صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
شاعر : حافظ
ناز کم کن که در اين باغ بسي چون تو شکفت |
|
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت |
هيچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت |
|
گل بخنديد که از راست نرنجيم ولي |
اي بسا در که به نوک مژهات بايد سفت |
|
گر طمع داري از آن جام مرصع مي لعل |
هر که خاک در ميخانه به رخساره نرفت |
|
تا ابد بوي محبت به مشامش نرسد |
زلف سنبل به نسيم سحري ميآشفت |
|
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا |
گفت افسوس که آن دولت بيدار بخفت |
|
گفتم اي مسند جم جام جهان بينت کو |
ساقيا مي ده و کوتاه کن اين گفت و شنفت |
|
سخن عشق نه آن است که آيد به زبان |
چه کند سوز غم عشق نيارست نهفت |
|
اشک حافظ خرد و صبر به دريا انداخت |
|