برو به کار خود اي واعظ اين چه فريادست
شاعر : حافظ
مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست |
|
برو به کار خود اي واعظ اين چه فريادست |
دقيقهايست که هيچ آفريده نگشادست |
|
ميان او که خدا آفريده است از هيچ |
نصيحت همه عالم به گوش من بادست |
|
به کام تا نرساند مرا لبش چون ناي |
اسير عشق تو از هر دو عالم آزادست |
|
گداي کوي تو از هشت خلد مستغنيست |
اساس هستي من زان خراب آبادست |
|
اگر چه مستي عشقم خراب کرد ولي |
تو را نصيب همين کرد و اين از آن دادست |
|
دلا منال ز بيداد و جور يار که يار |
کز اين فسانه و افسون مرا بسي يادست |
|
برو فسانه مخوان و فسون مدم حافظ |
|