اي که بر ماه از خط مشکين نقاب انداختي
شاعر : حافظ
لطف کردي سايهاي بر آفتاب انداختي |
|
اي که بر ماه از خط مشکين نقاب انداختي |
حاليا نيرنگ نقشي خوش بر آب انداختي |
|
تا چه خواهد کرد با ما آب و رنگ عارضت |
جام کيخسرو طلب کافراسياب انداختي |
|
گوي خوبي بردي از خوبان خلخ شاد باش |
زان ميان پروانه را در اضطراب انداختي |
|
هر کسي با شمع رخسارت به وجهي عشق باخت |
سايه دولت بر اين کنج خراب انداختي |
|
گنج عشق خود نهادي در دل ويران ما |
تشنه لب کردي و گردان را در آب انداختي |
|
زينهار از آب آن عارض که شيران را از آن |
تهمتي بر شب روان خيل خواب انداختي |
|
خواب بيداران ببستي وان گه از نقش خيال |
و از حيا حور و پري را در حجاب انداختي |
|
پرده از رخ برفکندي يک نظر در جلوه گاه |
شاهد مقصود را از رخ نقاب انداختي |
|
باده نوش از جام عالم بين که بر اورنگ جم |
حافظ خلوت نشين را در شراب انداختي |
|
از فريب نرگس مخمور و لعل مي پرست |
چون کمند خسرو مالک رقاب انداختي |
|
و از براي صيد دل در گردنم زنجير زلف |
از سر تعظيم بر خاک جناب انداختي |
|
داور دارا شکوهاي آن که تاج آفتاب |
از دم شمشير چون آتش در آب انداختي |
|
نصره الدين شاه يحيي آن که خصم ملک را |
|