حاليا مصلحت وقت در آن ميبينم
شاعر : حافظ
که کشم رخت به ميخانه و خوش بنشينم |
|
حاليا مصلحت وقت در آن ميبينم |
يعني از اهل جهان پاکدلي بگزينم |
|
جام مي گيرم و از اهل ريا دور شوم |
تا حريفان دغا را به جهان کم بينم |
|
جز صراحي و کتابم نبود يار و نديم |
گر دهد دست که دامن ز جهان درچينم |
|
سر به آزادگي از خلق برآرم چون سرو |
شرمسار از رخ ساقي و مي رنگينم |
|
بس که در خرقه آلوده زدم لاف صلاح |
مرد اين بار گران نيست دل مسکينم |
|
سينه تنگ من و بار غم او هيهات |
اين متاعم که هميبيني و کمتر زينم |
|
من اگر رند خراباتم و گر زاهد شهر |
که اگر دم زنم از چرخ بخواهد کينم |
|
بنده آصف عهدم دلم از راه مبر |
که مکدر شود آيينه مهرآيينم |
|
بر دلم گرد ستمهاست خدايا مپسند |
|