چو سرو اگر بخرامي دمي به گلزاري
شاعر : حافظ
خورد ز غيرت روي تو هر گلي خاري |
|
چو سرو اگر بخرامي دمي به گلزاري |
ز سحر چشم تو هر گوشهاي و بيماري |
|
ز کفر زلف تو هر حلقهاي و آشوبي |
که در پي است ز هر سويت آه بيداري |
|
مرو چو بخت من اي چشم مست يار به خواب |
که نيست نقد روان را بر تو مقداري |
|
نثار خاک رهت نقد جان من هر چند |
چو تيره راي شوي کي گشايدت کاري |
|
دلا هميشه مزن لاف زلف دلبندان |
دلم گرفت و نبودت غم گرفتاري |
|
سرم برفت و زماني به سر نرفت اين کار |
به خنده گفت که اي حافظ اين چه پرگاري |
|
چو نقطه گفتمش اندر ميان دايره آي |
|