مبادا خاليت شکر ز منقار |
|
الا اي طوطي گوياي اسرار |
که خوش نقشي نمودي از خط يار |
|
سرت سبز و دلت خوش باد جاويد |
خدا را زين معما پرده بردار |
|
سخن سربسته گفتي با حريفان |
که خواب آلودهايم اي بخت بيدار |
|
به روي ما زن از ساغر گلابي |
که ميرقصند با هم مست و هشيار |
|
چه ره بود اين که زد در پرده مطرب |
حريفان را نه سر ماند نه دستار |
|
از آن افيون که ساقي در ميافکند |
به زور و زر ميسر نيست اين کار |
|
سکندر را نميبخشند آبي |
به لفظ اندک و معني بسيار |
|
بيا و حال اهل درد بشنو |
خداوندا دل و دينم نگه دار |
|
بت چيني عدوي دين و دلهاست |
حديث جان مگو با نقش ديوار |
|
به مستوران مگو اسرار مستي |
علم شد حافظ اندر نظم اشعار |
|
به يمن دولت منصور شاهي |
خداوندا ز آفاتش نگه دار |
|
خداوندي به جاي بندگان کرد |