به جان او که گرم دسترس به جان بودي
شاعر : حافظ
کمينه پيشکش بندگانش آن بودي |
|
به جان او که گرم دسترس به جان بودي |
اگر حيات گران مايه جاودان بودي |
|
بگفتمي که بها چيست خاک پايش را |
گرش چو سوسن آزاده ده زبان بودي |
|
به بندگي قدش سرو معترف گشتي |
چو اين نبود و نديديم باري آن بودي |
|
به خواب نيز نميبينمش چه جاي وصال |
کي اش قرار در اين تيره خاکدان بودي |
|
اگر دلم نشدي پايبند طره او |
به دل دريغ که يک ذره مهربان بودي |
|
به رخ چو مهر فلک بينظير آفاق است |
که بر دو ديده ما حکم او روان بودي |
|
درآمدي ز درم کاشکي چو لمعه نور |
اگر نه همدم مرغان صبح خوان بودي |
|
ز پرده ناله حافظ برون کي افتادي |
|