به جان پير خرابات و حق صحبت او

که نيست در سر من جز هواي خدمت او به جان پير خرابات و حق صحبت او بيار باده که مستظهرم به همت او بهشت اگر چه نه جاي گناهکاران است
دوشنبه، 10 خرداد 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
به جان پير خرابات و حق صحبت او
روي بنما و مرا گو که ز جان دل برگير
به جان پير خرابات و حق صحبت او

شاعر : حافظ

که نيست در سر من جز هواي خدمت او به جان پير خرابات و حق صحبت او
بيار باده که مستظهرم به همت او بهشت اگر چه نه جاي گناهکاران است
که زد به خرمن ما آتش محبت او چراغ صاعقه آن سحاب روشن باد
مزن به پاي که معلوم نيست نيت او بر آستانه ميخانه گر سري بيني
نويد داد که عام است فيض رحمت او بيا که دوش به مستي سروش عالم غيب
که نيست معصيت و زهد بي مشيت او مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
به نام خواجه بکوشيم و فر دولت او نمي‌کند دل من ميل زهد و توبه ولي
مگر ز خاک خرابات بود فطرت او مدام خرقه حافظ به باده در گرو است


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط