باب اول سفر پيدايش را مطالعه كند به روشنى درمى‌يابد كه دو روايت كاملاً متفاوت و ناسازگار از خلقت انسان در اين كتاب آمده است. اين دانشمندان با استفاده از نام‌هاى خدا، محتوا، زبان و... به صورت روشنى اين ادعا را مستدل كرده‌اند كه تورات از منابعى استفاده كرده است.[7] بحثى مشابه دربارة منابع اناجيل هم‌نوا (متى، مرقس و لوقا) نيز مطرح است.[8] به هر حال در اين موارد خود متن نشان مى‌دهد كه از منابعى استفاده كرده است و نقادانى كه چنين بحث‌هايى را مطرح مى‌كنند خطا نكرده‌اند. فرق است بين اينكه گفته شود از متن برمى‌آيد كه از منابعى استفاده كرده است و اينكه گفته شود بايد براى هر مطلبى كه در متن مقدس آمده است منبعى ارائه داد.
صورت ديگر آن است كه در متن مقدس حادثه‌اى تاريخى نقل شده باشد و اين نقل با تاريخ مكتوب ناسازگارى آشكار داشته باشد. در اناجيل آمده است كه به هنگام صليب عيسى، تاريكى مطلق ربع مسكون را فرا گرفت.[9] دانشمندان حق دارند بگويند كه از چند قرن قبل از ميلاد مسيح در امپراتورى روم همة حوادث طبيعى و خسوف‌ها و كسوف‌ها ثبت شده‌اند. سه ساعت تاريكى مطلق در كل زمين يك حادثة بسيار عجيب است و از طرفي ماجراي صليب در زمانى رخ داده كه در بسيارى از نقاط جهان حوادث ثبت مى‌شده است. چگونه است كه در هيچ اثرى به آن اشاره نشده است؟[10] البته اين حادثة فراگير جهانى با معجزات جزئى‌اي كه اديان مدعى‌اند در گوشه‌اى رخ داده‌اند متفاوت است. و باز اين سخن با اين ادعا كه بايد براى هر حادثه‌اى که در متون مقدس نقل شده است منبعي آورد متفاوت است.
سخن ما دربارة قرآن و حوادثى است كه اين كتاب نقل كرده است. به اعتقاد مسلمانان قرآن مجيد هرگز مطالب خود را از متون مقدس يهودىـ‌مسيحى يا هيچ منبع تاريخى ديگرى نقل نمى‌كند؛ حتي قرآن مدعى است كه روايت صحيحِ امور مورد اختلاف همين يهوديان را نيز نقل مى‌كند: «ان هذا القرآن يقص على بنى‌اسرائيل اكثر الذى هم فيه يختلفون؛ همانا اين قرآن براى بنى‌اسرائيل بيشتر امورى را كه در آنها اختلاف كرده‌اند بازگويى مى‌كند» (النمل: 76). به اعتقاد مسلمانان، قرآن نفسِ واقعه را نقل مى‌كند نه اينكه مطالب خود را از منابعى ديگر گرفته باشد؛ بنابراين هيچ مسلمانى بر خود لازم و روا نمى‌داند كه براى حوادث نقل‌شده در قرآن مجيد منبع ارائه كند.
البته در يك مورد لازم است كه براي ادعاي قرآن منبع ارائه شود و آن جايى است كه قرآن مجيد از تورات و انجيل زمان خود، كه همان تورات و انجيل فعلى است،[11] مطلبى را نقل مي‌كند. نمونة آن اين آيه است: «الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوباً عندهم فى التوراة و الانجيل؛ كسانى كه تبعيت مى‌كنند از رسول نبى درس نخوانده‌اى كه او را در تورات و انجيلى كه نزدشان است مى‌يابند» (الاعراف: 157). از اين آيه برمى‌آيد كه بشارت به پيامبر اسلام در تورات و انجيل زمان پيامبر بوده است. پس مسلمانان موظف‌اند كه اين بشارت را در اين دو كتاب نشان دهند.[12]
در پايان بايد به اين نكته اشاره كنيم كه قرآن مجيد حوادث متعددى را نقل كرده است كه در متون ديگر موجود نيست و نيز حوادث متعدد يا زندگى افراد متعددى را نقل كرده است كه با آنچه در متون ديگر نقل شده كاملاً متفاوت است. بنابراين قرآن مجيد از متون يهودى يا مسيحى نقل نمى‌كند تا كسى بگويد که منبع آن چيست.
2. فرق است بين يهود و يهوديت. مقصود از يهود ، كه قرآن مجيد بارها آن را به كار مى‌برد، يك قوم و ملت است؛ اما يهوديت يك دين است. ممكن است چيزى به يهوديان نسبت داده شود اما همان چيز را نتوان به يهوديت نسبت داد. يهوديان در زمان موسى گوساله‌پرستى كردند و اين واقعه را هم قرآن و هم تورات نقل کرده‌اند. تورات مى‌گويد بنى‌اسرائيل غير از موسى و يوشع بن‌نون و قرآن مى‌گويد بنى‌اسرائيل غير از موسى و يوشع و هارون گوساله‌پرستى كردند.[13] بنا بر هر دو كتاب، بنى‌اسرائيل گوساله را به جاى خدا پرستيدند؛ اما هرگز نمى‌توان گوساله‌پرستى را به يهوديت نسبت داد؛ چراكه در هر دو كتاب آمده است كه خدا و نيز موسى از اين عمل ناراضى بوده و قوم را مجازات كردند؛ متن مقدس يهودى نيز اين عمل را ناروا شمرده، محكوم مى‌كند. بنابراين نسبت‌دادن گوساله‌پرستى به يهود درست است: «يهود گوساله پرستيدند»؛ اما نسبت‌دادن اين‌امر به‌يهوديت جايز نيست‌و در واقع «يهوديت گوساله‌پرستى‌را رد‌مى‌كند».
ممكن است عملى با اصول اساسى يهوديت و امورى كه در متون مقدس اين دين مورد تأكيد قرار گرفته است ناسازگار باشد، ولى بتوان همان عمل را به يهوديان (يهود) نسبت داد. پس اين سخن كه چگونه قرآن مجيد اعتقادات يا اقوالى را به يهوديان نسبت داده است كه با اصول مسلم اين دين و متون مقدس آن ناسازگارند، ايراد بجايى نيست. متون مقدس يهودى نشان مى‌دهند كه اكثريت قاطع يهوديان بارها كارهايى را انجام ‌داده يا اعتقاداتى داشته‌اند كه انبياى الاهى با آن اعمال و اعتقادات مخالف بوده و مبارزه مى‌كرده‌اند.
آرى، اگر عملى را بنى‌اسرائيل انجام داده‌اند و متون مقدس نشان دهند كه خدا و موسى، به‌عنوان مؤسس اين آيين، و يا ساير انبيا به اين عمل راضى بوده يا به آن فرمان داده‌اند، مى‌توان اين عمل را هم به بنى‌اسرائيل (يهود) و هم به يهوديت نسبت داد. نمونة آن اين ادعا است که «بنى‌اسرائيل مصريان را غارت كردند». اين جمله حادثه‌اى را حكايت مى‌كند كه در شب مهاجرتِ بنى‌اسرائيل از مصر رخ داده است. پيش از فرار از مصر، خداوند از موسى مى‌خواهد كه به بنى‌اسرائيل نيز دستور دهد كه هرچه مى‌توانند زيورآلات و اشياى قيمتى از همسايه‌هاى خود بگيرند و بنى‌اسرائيل نيز چنين مى‌كنند و به دستور موسى هنگام خروج از مصر، آنها را با خود مى‌برند.[14] بنابراين مى‌توان چنين برداشت كرد كه «يهوديت رد امانت به غيريهوديان را لازم نشمرده و يهوديان رد امانت نكرده‌اند». اين در صورتي است که ــ همان‌طور که ظاهر عبارت گوياي آن است ــ بني‌اسرائيل اين اشيا را از باب عاريه و امانت گرفته باشند؛ اما اگر بعد از نزول بلاها و ترسيدن قبطي‌ها، بني‌اسرائيل از آنان خواسته باشند که هر چه مي‌خواهيم به ما بدهيد تا برويم، باز اين مشکل را دارد که جمع‌آوري مال به هر وسيله را توجيه مي‌کند. البته اين عملى است كه قرآن مجيد براى مسلمانان جايز نمى‌داند و انبياى الاهى را از آن مبرا مى‌داند.
3. در نقل حوادث تاريخى يا نسبت‌هايى كه به يهود داده شده است گاهى نام اشخاصى مطرح مى‌شود. ممكن است گفته شود كه اين نام خاصْ كيست و اساساً آيا در تاريخ يهوديت چنين شخصى وجود داشته است؟ گاه اين نام خاص با يکي از شخصيت‌هاي يهودي كه تلفظ نام او شبيه يا نزديك اين نام است يكى گرفته مي‌شود؛ آن موقع اين بحث پيش مى‌آيد كه آيا نسبتى كه قرآن مجيد به اين فرد ــ كه زندگى او در كتاب مقدس آمده ــ داده است درست است يا نه؟ نمونة آن، فردى است كه در يکي از آيات مورد بحث ما آمده است، يعني «عزير». برخى عزير را همان عزراى معروف دانسته‌اند كه در عهد قديم در دو كتاب عزرا و نَحمْيا به تفصيل دربارة او سخن رفته است و در اين باره بحث كرده‌اند كه كجا و چگونه يهوديان او را پسر خدا خوانده‌اند و احياناً يهوديان مى‌گويند ما عزرا را پسر خدا نخوانده‌ايم.[15]
سخن ما در اينجا اين است كه وقتى اسامى به زبان‌هاى ديگر منتقل مي‌شوند چنان متفاوت مى‌شوند كه تطبيق آنها بر همديگر مشكل است؛ مثلاً شائول يك اسم يهودى معروف است. يكى از شخصيت‌هاى بسيار معروف و بسيار مؤثر صدر مسيحيت به همين نام بوده است. تلفظ يونانى شائول، «سولس» است كه در يونانى معناى «مرد خنثى» مى‌دهد و چون اين معنا خوب نبود شائول نام خود را به «پولس» تغيير داد. در عهد قديم نيز شخصيتي به همين نام وجود دارد. او در زمان سموئيل نبى مى‌زيسته و اولين پادشاه بنى‌اسرائيل بوده است. نام اين شخصيت در قرآن مجيد «طالوت» است. نام پدرزن موسى در تورات «رعوئيل» و «يترون» است؛[16] اما در سنت اسلامي معروف است كه نام پدرزن موسى «شعيب» بوده است. و نام پيامبر معاصرِ عيسي يحيي و نام يكى از حواريان عيسى يوحنا است؛ اما اين دو نام در واقع يک نام هستند ــ جالب آنکه همين نام در انگليسى «جان» و در فرانسه «ژان» تلفظ و کتابت مى‌شود. اما از آنجا كه اين نام از دو طريق به زبان‌هاى عربى و فارسى وارد شده است به اين دو صورت تلفظ و نوشته مى‌شود که البته هيچ‌كدام شباهتى با «جان» انگليسى يا «ژان» فرانسوى ندارند. يوشع، يشوع، يهوشوع، يسوع، عيسى و جيزِس همه يك نام‌اند، پُل همان نام يونانىِ پولس است كه در عربى «بولس» تلفظ مى‌شود، جيكوب و جيمز همان يعقوب هستند، جوب همان ايوب است، الكساندر همان اسكندر است، پيتر و پِطْر همان پطرس هستند و... .
به هر حال سخن اين است كه اگر در هر دو كتاب به پدرزن موسي اشاره نشده بود، هرگز كسى «رعوئيل» و «يترون» را با «شعيب» مطابقت نمي‌داد و اگر داستان حكومت «شائول» يا «طالوت» در هر دو كتاب نيامده بود هرگز كسى آنها را بر هم تطبيق نمى‌كرد؛ كما اينكه فارسى‌زبانان و عربى‌زبانانى كه در اين زمينه مطالعه ندارند هرگز نمى‌توانند حدس بزنند كه يحيى و يوحنا يك نام است و يا «ژان» و «جان» همان نام است و... .
حال كه اين‌گونه است، پى‌گيرى نام خاص كار چندان درستى نيست و چه بسا به نتيجه هم نمى‌رسد و اصولاً تطبيق دو اسمى كه لفظاً مشابه‌اند چندان كار صحيحى نيست. نمونة آن، نام «سامرى» است كه در قرآن مجيد در ماجراى گوساله‌پرستى بنى‌اسرائيل آمده است. در روايتِ توراتي اين ماجرا نه تنها نامى از شخصيتى به نام «سامرى» نيامده، بلکه جايى نيز براى چنين فردى باز نيست؛ چراكه در اين كتاب، هارون است که گوساله را ساخته و مردم را دعوت به گوساله‌پرستي کرده است.[17] اما در قرآن مجيد غير از موسى و هارون سخن از فرد ديگرى به نام «سامرى» است؛ او گوسالة زرين را ساخته است و هارون نه تنها در اين امر شرکت نداشته که با سامري مبارزه کرده است وحتى نزديك بوده كه در اين راه جان خود را از دست بدهد.[18] حال گاهى اين پرسش مطرح مى‌شود كه «سامرى» كيست؟ و چرا نام او در تورات نيامده است؟ گاهى گفته مى‌شود «سامرى» به معناى اهل سامره است. سامره شهرى بوده كه (قرن‌ها پس از حضرت موسى) پس از حضرت سليمان هنگامى كه كشور بنى‌اسرائيل به دو كشور شمالى و جنوبى تقسيم گرديد، پايتخت كشور شمالى بود. پس از مدتي كشور شمالى، كه اسرائيل نام داشت، به دست آشوريان ويران شد و ده سبط از بنى‌اسرائيل كه ساكن در آن بودند از بين رفتند يا در اقوام ديگر حل شدند. بازماندگان آنان را سامريان مى‌گفتند. اينان چون عقايد خاصى داشتند، گاهى يك فرقة يهودى به حساب مى‌آيند. گفته مى‌شود سامرى كه در قرآن آمده يعنى اهل سامره يا از گروه سامريان؛ اما مشكل اين است كه چنان‌که گفته شد اين شهر و اين فرقه مربوط به چند قرن پس از حضرت موسى است.[19]
باروخ اسپينوزا براى اثبات اينکه تورات به دست موسى نوشته نشده بلکه قرن‌ها پس از او نوشته شده است، شواهد و دلايلي را از خود تورات نقل مي‌کند. يکي از اين شواهد، استدلال به تغيير نام‌ها در خود عهد قديم است. اين دليل اسپينوزا به روشن‌تر شدن بحث ما کمک مي‌کند. او مي‌گويد که در سفر پيدايش، باب 14، شماره 14 آمده است: «ابراهيم دشمنان خود را تا "دان" تعقيب كرد». اما در كتاب ديگرى كه در عهد قديم بعد از اسفار پنج‌گانه آمده و سفر داوران نام دارد و حوادث مربوط به ده‌ها سال پس از موسى را نقل مى‌كند، آمده است كه سبط دان (از اسباط بنى‌اسرائيل) به شهرى حمله كرده، آن را فتح كردند، و نام آن را كه «لايش» بود تغيير دادند و نام «دان» را كه جد خودشان و پسر يعقوب بود بر آن گذاشتند.[20] سخن اسپينوزا اين است كه در زمان موسى شهرى به نام «دان» در آن منطقه نبوده و نام آن شهر در آن زمان «لايش» بوده است؛ بنابراين تورات پس از تغيير يافتن نام شهر، يعني مدت‌ها پس از مرگ موسي، نوشته شده است.[21]
آيا ماجرايى كه در قرآن مجيد آمده است مانند شهر «دان» و «لايش» است؟ نام فردى [سامري] در قرآن مجيد آمده كه در تورات نيامده و بعدها نام شهرى شبيه اين نام در عهد قديم آمده و نيز فرقه‌اى شبيه اين نام در تاريخ پيدا شده است. آيا مى‌توان گفت كه ضرورتاً «سامرى» يعنى اهل سامره؟ از لحن قرآن مجيد واضح است كه سامرى نام فرد بوده است. اينكه اين نام در داستان تورات جايى ندارد و فردى به اين نام يا هر نام ديگر در ساختن گوساله نقشى ندارد درست است. اما قبلاً گذشت كه به اعتقاد مسلمانان، قرآن مجيد حوادث تاريخى را از تورات و كتاب ديگرى نقل نمى‌كند و بسيارى از ماجراهايى كه در هر دو كتاب نقل شده تفاوت بسيار جدى دارند؛ پس اينكه نام سامري در تورات نيامده يا داستان به‌گونة ديگرى نقل شده است هيچ اشكالى به قرآن وارد نمى‌كند. حتي اينكه در سراسر تورات نام «سامرى» ديده نمى‌شود و اساساً اين نام در زبان عبري نامأنوس است نيز ضررى نمى‌زند، چون گفته شد نام‌ها در زبان‌هاى مختلف چنان تغيير مى‌كنند كه هيچ شباهتى با هم ندارند؛ البته در تورات فردى اسرائيلى به نام زمرى[22] وجود دارد كه به خاطر فساد كشته شده است.[23] برخى او را با سامرى تطبيق داده‌اند.[24]
اما در همين داستانِ گوساله‌سازى نكتة مهم ديگرى وجود دارد كه با بحث اصلى اين نوشتار، يعنى «نگاه قرآن به خداشناسى يهود» مرتبط است. در روايت تورات از ماجراى گوساله‌پرستى، بدون ترديد، مقصر اصلى شخص هارون است. موسى خودْ هارون را به رهبرى قوم گماشته و به مردم سفارش كرده است كه از او اطاعت كنند و سپس به بالاى كوه رفته است. هارون به جاي هدايت مردم، به درخواست آنان گوساله‌اي ساخته، براي پرستش آن مذبح بنا مي‌کند. حال مقصران اين گناه چه كسانى هستند؟ موسى به مردم گفته است كه از هارون اطاعت كنند و هارون گوساله را ساخته و مردم را به گناه كشانيده است. خداى عادل مهربان چه كسى را بايد مجازات كند؟ غير از اين است كه بيش از هر كس ديگري هارون بايد مجازات شود؟ اما خداوند ظاهراً با هارون كارى ندارد و او مقام خود را به عنوان كاهن قوم حفظ مى‌كند و قرار است نام او به عنوان يك شخصيت برجسته در تاريخ بنى‌اسرائيل بماند؛ در عوض قوم بايد سخت‌ترين مجازات را متحمل شود.[25] ماجرا آن‌گونه كه در تورات نقل شده درون‌ناسازگار است. اما روايت قرآني اين ماجرا اين‌گونه نيست. مقصرانْ قوم و شخصى به نام سامرى هستند و آنان مجازات مى‌شوند و پيامبرى به نام هارون كه براى جلوگيرى از بت‌پرستى فداكارى كرده نزد خداوند اجر و پاداش خود را دارد. پس مهم‌تر از نام «سامرى» ــ كه همان‌طور كه گذشت چندان مشكلى ايجاد نمي‌کند ــ سازگارى درونى داستان در دو كتاب و حفظ عدالت خدا، به عنوان اساس دين، است.
ادامه دارد ...

پی نوشت ها :

* استاديار دانشگاه مفيد.
[1]. رك: بقره: 62؛ مائده: 69.
[2]. رك: آل عمران: 64.
[3]. رك: طباطبايى، الميزان، ج3، ص197ـ198 و ج5، ص342.
[4]. رك: و.م. ميلر، تاريخ كليساى قديم، ص77؛ جان الدر، باستان‌شناسى كتاب مقدس، ص116.
[5]. رشيد رضا، المنار، ج1، ص291 و 380.
[6]. رك: دان كيوپيت، درياى ايمان، فصل‌هاى سوم و چهارم؛ محمد مجتهد شبسترى، هرمنوتيك، كتاب و سنت، ص161ـ163.
[7]. الفغالى، بولس ، المدخل الى الكتاب المقدس، ج2، ص16ـ39؛ Arthaz Cohen, Contemporary Jewish Religious Thought, p. 36-39.
[8]. M. Eliade, The Encyclopedia of Religion, v. 2, p. 189.
[9]. رك: انجيل متى، 27: 45؛ مرقس، 15: 33؛ لوقا، 23: 44.
[10]. رك: آرچيبالد رابرتسون، عيسى اسطوره يا تاريخ، ص44.
[11]. رك: طباطبايى، الميزان، ج3، ص197ـ198 و ج5، ص342.
[12]. براى مطالعه دربارة اين آيه و بشارت‌هاى در تورات و انجيل، رك: فصلنامه هفت آسمان، شماره 16، «قرآن كريم و بشارت‌هاى پيامبران»، از همين نويسنده.
[13]. رک: خروج، باب 32؛ طه: 85-97.
[14]. خروج، 12: 35ـ36.
[15]. Encyclopedia Judaica, v. 6, p. 1106-7.
[16]. رک: خروج، 2:8 و 3:1.
[17]. رك: خروج، باب 32.
[18]. رك: طه: 85ـ97.
[19]. Encyclopedia Judaica, v. 14, p. 757.
[20]. رك: داوران، 18: 29.
[21]. رك: اسپينوزا، باروخ، «مصنف واقعى اسفار پنج‌گانه» ترجمه عليرضا آل بويه، در فصلنامه هفت آسمان، ش1، ص106.
[22]. Zimri
[23]. رك: اعداد، 25: 14
[24]. ibid
[25]. رك: خروج، باب 32.

منبع: پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط