نام کتاب | آبنبات هلدار |
نویسنده | مهرداد صدقی |
ناشر | سوره مهر |
سال چاپ | 1395شهریور |
تعداد صفحه | 411 |
رده سنی | نوجوان |
ژانر | طنز، دفاع مقدس |
کشور سازنده | ایران |
شخصیت اصلی | محسن |
جوایز | کتاب سال شهید حبیب غنی پور |
خلاصه ای از داستان
رمان طنز نوجوان،درباه ی خانواده ی پنج نفره ی بجنوردی.داستان از زبان محسن(پسر خانواده) روایت می شود. محسن پسر نوجوانی است که فرزند آخر خانواده است. برادر بزرگ تر او قرار است به جبهه برود. خانواده محسن به همراه مادر بزرگشان در یک محله قدیمی و در یک خانه زندگی می کنند. ماجراهایی که محسن آنها را ایجاد میکند. یکی از نقاط قوّت کتاب توانایی نویسنده در نشاندادن فضای پشت جبهههاست؛ نویسنده نشان میدهد که چگونه مردم در این فضا زندگی روزمره خود را میگذراندند و سرگرمیهای خاص خود را داشتند. خواندن این کتاب یاد آور روزهای جنگ است. این کتاب، برای کسانی که از روزگار دهه ۱۳۶۰ خاطرات نوستالژیک دارند، برای نسل امروز هم، که دوستدارِ موقعیتهای طنزِ کُمیکاند، حرفهای زیادی برای گفتن دارد. در این داستان خاطرات ساده و خنده داری مانند خریدن تلویزیون رنگی،پخش کارت عروسی و...خوانده می شود .هرشب وقت خواب، به کارها و شیطنتهایش فکر میکند و تصمیم میگیرد از فردا کارهای بد و ناپسندش را تکرار نکند تا دیگران دوستش داشته باشند. میخواهد مانند «داداش محمّدش» باشد. «آقا و خوش اخلاق و دوستداشتنی» اما فردا که از راه میرسد، قول و قرارهایش را فراموش میکند و گاهی حتی چُغُلی همکلاسهایش را به آقا ناظم میکند تا خودش را تبرئه کند.
شخصیت های شاخاص در داستان
محسن که با سادگی های کودکانه خود راوی داستان هست و همه چیز را با دیدگاه خود می بیند و دغدغه کودکانه اش را به اشتراک می گذارد.
مشخصات نویسنده
مهرداد صدقی (زاده ۱۳۵۶) نویسنده ایرانی زاده شهر بجنورد است. او نویسنده، طنزپرداز، استاد دانشگاه است. که در بسیاری از جشنواره ها مقام آورده است. در سال ۷۵ در رشته صنایع چوب و کاغذ دانشگاه گرگان پذیرفته شد و در همین دانشگاه مقاطع ارشد و دکترا را هم ادامه داد. در حال حاضر عضو هیات علمی دانشگاه گنبد کاووس است. صدقی با کتاب آبنبات هلدار معروف شد. سریال تلویزیونی «پدر پسری» اقتباسی از کتاب «آخرین نشان مردی» نوشته صدقی است.کتاب آبنبات هلدار نوشته مهرداد صدقی در سری دوم مسابقه کتابخوانی بخون و ببر « خندوانه » یکی از کتابهای مسابقه بود. کتابهای وی عمدتا طنز هستند اما در زمینه نگرش به طنز با هم متفاوتند. برخی داستان طنز، برخی نثر کوتاه طنز و بعضی ها هم مثل کتاب رقص با گربه ها طنز تلخ هستند.کتاب ها و آثار متعددی از وی منتشر شده است:
نقطه ته خط، مغزنوشته های یک جنین، مغز نوشته های یک نوزاد، آبنبات هلدار، رقص با گربه ها، میرزا روبات، آبنبات پسته ای، آبنبات دارچینی، آخرین نشان مردی، دومین نشان مردی، سال سیل ، دژاوو. همچنین کتاب «آبنبات هل دار» نوشته مهرداد صدقی که توسط دفتر طنز و انتشار سوره مهر منتشر شده است.
نظر منتقدان درباره کتاب«آبنبات هلدار»
+ناصر فیض(شاعر طنز پرداز ایران) : «کار طنز روی لبه تیغ راه رفتن است و اگر طنز در رابطه با تقدسات باشد باید بیشتر مراقبت کرد. به همین دلیل نوشتن طنز بسیار دشوار است.»این شاعر با اشاره به این که رمان «آبنبات هلدار» به نوبه خود یک کار ملی است، بیان کرد: «طنزپرداز نمیتواند در کشوری که انواع و اقسام فرهنگها و تفکرات و دیدگاهها وجود دارد، بدون اطلاع از قوانین طنز بنویسد. زیرا طنز نوشتن در کشور ما به دلیل تفاوت های موجود در فرهنگها و قومیتها و آداب و رسوم کار سختی است. هرچند که همین سختی ها موجب بروز شکوفایی میشود. وی یادآور شد: گذشتن از این دشواریها نشانه توانمندی فرد در نوشتن است و من معتقدم این سختیها به طنزپرداز ابزار بهتر نوشتن میدهد.»
+ آقای عباس زاده(کارگردان انیمیشن) :« با بیان این که طرح جلد ویترین یک کتاب است، گفت: متاسفانه طرح جلد کتاب مخاطب را جذب نمیکند و عنوان داستان با موضوع آن همخوانی ندارد. وی کم رنگ بودن نقش مخاطب، نبود صمیمیت بین راوی و مخاطب، هماهنگ نبودن سن راوی با گفتارش و عدم فضاسازی مناسب از دیگر معایب این کتاب عنوان کرد.»
+یکی دیگر از منتقدین استان خراسان رضوی خاطر نشان کرد:«به کاربردن لهجه و یا آداب و رسوم در این کتاب بر باور و اعتقادات و فرهنگ مردم بجنورد اضافه نمیکند و به دلیل این که همه مردم کشور با لهجه بجنوردی آشنا نیستند نیاز به یک فنوتیک خاص دارد.»
نظرات و تجربه کاربران دربارۀ کتاب«آبنبات هلدار»
+این کتاب خوب نیست!! بلکه محشره. واقعا از خوندنش حتی لحظه ی خسته نشدم فقط خندیدم البته مطالب آموزنده وجالب هم زیاد داره.+اگر می خوای ازته دلت بخندی، اگرمی خواهی شادی های کودکیت به زیبایی یک خواب شیرین جلو چشمات نقش ببنده و برای چند دقیقه هم که شده بی دغدغه به دنیای دور و برت نگاه کنی، خودت را وارد دنیای قصه های کودکی محسن کن.
+کسایی که علاقه ی زیادی به کتاب های دفاع مقدس ندارند به نظرم این کتاب را بخوانید چون این کتاب از یه زاویه ای خاطرات اون دوران رو با زبان بامزه ای تعریف وشرح داده است.
+اگر میخوای برای چند ساعتی حال دلت خوب بشه حتما بخون. عالی بود عالی. طنز شیرین و گیرایی داشت. فضای داستان من را به یاد فیلم قصه های مجید انداخت، یه سادگی شیرین و خاصی تو کل داستان موج میزد.
+کمدی تلخ و شیرین و ایرانی! بسیار روان و با لهجه محلی نوشته شده. بعضی قسمت ها واقعاً تفاوت زمانی الان و جنگ مشخص می شه از اینکه فرهنگ ها چقدر فرق کرده؛ چقدر بچه های دهه ۵۰ با نسل های دیگر تفاوت دارند. از اون دسته کتاب هایی هست که تا تموم ش نکردید زمین نمی گذارید.
+واقعا که این کتاب مثل عسل شیرین بود و وقتی تموم شد چقدر دلم گرفت... آدم گاهی وقتا با خوندن بعضی از کتابا و تموم شدنش چقدر حس دلتنگی و غربت سراغش میاد... یک جملهای که در این کتاب خیلی پرمعنا و جذاب بود این جمله بود : (آقاجان نگرانِ محمد بود، بیبی نگرانِ محمد و آقاجان، مامان نگرانِ همه...) چقدر این جمله به دلم نشست. چقدر دلم می خواد برم در اون دوران، توی کوچهی محسن اینا و از نزدیک با ماجراهای کتاب زندگی کنم.
برش هایی از کتاب
+عمه بتول، که شاباش را ریخت روی عروس و داماد، گریهکنان گفت: «قربانشان برم! چی به هَمم میآن.» هیچیک از بچهها به عروس و داماد نگاه نکردند که آیا به هم میآیند یا نه؛ چون همه مشغول جمع کردن پول بودند. حمید، مثل ژان والژان، پایش را گذاشت روی یکی از پولها تا نتوانم آن را بردارم. خم شدیم، کلههایمان خورد به همدیگر و برای اینکه شاخ درنیاوریم، زود تُف کردیم. هرچند حمید آن را برداشت، باز هم من بیشتر پول جمع کرده بودم؛ شانزده تومان و پنزار. با آن پول میشد یک ساندویج کالباس با نوشابه، یک بستنی، یک لیوان تخمه و یک آدامس بخرم. حمید دوازده تومان جمع کرده بود. سعید بیست پنزار، و فرهاد پونزِهزار، فرهاد در یک اقدام خودشیرینکنی، پولش را برد داد به عروس و داماد. توی دلم گفتم: «چی غلطا»، ولی محمد که از این حرکت خوشش آمده بود، یک ده تومانی به او داد. بلافاصله من و حمید هم پولمان را به محمد دادیم؛ اما چون خبری از پاداش نشد، در همان شلوغی، با التماس مجبورش کردیم پولمان را پس بدهد.+وقتی خدا توبۀ کسی را بشنود کاری برایش انجام می دهد که کسی نمی تواند باور کند.
چه کسی فکر می کرد، همان روزی که دماغ حمید را شکستم، حمید و مادرش، به خاطر شنیدن خبر سلامتی محمد، با شیرینی به خانۀ ما بیایند و حمید نه تنها مرا در آغوش بگیرد، بلکه وقتی توی حیاط تنها گیرم میآورد فقط و فقط یک لگد بزند؟
چه کسی فکر میکرد سعید، به افتخار خبر سلامتی داداش محمد، همۀ بچهها را به ساندویچی ببرد و به من و فرهاد و حمید و امین ساندویچ بدهد و تازه یکی هم برای خودش اضافه بخرد و آخر سر، به بهانۀ اینکه یادش رفته پول بیاورد، فرشید همه را به حساب خود من بنویسد؟!
چه کسی باور می کرد من واقعاً تصمیم گرفته باشم دیگر دروغ نگویم و وقتی امین بپرسد چرا در این مدت این همه دربارۀ فرهاد به او دروغ گفته ام و فرهاد روز قیامت روی پل صراط جلویم را خواهد گرفت، به جای اینکه باز هم دروغ بگویم، با شوخی موضوع را منحرف کنم و بگویم هر کس جلویم را بگیرد او را از بالای پل هُل میدهم؟!