بالابلند عشوه گر نقش باز من
شاعر : حافظ
کوتاه کرد قصه زهد دراز من |
|
بالابلند عشوه گر نقش باز من |
با من چه کرد ديده معشوقه باز من |
|
ديدي دلا که آخر پيري و زهد و علم |
محراب ابروي تو حضور نماز من |
|
ميترسم از خرابي ايمان که ميبرد |
غماز بود اشک و عيان کرد راز من |
|
گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق |
ذکرش به خير ساقي مسکين نواز من |
|
مست است يار و ياد حريفان نميکند |
گردد شمامه کرمش کارساز من |
|
يا رب کي آن صبا بوزد کز نسيم آن |
تا کي شود قرين حقيقت مجاز من |
|
نقشي بر آب ميزنم از گريه حاليا |
تا با تو سنگ دل چه کند سوز و ساز من |
|
بر خود چو شمع خنده زنان گريه ميکنم |
هم مستي شبانه و راز و نياز من |
|
زاهد چو از نماز تو کاري نميرود |
با شاه دوست پرور دشمن گداز من |
|
حافظ ز گريه سوخت بگو حالش اي صبا |
|