زان يار دلنوازم شکريست با شکايت
شاعر : حافظ
گر نکته دان عشقي بشنو تو اين حکايت |
|
زان يار دلنوازم شکريست با شکايت |
يا رب مباد کس را مخدوم بي عنايت |
|
بي مزد بود و منت هر خدمتي که کردم |
گويي ولي شناسان رفتند از اين ولايت |
|
رندان تشنه لب را آبي نميدهد کس |
سرها بريده بيني بي جرم و بي جنايت |
|
در زلف چون کمندش اي دل مپيچ کان جا |
جانا روا نباشد خون ريز را حمايت |
|
چشمت به غمزه ما را خون خورد و ميپسندي |
از گوشهاي برون آي اي کوکب هدايت |
|
در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود |
زنهار از اين بيابان وين راه بينهايت |
|
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نيفزود |
يک ساعتم بگنجان در سايه عنايت |
|
اي آفتاب خوبان ميجوشد اندرونم |
کش صد هزار منزل بيش است در بدايت |
|
اين راه را نهايت صورت کجا توان بست |
جور از حبيب خوشتر کز مدعي رعايت |
|
هر چند بردي آبم روي از درت نتابم |
قرآن ز بر بخواني در چارده روايت |
|
عشقت رسد به فرياد ار خود به سان حافظ |
|