رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد
شاعر : حافظ
صد لطف چشم داشتم و يک نظر نکرد |
|
رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد |
در سنگ خاره قطره باران اثر نکرد |
|
سيل سرشک ما ز دلش کين به درنبرد |
کز تير آه گوشه نشينان حذر نکرد |
|
يا رب تو آن جوان دلاور نگاه دار |
وان شوخ ديده بين که سر از خواب برنکرد |
|
ماهي و مرغ دوش ز افغان من نخفت |
او خود گذر به ما چو نسيم سحر نکرد |
|
ميخواستم که ميرمش اندر قدم چو شمع |
کو پيش زخم تيغ تو جان را سپر نکرد |
|
جانا کدام سنگدل بيکفايتيست |
با کس نگفت راز تو تا ترک سر نکرد |
|
کلک زبان بريده حافظ در انجمن |
|