خلوت گزيده را به تماشا چه حاجت است
شاعر : حافظ
چون کوي دوست هست به صحرا چه حاجت است |
|
خلوت گزيده را به تماشا چه حاجت است |
کخر دمي بپرس که ما را چه حاجت است |
|
جانا به حاجتي که تو را هست با خدا |
آخر سال کن که گدا را چه حاجت است |
|
اي پادشاه حسن خدا را بسوختيم |
در حضرت کريم تمنا چه حاجت است |
|
ارباب حاجتيم و زبان سال نيست |
چون رخت از آن توست به يغما چه حاجت است |
|
محتاج قصه نيست گرت قصد خون ماست |
اظهار احتياج خود آن جا چه حاجت است |
|
جام جهان نماست ضمير منير دوست |
گوهر چو دست داد به دريا چه حاجت است |
|
آن شد که بار منت ملاح بردمي |
احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است |
|
اي مدعي برو که مرا با تو کار نيست |
ميداندت وظيفه تقاضا چه حاجت است |
|
اي عاشق گدا چو لب روح بخش يار |
با مدعي نزاع و محاکا چه حاجت است |
|
حافظ تو ختم کن که هنر خود عيان شود |
|