کنون که ميدمد از بوستان نسيم بهشت
شاعر : حافظ
من و شراب فرح بخش و يار حورسرشت |
|
کنون که ميدمد از بوستان نسيم بهشت |
که خيمه سايه ابر است و بزمگه لب کشت |
|
گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز |
نه عاقل است که نسيه خريد و نقد بهشت |
|
چمن حکايت ارديبهشت ميگويد |
بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت |
|
به مي عمارت دل کن که اين جهان خراب |
چو شمع صومعه افروزي از چراغ کنشت |
|
وفا مجوي ز دشمن که پرتوي ندهد |
که آگه است که تقدير بر سرش چه نوشت |
|
مکن به نامه سياهي ملامت من مست |
که گر چه غرق گناه است ميرود به بهشت |
|
قدم دريغ مدار از جنازه حافظ |
|