دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد
شاعر : حافظ
تکيه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد |
|
دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد |
اين قدر هست که تغيير قضا نتوان کرد |
|
آن چه سعي است من اندر طلبت بنمايم |
به فسوسي که کند خصم رها نتوان کرد |
|
دامن دوست به صد خون دل افتاد به دست |
نسبت دوست به هر بي سر و پا نتوان کرد |
|
عارضش را به مثل ماه فلک نتوان گفت |
چه محل جامه جان را که قبا نتوان کرد |
|
سروبالاي من آن گه که درآيد به سماع |
که در آيينه نظر جز به صفا نتوان کرد |
|
نظر پاک تواند رخ جانان ديدن |
حل اين نکته بدين فکر خطا نتوان کرد |
|
مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست |
روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد |
|
غيرتم کشت که محبوب جهاني ليکن |
تا به حديست که آهسته دعا نتوان کرد |
|
من چه گويم که تو را نازکي طبع لطيف |
طاعت غير تو در مذهب ما نتوان کرد |
|
بجز ابروي تو محراب دل حافظ نيست |
|