دوش رفتم به در ميکده خواب آلوده
شاعر : حافظ
خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده |
|
دوش رفتم به در ميکده خواب آلوده |
گفت بيدار شو اي ره رو خواب آلوده |
|
آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش |
تا نگردد ز تو اين دير خراب آلوده |
|
شست و شويي کن و آن گه به خرابات خرام |
جوهر روح به ياقوت مذاب آلوده |
|
به هواي لب شيرين پسران چند کني |
خلعت شيب چو تشريف شباب آلوده |
|
به طهارت گذران منزل پيري و مکن |
که صفايي ندهد آب تراب آلوده |
|
پاک و صافي شو و از چاه طبيعت به درآي |
که شود فصل بهار از مي ناب آلوده |
|
گفتم اي جان جهان دفتر گل عيبي نيست |
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده |
|
آشنايان ره عشق در اين بحر عميق |
آه از اين لطف به انواع عتاب آلوده |
|
گفت حافظ لغز و نکته به ياران مفروش |
|