مرا چشميست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
مرا چشميست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
شاعر : حافظ
جهان بس فتنه خواهد ديد از آن چشم و از آن ابرو
مرا چشميست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
نگارين گلشنش روي است و مشکين سايبان ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستي
که باشد مه که بنمايد ز طاق آسمان ابرو
هلالي شد تنم زين غم که با طغراي ابرويش
هزاران گونه پيغام است و حاجب در ميان ابرو
رقيبان غافل و ما را از آن چشم و جبين هر دم
که بر طرف سمن زارش هميگردد چمان ابرو
روان گوشه گيران را جبينش طرفه گلزاريست
که اين را اين چنين چشم است و آن را آن چنان ابرو
دگر حور و پري را کس نگويد با چنين حسني
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
تو کافردل نميبندي نقاب زلف و ميترسم
به تير غمزه صيدش کرد چشم آن کمان ابرو
اگر چه مرغ زيرک بود حافظ در هواداري