شنيدهام سخني خوش که پير کنعان گفت
شاعر : حافظ
فراق يار نه آن ميکند که بتوان گفت |
|
شنيدهام سخني خوش که پير کنعان گفت |
کنايتيست که از روزگار هجران گفت |
|
حديث هول قيامت که گفت واعظ شهر |
که هر چه گفت بريد صبا پريشان گفت |
|
نشان يار سفرکرده از که پرسم باز |
به ترک صحبت ياران خود چه آسان گفت |
|
فغان که آن مه نامهربان مهرگسل |
که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت |
|
من و مقام رضا بعد از اين و شکر رقيب |
که تخم خوشدلي اين است پير دهقان گفت |
|
غم کهن به مي سالخورده دفع کنيد |
که اين سخن به مثل باد با سليمان گفت |
|
گره به باد مزن گر چه بر مراد رود |
تو را که گفت که اين زال ترک دستان گفت |
|
به مهلتي که سپهرت دهد ز راه مرو |
قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت |
|
مزن ز چون و چرا دم که بنده مقبل |
من اين نگفتهام آن کس که گفت بهتان گفت |
|
که گفت حافظ از انديشه تو آمد باز |
|