خيز تا از در ميخانه گشادي طلبيم
شاعر : حافظ
به ره دوست نشينيم و مرادي طلبيم |
|
خيز تا از در ميخانه گشادي طلبيم |
به گدايي ز در ميکده زادي طلبيم |
|
زاد راه حرم وصل نداريم مگر |
به رسالت سوي او پاک نهادي طلبيم |
|
اشک آلوده ما گر چه روان است ولي |
اگر از جور غم عشق تو دادي طلبيم |
|
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام |
مگر از مردمک ديده مدادي طلبيم |
|
نقطه خال تو بر لوح بصر نتوان زد |
به شکرخنده لبت گفت مزادي طلبيم |
|
عشوهاي از لب شيرين تو دل خواست به جان |
از خط غاليه ساي تو سوادي طلبيم |
|
تا بود نسخه عطري دل سودازده را |
ما به اميد غمت خاطر شادي طلبيم |
|
چون غمت را نتوان يافت مگر در دل شاد |
خيز تا از در ميخانه گشادي طلبيم |
|
بر در مدرسه تا چند نشيني حافظ |
|