ز در درآ و شبستان ما منور کن
شاعر : حافظ
هواي مجلس روحانيان معطر کن |
|
ز در درآ و شبستان ما منور کن |
پيالهاي بدهش گو دماغ را تر کن |
|
اگر فقيه نصيحت کند که عشق مباز |
بيا بيا و تماشاي طاق و منظر کن |
|
به چشم و ابروي جانان سپردهام دل و جان |
به بام قصر برآ و چراغ مه برکن |
|
ستاره شب هجران نميفشاند نور |
به تحفه بر سوي فردوس و عود مجمر کن |
|
بگو به خازن جنت که خاک اين مجلس |
به يک کرشمه صوفي وشم قلندر کن |
|
از اين مزوجه و خرقه نيک در تنگم |
کرشمه بر سمن و جلوه بر صنوبر کن |
|
چو شاهدان چمن زيردست حسن تواند |
تو کار خود مده از دست و مي به ساغر کن |
|
فضول نفس حکايت بسي کند ساقي |
بيا و خرگه خورشيد را منور کن |
|
حجاب ديده ادراک شد شعاع جمال |
حوالتم به لب لعل همچو شکر کن |
|
طمع به قند وصال تو حد ما نبود |
بدين دقيقه دماغ معاشران تر کن |
|
لب پياله ببوس آنگهي به مستان ده |
ز کارها که کني شعر حافظ از بر کن |
|
پس از ملازمت عيش و عشق مه رويان |
|