بگذار تا ز شارع ميخانه بگذريم
شاعر : حافظ
کز بهر جرعهاي همه محتاج اين دريم |
|
بگذار تا ز شارع ميخانه بگذريم |
شرط آن بود که جز ره آن شيوه نسپريم |
|
روز نخست چون دم رندي زديم و عشق |
گر غم خوريم خوش نبود به که ميخوريم |
|
جايي که تخت و مسند جم ميرود به باد |
در خون دل نشسته چو ياقوت احمريم |
|
تا بو که دست در کمر او توان زدن |
با خاک کوي دوست به فردوس ننگريم |
|
واعظ مکن نصيحت شوريدگان که ما |
ما نيز هم به شعبده دستي برآوريم |
|
چون صوفيان به حالت و رقصند مقتدا |
بيچاره ما که پيش تو از خاک کمتريم |
|
از جرعه تو خاک زمين در و لعل يافت |
با خاک آستانه اين در به سر بريم |
|
حافظ چو ره به کنگره کاخ وصل نيست |
|