منم که شهره شهرم به عشق ورزيدن
شاعر : حافظ
منم که ديده نيالودم به بد ديدن |
|
منم که شهره شهرم به عشق ورزيدن |
که در طريقت ما کافريست رنجيدن |
|
وفا کنيم و ملامت کشيم و خوش باشيم |
بخواست جام مي و گفت عيب پوشيدن |
|
به پير ميکده گفتم که چيست راه نجات |
به دست مردم چشم از رخ تو گل چيدن |
|
مراد دل ز تماشاي باغ عالم چيست |
که تا خراب کنم نقش خود پرستيدن |
|
به مي پرستي از آن نقش خود زدم بر آب |
کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشيدن |
|
به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه |
که وعظ بي عملان واجب است نشنيدن |
|
عنان به ميکده خواهيم تافت زين مجلس |
که گرد عارض خوبان خوش است گرديدن |
|
ز خط يار بياموز مهر با رخ خوب |
که دست زهدفروشان خطاست بوسيدن |
|
مبوس جز لب ساقي و جام مي حافظ |
|