به کوي ميکده يا رب سحر چه مشغله بود

که جوش شاهد و ساقي و شمع و مشعله بود به کوي ميکده يا رب سحر چه مشغله بود به ناله دف و ني در خروش و ولوله بود حديث عشق که از حرف و صوت مستغنيست
سه‌شنبه، 11 خرداد 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
به کوي ميکده يا رب سحر چه مشغله بود
دوش مي‌آمد و رخساره برافروخته بود
به کوي ميکده يا رب سحر چه مشغله بود

شاعر : حافظ

که جوش شاهد و ساقي و شمع و مشعله بود به کوي ميکده يا رب سحر چه مشغله بود
به ناله دف و ني در خروش و ولوله بود حديث عشق که از حرف و صوت مستغنيست
وراي مدرسه و قال و قيل مسله بود مباحثي که در آن مجلس جنون مي‌رفت
ز نامساعدي بختش اندکي گله بود دل از کرشمه ساقي به شکر بود ولي
هزار ساحر چون سامريش در گله بود قياس کردم و آن چشم جادوانه مست
به خنده گفت کي ات با من اين معامله بود بگفتمش به لبم بوسه‌اي حوالت کن
ميان ماه و رخ يار من مقابله بود ز اخترم نظري سعد در ره است که دوش
فغان که وقت مروت چه تنگ حوصله بود دهان يار که درمان درد حافظ داشت


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط