گر ز دست زلف مشکينت خطايي رفت رفت
شاعر : حافظ
ور ز هندوي شما بر ما جفايي رفت رفت |
|
گر ز دست زلف مشکينت خطايي رفت رفت |
جور شاه کامران گر بر گدايي رفت رفت |
|
برق عشق ار خرمن پشمينه پوشي سوخت سوخت |
هر کدورت را که بيني چون صفايي رفت رفت |
|
در طريقت رنجش خاطر نباشد مي بيار |
گر ملالي بود بود و گر خطايي رفت رفت |
|
عشقبازي را تحمل بايد اي دل پاي دار |
ور ميان جان و جانان ماجرايي رفت رفت |
|
گر دلي از غمزه دلدار باري برد برد |
گر ميان همنشينان ناسزايي رفت رفت |
|
از سخن چينان ملالتها پديد آمد ولي |
پاي آزادي چه بندي گر به جايي رفت رفت |
|
عيب حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه |
|