صبح است و ژاله ميچکد از ابر بهمني
شاعر : حافظ
برگ صبوح ساز و بده جام يک مني |
|
صبح است و ژاله ميچکد از ابر بهمني |
مي تا خلاص بخشدم از مايي و مني |
|
در بحر مايي و مني افتادهام بيار |
در کار يار باش که کاريست کردني |
|
خون پياله خور که حلال است خون او |
مطرب نگاه دار همين ره که ميزني |
|
ساقي به دست باش که غم در کمين ماست |
خوش بگذران و بشنو از اين پير منحني |
|
مي ده که سر به گوش من آورد چنگ و گفت |
تا بشنوي ز صوت مغني هوالغني |
|
ساقي به بينيازي رندان که مي بده |
|