مردم ديده ما جز به رخت ناظر نيست
شاعر : حافظ
دل سرگشته ما غير تو را ذاکر نيست |
|
مردم ديده ما جز به رخت ناظر نيست |
گر چه از خون دل ريش دمي طاهر نيست |
|
اشکم احرام طواف حرمت ميبندد |
طاير سدره اگر در طلبت طاير نيست |
|
بسته دام و قفس باد چو مرغ وحشي |
مکنش عيب که بر نقد روان قادر نيست |
|
عاشق مفلس اگر قلب دلش کرد نثار |
هر که را در طلبت همت او قاصر نيست |
|
عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد |
زان که در روح فزايي چو لبت ماهر نيست |
|
از روان بخشي عيسي نزنم دم هرگز |
کي توان گفت که بر داغ دلم صابر نيست |
|
من که در آتش سوداي تو آهي نزنم |
که پريشاني اين سلسله را آخر نيست |
|
روز اول که سر زلف تو ديدم گفتم |
کيست آن کش سر پيوند تو در خاطر نيست |
|
سر پيوند تو تنها نه دل حافظ راست |
|