ما بدين در نه پي حشمت و جاه آمدهايم
شاعر : حافظ
از بد حادثه اين جا به پناه آمدهايم |
|
ما بدين در نه پي حشمت و جاه آمدهايم |
تا به اقليم وجود اين همه راه آمدهايم |
|
ره رو منزل عشقيم و ز سرحد عدم |
به طلبکاري اين مهرگياه آمدهايم |
|
سبزه خط تو ديديم و ز بستان بهشت |
به گدايي به در خانه شاه آمدهايم |
|
با چنين گنج که شد خازن او روح امين |
که در اين بحر کرم غرق گناه آمدهايم |
|
لنگر حلم تو اي کشتي توفيق کجاست |
که به ديوان عمل نامه سياه آمدهايم |
|
آبرو ميرود اي ابر خطاپوش ببار |
از پي قافله با آتش آه آمدهايم |
|
حافظ اين خرقه پشمينه مينداز که ما |
|