خداشناسى يهود در قرآن (3)
برخلاف مسئلة قبل كه نمىتوانستيم به جايى از متون مقدس يهودى، كه عزير را پسر خدا دانستهباشد، اشاره كنيم، در اينجا كار آسانتر است. يهوديان از حدود پنج قرن قبل از ميلاد به نظريهاى قائل شدند و آن اينكه حضرت موسى علاوه بر تورات مكتوب يك تورات شفاهى نيز بالاى كوه سينا دريافت كرده است؛ اين تورات شفاهي سينه به سينه منتقل شده است تا اينكه به عالمانِ پس از دوره اسارت، يعنى همان زمان عزراى كاتب، رسيده است. اين تورات يا سنت شفاهى در واقع مفسر تورات كتبى است، هرچند احكامى نيز در آن وجود دارد كه در تورات كتبى وجود ندارد. به هر حال عالمانِ يهودي با استفاده از اين سنت شفاهى، رأى و نظر مىدادند و مردم بايد اطاعت مىكردند. هرچند گروههايى از يهوديان مانند صدوقيان با اين رأى مخالف بودند، اما اين گروه در سال 70م از بين رفتند و تنها فريسيان باقى ماندند كه طرفدار سنت شفاهى بودند. به هر حال رأى اكثريت عالمان يهود در يك مسئله، چه عقيدتى و چه فقهى حجيت داشت و همگان بايد از آن اطاعت مىكردند. مهمتر اينکه تعيين محدودة متون مقدس و اينکه آيا يک نوشته جزو متون مقدس باشد يا نه نيز بر عهدة عالمان بود و با رأي اکثريت مشخص ميشد.[46] آرا و نظريات اين عالمان بعداً، يعنى از حدود 150م تا 500م به تدريج در مجموعهاى گردآورى شد كه تلمود خوانده مىشود.[47] اينك دو نمونه از آراي اين عالمان را كه در كتاب تلمود آمده است، مىآوريم. نمونة نخست از اعتقادات:
مدت دو سال و نيم پيروان مكتب شماى با پيروان مكتب هيلل اختلاف نظر و بحث داشتند. پيروان مكتب هيلل مىگفتند: اگر انسان آفريده نمىشد، بهتر بود، و پيروان مكتب شماى مىگفتند: بهتر همان است كه انسان آفريده شد. دربارة اين موضوع رأى گرفتند و عقيده اكثريت بر اين بود كه اگر انسان آفريده نمىشد بهتر بود (عرووين، 13ب)[48]
و چون رأى اكثريت حجت است، عقيده بر اين شد كه اگر انسان خلق نمىشد بهتر بود و اين هرگز مهم نيست كه در تورات بعد از بيان اينكه خدا همه چيز را خلق كرد و در روز ششم انسان را آفريد و او را شبيه خود آفريد، مىگويد: «و خدا هر چه ساخته بود ديد و همانا بسيار نيكو بود» (سفر پيدايش، 1: 31).
نمونة ديگر يك حكم فقهى است. بحث دربارة نوعى خاص از تنور است كه اكثريت عالمان معتقد بودند كه نجس مىشود ولى يكى از عالمان به نام ربى اليعازر معتقد بود كه نجس نمىشود. ربى اليعازر همة ادلة جهان را مىآورد ولى اكثريت قبول نمىكنند. سپس ربى اليعازر سراغ اعجاز و كرامت مىرود و مىگويد اگر حكم من درست است اين درخت آن را اثبات كند. درخت از ريشه درمىآيد و چند صد ذراع از جايش حركت مىكند. عالمان ديگر مىگويند درخت نمىتواند حكمى را ثابت كند. ربى اليعازر مىگويد اگر حكم من درست است اين جوى آب آن را اثبات كند. حركت آب وارونه مىشود؛ اما عالمان مىگويند از جوى آب نمىتوان چيزى اثبات كرد. اليعازر مىگويد اگر حكم من درست است ديوارهاى مدرسه آن را اثبات كنند. ديوارهاى مدرسه شروع به خميده شدن مىكنند که ربى يشوع به ديوار مىگويد: هنگامى كه دانشمندان سرگرم بحثهاى فقهى هستند شما را چه مىشود؟ از اين رو ديوارها به احترام ربى يشوع از افتادن خوددارى كردند و به احترام ربى اليعازر خميده ماندند و تا امروز به همان صورت باقى هستند. ربى اليعازر مىگويد اگر حكم من درست است آسمان آن را اثبات كند. صدايى از آسمان آمد كه مىگفت «چرا با ربى اليعازر بحث مىكنيد؟ احكام او هميشه درست است»؛ ولى آنان گفتند تورات در كوه سينا به موسى داده شده و ديگر در آسمان نيست. ما به هيچ صداى آسمانى اعتنا نمىكنيم چون تو [خدا] روى كوه سينا نوشتى كه بايد از اكثريت پيروى كرد (خروج، 23: 2). بعداً يكى از اين عالمان ايلياى نبى را، که اعتقاد به غيب او بود، ملاقات مىكند و از او مىپرسد خداوند وقتى آن صحنه را را ديد چه كرد؟ وى پاسخ داد: «خدا خنديد و گفت: فرزندانم مرا محكوم كردند. فرزندانم مرا محكوم كردند».[49]
جالب است كه اين عالمان يهود مىدانند كه اين صداى آسمانى صداى خداست ولى تبعيت نمىكنند و جالب اين است كه آنان اين قدرت را دارند كه خدا را محكوم كنند.
البته ممکن است گفته شود که اين فقره ميخواهد بگويد که عالمان دين بايد اجتهاد کنند و با استفاده از متون موجود و با ادله به رأي برسند و معجزه و امور ماورايي نبايد در رأي آنان تأثير داشته باشد. اما سخن اين است که اگر اعتقادات، اعمال ديني و حتي محدودة متون مقدس با رأي اکثريت عالمان معين و ثابت شود ، آيا ممکن نيست که دين از اصل و ريشه منحرف شود؟ اگر چنين امري رخ دهد و خدا بخواهد جلو انحراف دين را بگيرد يا دين منحرفشده را به مسير اصلي بازگرداند، آيا غير از اين راهي دارد که فردي را بفرستد و به او معجزاتي بدهد. در اين ماجرا [برفرض که واقعاً رخ داده باشد] خداوند به اليعاذر معجزاتي داده و صدايي از آسمان رسيده (که البته عالمان آن را صداي خدا دانستهاند) و گفته است که «هميشه احکام اليعاذر درست است». اگر قرار است که به معجزات و سخني که ميدانيم سخن خداست گوش فرا ندهيم، به سخن هيچ پيامبري نبايد گوش فراداد. پس عالمان دين بر خدا مقدم ميشوند.
آيه به مسيحيان نيز اشاره دارد و آنان را به همين علت سرزنش ميکند؛ از اينرو به مسيحيت نيز اشارهاي ميکنيم. در مسيحيت از قرن دوم ميلادى، اصلى شكل گرفت كه حجيت كليسا خوانده مىشود. مطابق اين اصل كليساى رم بايد كتاب مقدس را تفسير كند و عقايد و اعمال را از آن استخراج نمايد. همچنين عقايد و اعمال ديگرى وجود دارد كه در كتاب مقدس نيست ولى به دست كليسا رسيده است. به هر حال همه عقايد و اعمال دينى را بايد كليسا بيان كند و اگر كسى نظرى خلاف كليسا بدهد بدعتگذار و مرتد است. حتى اگر نظر كليسا خلاف عقل باشد باز بايد پذيرفته شود. جالب اين است كه حتى تعيين اينكه كدام يك از كتابهاى موجود جزو متون مقدس قرار گيرد باز بر عهدة همين كليساست. پس مرجع اصلى و نهايى در همه امور كليسا و ارباب آن هستند. حتى اين كليسا واسطة فيض بين خدا و انسان است و براى امورى مانند توبه اين كليسا بايد واسطه قرار گيرد. به اعتقاد اينان روح القدس در اين كليسا حضور دارد و نمىگذارد در فتواى خود خطا كند.[50] بنابراين اطاعت بى چون و چرا از اين كليسا ضرورى است. اين انديشه در زمان ظهور اسلام انديشة غالب بوده و اگر گروههايى از مسيحيان مانند پروتستانها با آن مخالفت ورزيدهاند مربوط بهقرنها بعد از اسلام است.
ه) يهوديان و مسيحيان فرزندان خدايند
هرچند مقصودِ يهوديان پسربودن تشريفى است و نه واقعى، اما آيه همين ادعا را نيز رد ميکند و چند نكته را بيان مىكند: اولاً شما رابطهاى خاص و جايگاهى خاص نزد خدا نداريد. نشانة اين امر آن است كه شما بارها گناه كردهايد و خدا شما را مجازات کرده است.[53] و ثانياً شما نيز در زمرة انسانهايى هستيد كه خدا خلق كرده است، پس رابطة خدا با شما رابطة خالق و مخلوق است نه پدر و فرزند و حتى به صورت تشريفى هم نبايد خود را پسر خدا بخوانيد.[54] ثالثاً خدا مالك همه چيز است پس رابطة خدا با شما رابطة مالك و مملوك است نه پدر و فرزندى.[55] و رابعاً شما و همة انسانها برابر هستيد و رابطة شما با رابطة ديگران فرقى ندارد و خدا هر كس را بخواهد مىبخشد و هر كس را بخواهد عذاب مىكند.
آيا واقعاً يهوديان و مسيحيان خود را به اين معنا پسر خدا مىدانستهاند كه جايگاه ويژهاى براى خود نزد خداوند قائل باشند؟ پاسخ مثبت است. فقرات متعددى از عهد قديم مدعي است كه قوم اسرائيل فرزندان خدا هستند و موقعيت ويژهاى نزد خدا دارند: «شما فرزندان خداوند خداى خود هستيد» (سفر تثنيه، 14: 1). «من پدر اسرائيل هستم» (ارميا، 31: 9). «به فرعون بگو خداوند چنين مىگويد: اسرائيل پسر من و نخستزادة من است و به تو مىگويم پسر مرا رها كن تا مرا عبادت نمايد» (سفر خروج، 4: 1ـ2). «شما پسران يهوه خداى خود هستيد... زيرا تو براى يهوه خدايت قوم مقدس هستى و خداوند تو را براى خود برگزيده است تا از جميع امتهايى كه بر روى زميناند به جهت او قوم خاص باشى» (سفر تثنيه، 4: 1ـ2).
نويسندهاى غربى مىگويد با اينكه در عهد قديم خدا دهها بار پدر خوانده شده است، اما در عمدة اين موارد اين قوم اسرائيل است كه فرزند خاص خداست و تنها تعداد اندكى از موارد ابهام دارند.[56] نويسندهاى يهودى تلاش مىكند كه نشان دهد بر اساس تلمود خدا تنها پدر قوم اسرائيل نيست و ابوت او عموميت دارد؛ اما همين نويسنده معترف است كه كاربرد ابوت و بنوت در تلمود عمدتاً نسبت به قوم اسرائيل است و همچنين فرزندبودن قوم اسرائيل يك فرزندبودن ويژه است.[57]
به هر حال همانطور كه از فقرات نقلشده آشكار است، يهوديان مدعياند که قوم اسرائيل فرزند خاص خداست و رابطهاى خاص و ويژه با خدا دارد. پسربودن اين قوم به اين معناست كه اين قوم از ميان اقوام ديگر برگزيده شده است و...
پس اينكه قرآن مجيد به يهوديان نسبت مىدهد كه آنان خود را فرزند خدا مىدانند به اين معنا كه رابطهاى خاص و ويژه بين آنان و خدا برقرار است، رابطهاى كه باعث مىشود خدا در مجازات گناهان نيز بين آنان و ديگران فرق بگذارد، در متون مقدس يهودى نيز يافت مىشود. در تلمود آمده است كه بنىاسرائيل حتى اگر گنهكار هم باشند باز هم فرزند خدا هستند.[58]
در آيه نام مسيحيان هم بهعنوان كسانى كه خود را فرزندان خدا به حساب مىآوردند و براى خود موقعيت ويژهاى قائل بودند آمده است. از بخشى از عهد جديد ــ كه مسيحيان اعتقاداتشان را از آن گرفتهاند ــ برمىآيد انسانى كه به مسيح ايمان مىآورد به مقام فرزندى خدا، كه با گناه آدم آن را از دست داده بود، نايل مىآيد. انسانْ با ايمان به مسيح عضو خانوادة خدا مىشود و ديگر نبايد از روى ترس مانند غلامان فرمانبردارى كند، بلكه او فرزند خدا و وارث اوست. البته مسيح خود پسر واقعى و يگانة خداست و ايمان به او به اين معناست که انسان بپذيرد مسيح فرزند يگانة خداست. پس كسانى كه ايمان مىآورند كه مسيح پسر يگانة خداست، به مقام فرزندى خدا نايل مىآيند.[59]
و) خداى فقير دستبسته
در آيهاى ديگر آمده است كه يهوديان گفتند دست خدا بسته است (مائده: 64). همانطور كه مفسران گفتهاند و از دنبالة آيه هم روشن است، بستهبودن دست كنايه از بخل است و بازبودن آن كنايه از جود و سخاوت؛ چراكه در دنبالة آيه آمده است «هرگونه بخواهد مىبخشد». مفسران مىگويند كه يهوديان زمان پيامبر اين سخن را گفتند. پس منظور از «اليهود» همان يهوديان مدينه است. يك قول اين است كه چون مؤمنان به پيامبر بسيار فقير بودند يهوديان به كنايه مىگفتند كه خدا بخيل است يعنى به مؤمنان نمىبخشد. قول ديگر اين است كه يهوديان كه ابتدا وضع اقتصادى خوبى داشتند پس از اينكه ايمان نياوردند به فقر مبتلا شده، اين سخن را گفتند.[61] به هر حال بنابر هر دو قول يهوديان مدينه گويندة اين سخن هستند. اينكه سخنى اينگونه را مثلاً يكى گفته باشد و بعد بين يهوديان مدينه شيوع پيدا كرده باشد امرى است که وقوع آن بسيار محتمل است. به هر حال اين انتساب به يهوديان و آن هم يهوديان يك منطقة خاص است و نه يهوديت؛ زيرا مقصود قرآن از «اليهود» همان يهوديان مدينه است نه عموم يهوديان.
ز) انحرافات يهوديان از خداشناسى در عهد قديم
اى آسمان و زمين ، به آنچه خداوند مىفرمايد گوش كنيد: «فرزندانى كه بزرگ كردهام بر ضد من برخاستهاند. گاو مالك خود را و الاغ صاحب خويش را مىشناسد، اما قوم اسرائيل شعور ندارد و خداى خود را نمىشناسد... واى بر شما مردم شرور و فاسد كه از خداوند مقدس بنىاسرائيل رو گردانده و او را ترك گفتهايد... آيا به اندازة كافى مجازات نشدهايد (اشعيا، 1: 2ـ5).
اسرائيل از... بتهايى كه به دست انسان ساخته شده، پر گشته است. مردم اسرائيل بتها را پرستش مىكنند و كوچك و بزرگ جلوي آنها زانو مىزنند (اشعيا، 2: 7ـ8). چرا هنگامى كه به نجاتتان آمدم مرا نپذيرفتيد؟ چرا هنگامى كه صدايتان كردم پاسخ نداديد؟ آيا فكر مىكنيد من قدرت ندارم شما را آزاد كنم؟ با يك اشاره دريا را خشك مىسازم و... (اشعيا، 50: 2).
اى مردم فكر نكنيد كه خداوند ضعيف شده و ديگر نمىتواند شما را نجات دهد. گوش او سنگين نيست؛ او دعاهاى شما را مىشنود. اما گناهان شما باعث شده او با شما قطع رابطه كند و دعاهاى شما را جواب ندهد (اشعيا، 59: 1ـ2).
قوم خاص خودم كه تمام مدت آغوشم براى پذيرفتن آنان باز بوده است، نسبت به من ياغى شدهاند و به راههاى كج خود مىروند... در قربانگاههاى باغهايشان به بتهاى خويش قربانى تقديم مىكنند و براى آنها بخور مىسوزانند. شبها به قبرستانهاى داخل غارها مىروند تا ارواح مردگان را پرستش كنند (اشعيا، 65: 2ـ4).
اى قوم اسرائيل ، چرا پدران شما از من دل كندند؟ چه كوتاهى در حق ايشان كردم كه از من رو برگرداندند و دچار حماقت شده ، به بتپرستى رو آوردند؟ گويا فراموشكردند اين من بودم كه ايشان را از مصر نجات داد... (ارميا، 2:4ـ6).
مىبينى اسرائيل خيانتكار چه مىكند؟ مثل يك زن هرزه كه در هر فرصتى خود را در اختيار مردان ديگر قرار مىدهد، اسرائيل هم روى هر تپه و زير هر درخت سبز بت مىپرستد... يهودا... نيز مرا ترك كرده تن به روسپىگرى داده و به سوى بتهاى سنگى و چوبى رفته است... (ارميا، 3: 6ـ8).
خداوند مىفرمايد: «مردم اسرائيل و مردم يهودا به من خيانت بزرگى كردهاند؛ ايشان مرا انكار كرده و گفتهاند: خدا با ما كارى ندارد! هيچ بلايى بر سر ما نخواهد آمد... انبيا همه طبلهاى تو خالى هستند و كلام خدا در دهان هيچ يك از ايشان نيست؛ بلايى كه ما را از آن مىترسانند، بر سر خودشان خواهد آمد!» (ارميا، 5: 11ـ13).
آيا قوم من از بتپرستى شرمندهاند؟ نه، ايشان هرگز احساس شرم و حيا نمىكنند! از اين رو من ايشان را مجازات مىكنم و... (ارميا، 6: 15)
پس تو اى ارميا ، ديگر براى اين قوم دعاى خير نكن... مگر نمىبينى در تمام شهرهاى يهودا و در كوچههاي اورشليم چه مىكنند؟ ببين چطور بچهها هيزم جمع مىكنند، پدرها آتش مىافروزند، زنها خمير درست مىكنند تا براى بت «ملكه آسمان» گردههاى نان بپزند و براى ساير خدايانشان هداياى نوشيدنى تقديم كنند... (ارميا، 7: 16ـ18).
اينها صرفاً نمونههايى بود كه مشابه آنها در عهد قديم بسيار زياد است. با مطالعة آنها فهم نسبتهايى که قرآن به يهوديان ميدهد آسانتر مىشود. مفسران تلاش مىكنند كه بگويند چگونه قرآن مجيد عمل يا سخنى را به كل يهوديان نسبت مىدهد؟ اما خود عهد قديم امورى مشابه يا بدتر را بهراحتى به كل قوم اسرائيل نسبت داده است.
كتابنامه
قرآن مجيد
كتاب مقدس، انتشارات ايلام
كتاب مقدس، ترجمه تفسيرى
ابنعباس، تفسير ابنعباس، بيتا.
اسپينوزا، باروخ، «مصنف واقعى اسفار پنجگانه»، ترجمه عليرضا آلبويه، فصلنامه هفت آسمان، ش1، زمستان 1378.
اُ. گريدى، جوان، مسيحيت و بدعتها، ترجمه عبدالرحيم سليمانى، قم: مؤسسه فرهنگى طه، 1377.
الدر، جان، باستانشناسى كتاب مقدس، ترجمه سهيل آذرى، انتشارات نورجهان، 1335.
اُ. هيوم، رابرت، اديان زنده جهان، ترجمه عبدالرحيم گواهى، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1369.
پيترز، اف. ئى.، يهوديت، مسيحيت و اسلام، ترجمه حسين توفيقى، قم: مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1384.
جنابدى ]گنابادى[، الحاج سلطان محمد، تفسير بيان السعاده فى مقامات العبادة، بيروت: مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1408ق.
ا. كُهن راب، گنجينهاى از تلمود، ترجمه امير فريدون گرگانى، تهران: 1350.
رابرتستون، آرچيبالد، عيسي اسطوره يا تاريخ، ترجمة حسين توفيقي، قم: مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1378
رشيدرضا، محمد، المنار، بيروت: دارالمعرفه، 1342ق.
زمخشرى، ابىالقاسم جار الله محمود بنعمر، الكشاف عن حقايق التنزيل و عيون الاقاويل فى وجوه التأويل، بيروت: دارالمعرفه للطباعة و النشر.
سالتز، آدين اشتاين، سيرى در تلمود، ترجمه باقر طالبى دارابى، قم: مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1383.
طباطبايى، محمدحسين، تفسير الميزان، قم: جامعه مدرسين، بيتا.
طبرسى، ابىعلى الفضل بنالحسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن، بيروت: دارالمعرفه للطباعة و النشر، 1988.
فخر رازى، محمد، تفسير الفخر الرازى، المشتهر بالتفسير الكبير و مفاتيح الغيب، بيروت: دارالفكر، 1405ق.
كيوپيت، دان، درياى ايمان، ترجمه حسن كامشاد، تهران: طرح نو، چاپ اول، 1376.
لاهيجى، بهاءالدين محمد بنشيخعلى الشريف، تفسير شريف لاهيجى، تهران: شركت چاپ و انتشارات علمى، 1363.
لين، تونى، تاريخ تفكر مسيحى، ترجمه روبرت آسريان، تهران: نشر و پژوهش فرزانروز، 1380.
مجتهد شبسترى، محمد، هرمنوتيك، كتاب و سنت، تهران: طرح نو، چاپ دوم، 1375.
ميلر، و. م، تاريخ كليساى قديم در امپراطورى روم و ايران، ترجمه على نخستين، انتشارات حيات ابدى، چاپ دوم، 1981.
Eliade, Mircea (ed.), The Ecyclopedia of Religion, New York: Macmilan Publishing Company, 1987.
Cohen, Arthur A. and... (ed.), Contemporary Jewish Religious Thought, London: Collier Macmilan Publishers, 1987.
Encyclopedia Judaica, Jerusalem, 1982-1987.
پی نوشت ها :
[44]. طباطبايى، پيشين، ج9، ص245.
[45]. رك: فرقان: 43؛ جاثيه: 23.
[46]. رک: اُ. کهن، گنجينهاي از تلمود، ص160-161.
[47]. رك: آدين اشتاين سالتز، سيرى در تلمود، بخش اول.
[48]. رك: اُ. كهن، گنجينهاى از تلمود، ص113.
[49]. تلمود بابلى، باوا مصيا 59 ب، به نقل از اف. ئى. پيترز، يهوديت، مسيحيت و اسلام، ج2، ص256ـ258.
[50]. رك: توني لين، تاريخ تفكر مسيحى، ص19؛ جوان أ گريدي، مسيحيت و بدعتها، ص197ـ201.
[51]. طباطبايى، پيشين، ج5، ص249.
[52]. طبرسى، مجمع البيان، ج6، ص295.
[53]. طباطبايى، پيشين.
[54]. لاهيجى، تفسير شريف لاهيجى، ج1، ص629.
[55]. طبرسي، پيشين، ج6، ص259.
[56]. رابرت اُ. هيوم، اديان زنده جهان، ص353.
[57]. اُ. كهن، گنجينهاى از تلمود، ص45.
[58]. همان.
[59]. براى نمونه رك: روميان، بابهاى 5ـ16؛ غلاطيان، باب 4.
[60]. رك: طبرسى، پيشين، ج2، ص93؛ طباطبايى، پيشين، ج4، ص83.
[61]. رك: طبرسى، پيشين، ج2، ص93؛ طباطبايى، پيشين، ج6، ص46.
/ن