خط عذار يار که بگرفت ماه از او
شاعر : حافظ
خوش حلقهايست ليک به در نيست راه از او |
|
خط عذار يار که بگرفت ماه از او |
آن جا بمال چهره و حاجت بخواه از او |
|
ابروي دوست گوشه محراب دولت است |
کيينهايست جام جهان بين که آه از او |
|
اي جرعه نوش مجلس جم سينه پاک دار |
اين دود بين که نامه من شد سياه از او |
|
کردار اهل صومعهام کرد مي پرست |
من بردهام به باده فروشان پناه از او |
|
سلطان غم هر آن چه تواند بگو بکن |
گو برفروز مشعله صبحگاه از او |
|
ساقي چراغ مي به ره آفتاب دار |
باشد توان سترد حروف گناه از او |
|
آبي به روزنامه اعمال ما فشان |
خالي مباد عرصه اين بزمگاه از او |
|
حافظ که ساز مطرب عشاق ساز کرد |
روزي بود که ياد کند پادشاه از او |
|
آيا در اين خيال که دارد گداي شهر |
|