ديدي که يار جز سر جور و ستم نداشت
شاعر : حافظ
بشکست عهد وز غم ما هيچ غم نداشت |
|
ديدي که يار جز سر جور و ستم نداشت |
افکند و کشت و عزت صيد حرم نداشت |
|
يا رب مگيرش ار چه دل چون کبوترم |
حاشا که رسم لطف و طريق کرم نداشت |
|
بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه يار |
هر جا که رفت هيچ کسش محترم نداشت |
|
با اين همه هر آن که نه خواري کشيد از او |
انکار ما مکن که چنين جام جم نداشت |
|
ساقي بيار باده و با محتسب بگو |
مسکين بريد وادي و ره در حرم نداشت |
|
هر راهرو که ره به حريم درش نبرد |
هيچش هنر نبود و خبر نيز هم نداشت |
|
حافظ ببر تو گوي فصاحت که مدعي |
|