سحر با باد ميگفتم حديث آرزومندي
شاعر : حافظ
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندي |
|
سحر با باد ميگفتم حديث آرزومندي |
بدين راه و روش ميرو که با دلدار پيوندي |
|
دعاي صبح و آه شب کليد گنج مقصود است |
وراي حد تقرير است شرح آرزومندي |
|
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گويد باز |
پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندي |
|
الا اي يوسف مصري که کردت سلطنت مغرور |
ز مهر او چه ميپرسي در او همت چه ميبندي |
|
جهان پير رعنا را ترحم در جبلت نيست |
دريغ آن سايه همت که بر نااهل افکندي |
|
همايي چون تو عالي قدر حرص استخوان تا کي |
خدايا منعمم گردان به درويشي و خرسندي |
|
در اين بازار اگر سوديست با درويش خرسند است |
سيه چشمان کشميري و ترکان سمرقندي |
|
به شعر حافظ شيراز ميرقصند و مينازند |
|